مسألۀ وحدت "خلق و پرچم" ـ آغاز گر کودتای ثور و تشدید اختلافات درون حزبی
نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
همیشه نوشته های پرمحتوای جناب محترم انجنیر نجیب الله داوری را میخوانم و از آن فیض می برم، از جمله یکی هم نوشته اخیر ایشان است تحت عنوان “درسوک سی وهفتمین سال سقوط اولین جمهوریت….”. در قسمت دوم این مقاله که بتاریخ 29 اپریل 2015 در پورتال وزین افغان جرمن آنلاین به نشر رسیده است، جناب شان در آغاز از کوشش جدی شوروی در مورد ایجاد وحدت بین دو جناح حزب دموکراتیک خلق (پرچم و خلق) یاد میکنند که با زمینه سازیی یک کودتا به جمهوری شهید داؤد خان پایان داده و بجای آن رژیم دست نشانده را جاگرین سازد. این اتحاد با پا درمیانی بعضی احزاب کمونیستی منطقه و اجمل ختک ظاهراً در سرطان 1356 (11 جولای 1977) بوسیلۀ سفارت شوروی در کابل بین سران هر دو شاخه آن حزب برقرار شد، ولی در شاخه پرچم بین دو شخصیت با نفوذ یعنی ببرک کارمل و میراکبرخیبر بخصوص در مورد راه اندازی کودتا اختلاف نظر ایجاد گردید. خیبر در اواخر حمل 1357 بطور مرموز به قتل رسید و قتل او بهانه برای تدارک مقدمات کودتای 7 ثور شد. آنچه در این نوشته مهم و قابل تبصره میباشد، همانا موضوع «ادغام جناح پرچم با حزب غورځنګ ملی [انقلاب ملی] محمد داؤد خان» است که جناب داوری صاحب به این عبارت آنرا مطرح ساخته اند:
«در میان اعضای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان [از این به بعد به ح.د.خ.ا خلاصه میشود]، حتی در سطح کمیتۀ مرکزی و بیوروی سیاسی آن کسانی بودند که بیشتر ملی گرا بودند تا شوروی گرا، که از آن جمله می توان از “میرمحمد اکبر خیبر” و “خلیل زمر” نام برد. خلیل زمر چند ماه قبل از کودتای ثور از عضویت کمیتۀ مرکزی حزب دیموکراتیک خلق برید و طرفداری اش را از دولت و سیستم حکومت محمد داؤد خان اعلان نمود که بعد از کودتای ثور موصوف بنا به همین جرم مدت ده سال را بدون محاکمه در زندان پل چرخی سپری نمود. ولی میراکبر خیبر که یکی از تیوریسن های برجسته و عضو بیوروی سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب بود، خواهان ادغام جناح پرچم با حزب غور ځنگ ملی محمد داؤد خان بود تا داؤد خان را در امر بسر رسانیدن پروژه های عمده زیر بنائی که عمدتاً و به صورت کل پروژه های دولتی و ملی بود، یاری رساند».
آقای داوری در ادامه می نویسند: «ولی این ایده “خیبر” با امیال جهانگشائی صاحبان کریملن در ماسکو مطابقت نمی کرد. همان بود که میراکبر خیبر بالافاصله از مسؤولیت نظامی جناح پرچم برطرف و به جای آن نوراحمد نور یکی دیگر از اعضای برجسته پرچم منحیث مسؤول افسران اردو در جناح پرچم منصوب گردید».
اکنون به تأسی از متن فوق میخواهم بردو نکتۀ مهم روشنی اندازم: یکی اینکه آیا خیبر و خلیل زمر ملی گرا بودند؟ و دیگر آیا آن دو خواهان “ادغام” جناح پرچم با حزب انقلاب ملی داؤد خان بودند یا چطور؟
به این دو سؤال نمیتوان جواب لازم ارائه کرد، مگر اینکه مختصردر بارۀ چگونگی اختلاف “خلق و پرچم” و بناءً لزوم وحدت آنها مطالبی بعرض رسانید:
اختلاف بین “خلق و پرچم” و لزوم وحدت حزب:
خلق وپرچم به حیث دوجناح ح.د.خ.ا پیرو خط مسکو از همان اول شباهت بیک موجود ناقص الخلقه داشتند که درتنه باهم چسپیده ولی سر و پاهای شان ازهم جدا بودند. اینکه چرا اتحاد شوروی درسالهای قبل از دهه دموکراسی (مشروطیت) به خلقت همچو موجود ناقص درافغانستان دست یازید، هدفی داشت تا بدانوسیله قشرهای شهری (اغلب دری زبان) را توسط گماشتگان پرچمی و قشرهای روستائی (اغلب پشتو زبان) را توسط گماشتگان خلقی دردام افکار مارکسیتی – لنینیستی اندازد وهر دو را درخدمت اهداف توسعه جویانه خود قرارده، یکی را بوسیلۀ دیگر کنترول کند و در مجموع هردو را در قبضه اختیار خود نگهدارد. شوروی فکر میکرد که با این تقسیم تاکتیکی میتواند برنفوذ مفکوروی و سیاسی خود درافغانستان به سهولت و سرعت دست یابد، بیخبر از اینکه فکر و ذکر مردم افغانستان با عنعنه و دین شان چنان عجین شده است که هیچ ایدئولوژی بیگانه بخصوص افکار الحادی درآن نفوذ کرده نمیتواند. اگر ازاین خصلت مردم بگذریم ، ایجاد همچو موجود ناقص بذات خود مایه ناکامی شوروی درافغانستان محسوب میشود، زیرا شوروی هیچگاه موفق نشد (ولو با فشار ) دوسر و پاهای ازهم مجزای خلق و پرچم را با یکدیگرهمفکر و همگام سازد. درطول مبارزات سیاسی بیش از دو دهه هیچگاه دو جناح مذکور، با وجودیکه هردو پیرو خط فکری مسکو و ایدئولوژی مارکسیزم ـ لنینیزم بودند، نتوانستند باهم کنار آیند و کشمکش های دورن حزبی بخصوص رقابت های شخصی رهبران آنها این دو جناح را به دو رقیب و حتی دو دشمن مبدل ساخته بود که در نتیجه آنها نه تنها برای افغانستان، بلکه برای خود و ولی نعمت خود مصیبت دوامدار را تا سرحد نابودی بار آوردند.
ضرورت جدی برای وحدت این دو جناح ح.د.خ.ا وقتی مطرح شد که پس از گذشت اندک مدت از کودتای 26 سرطان 1352 برای مقامات شوروی واضح گردید که رئیس جمهور داؤد خان دیگر آن داؤد خان صدراعظم ده سال قبل دررابطه با سیاست خارجی کشورش نیست. رویداد های سیاسی در آن مقطع زمان بطور محسوس بیانگر یک بازی مغلق و نهایت خطیر بود که بین هردو جانب جریان داشت. آنچه ظاهراً در دوسال اول جمهوری گذشت، نشانه ای ازخواسته های واقعی هردوطرف نبود. جای شک نیست که داؤد خان به همکاری گماشتگان افغانی شوروی نخست پایه های رژیم جدید را استحکام بخشید و اما به تدریج در صدد تقلیل نقش آنها برآمد وحتی درنظر داشت آنها را ازصحنه کاملاً بیرون کند وقدرت را بدست خود وگروپ وفادار خودگیرد. درحالیکه شورویها به این فکر بودند که داؤد خان را به حیث یک شخصیت مؤثرفقط برای یک دورۀ انتقالی تا آماده شدن شرایط برا ی گماشتگان خود برسراقتدار نگهدارند واین دوره به نظر آنها تا زمانی ادامه خواهد یافت که داؤد خان برای تطبیق اهداف شوروی درافغانستان و منطقه مفید واقع شود. واضحاً که این دو خواست متضاد روزی دریک نقطه تصادم خواهد کرد و یک انفجار خونین را با رخواهد آورد، چنانکه در روز 7 ثور 1357 این حادثه بوقوع پیوست. تصفیه پرچمیها از کابینه سرآغاز این برخورد بود وادامه آن درتغییر سیاست خارجی داؤد خان روزبروز فاصله گرفتن از توقعات مسکو را آشکار میساخت.
ایجاد تشنج و تیره ساختن روابط سیاسی افغانستان با دوکشورهمسایه ایران و پاکستان یکی از اهداف برجستۀ ستراتژیک سیاست شوروی درافغانستان بود تا به وسیله آن افغانستان را نخست ازنگاه اقتصادی وتدریجاً سیاسی وایدئولوژیکی وابسته به اتحادشوروی سازد. مسکو طی بیست سال گذشته اینکار را با موفقیت پیش برد و اما وقتی دراواخر سلطنت و صدارت شفیق روابط با دوهمسایه رو به بهبود گذاشت و روسها خطر بیرون شدن افغانستان را ازحلقه نفوذ خود احساس کردند، فوری به دست اندرکاران افغانی خود، بزعم دستگیر پنجشیری ـ یکی از نخبگان و بزرگان ح.د.خ.ا «عناصر انقلابی و چپ گرای اردوی جمهوری؟؟» دستور دادند تا با حمایت از داؤد خان برای سرنگونی سلطنت دست بکار شوند.
بعداً وقتی داؤد خان سیاست شفیق را با جدیت بیشتر دنبال کرد و فراتر از بهبود مناسبات با ایران و پاکستان، میلان را بسوی غرب مخصوصاً امریکا و کشورهای اسلامی از جمله عربستان سعودی توسعه داد، سران شوروی بر او مظنون شدند؛ بخصوص رویداد سفر دوم او به مسکو و “پرخاش” سیاسی با بریژنف فضای بی اعتمادی را از عمق به سطح بالا آورد. مسلماً مسکو این پیش آمدها را بار دیگر تخطی از “دوکتورین بریژنف” دانسته ومصمم به عین اقدام شد که در زمان شفیق متوسل به آن گردیده بود، یعنی سرنگونی رژیم جمهوری توسط یک کودتای دیگر و برای این منظورماموران سفارت شوروی درکابل دراواخر سال 1355 (1976) کوشید تا درقدم اول بین دوجناح رقیب پیرو خط مسکو یعنی خلق و پرچم وحدت عمل ایجاد کنند. با آنکه آنها میدانستند که اینکار ساده نیست و اختلاف بین این دوجناح عمیقتر ازآنچه است که بزودی ترمیم شود، ولی احساس ضرورت مبرم برای تغییر فوری رژیم، سفارت شوروی را در کابل ناگزیر ساخت که برهردو طرف خلق و پرچم شدیداً فشار وارد کند تا به منظور آمادگی برای کودتا به اسرع وقت دست بدست هم دهند و همکاری و تفاهم نمایند. در نتیجۀ این تلاشهای پیگیر بتاریخ 12 سرطان 1356 سران هردو شاخه حزب پس از جر و بحث های زیاد زیر فشار سفارت شوروی و دیگر احزاب کمونیستی منطقه به وساطت اجمل ختک برای ایجاد وحدت حزب ظاهراً به تفاهم رسیدند.
دستگیر پنجشیری درکتاب “ظهور و زوال حزب ح.د.خ.ا” (جلد دوم ـ صفحه 51) در باره وحدت حزب چنین مینویسد: «رهبری “حزب انقلاب ملی” و دولت بیروکراتیک سردار محمد داؤد برای اجرای مقاصد ضد دموکراتیک و سیاسی و به منظور ایجاد پایه های اجتماعی سیاسی محکم و تکیه گاه مطمئن سازمانی تشکیلاتی خود، به خیال خام خلع سلاح کردن طبقه جوان کارگر و همه زحمتکشان و یافتن بهانه برای حمله های جداگانه بر فرکسیونهای قبلی ح.د.خ.ا بود. اما رهبری هردو فرکسیون “خلق” و “پرچم” که از پالیسی ضد دموکراتیک اسارت آور و نیات شوم سردار محمد داؤد و حلقۀ رهبری کننده دولت بیروکراتیک قبلاً اطلاع داشته اند، با ارزیابی خیلی به موقع، تحلیل صحیح و دقیق وضع و شرایط داخلی و بین المللی و دورن جنبش راست و چپ، پروسه وحدت خود را با وصف ده سال مبارزه طولانی و شدید علیه یکدیگر، خلاف توقع و اراده محافل حاکمۀ اشرافی و رهبری “انقلاب ملی” وخلاف پیشبینی و خواست سازمانهای گوناگون راستگرا تسریع نمودند و به اساس مصوبۀ مورخ 12 سرطان 1356 مطابق 3 جولای 1977 کنفرانس وحدت هردو فرکسیون قبلی “خلق” و “پرچم”، وحدت خود را با حقوق مساوی به رهبری نورمحمد تره کی، با آهنگ شتابنده تأمین کردند».
پنجشیری پس از توافق دو جناح مبنی بر ایجاد وحدت، از قول نورمحمد تره کی می نویسد: «درحال حاضر ح.د.خ.ا مخالف رویاروئی و اعمال قهریه علیه دولت است، درسال آینده باید سکوت شکسته شود و مطالبات مبرم کارگران کشور در آن تظاهرات مطرح گردد. شعار ح.د.خ.ا حداقل تا ماه اسد 1357 (ماه شیر) همین شعار قدیمی دفاع از نظام جمهوری و تکامل آن بسود خلق خواهد بود»؛ مگر قتل مرموز میراکبر خیبر در شام 28 حمل 1357 به مثابۀ “یک تیر و دو فاخته” جریان را از ماه اسد به ماه ثور پیش انداخت.
اگرچه بعضی ها این قتل را توطئه حکومت دانستند، برخی مسئولیت را بردوش حفیظ الله امین و همکارانش برادران عالمیار انداختند وعده دیگر انگیزه قتل را انشعاب در داخل پرچم و مخالفت خیبر با ببرک کارمل وانمود کردند، ولی درهرحال این شایعه که خیبر به هدایت سفارت شوروی و توسط عمال آن به قتل رسیده است، بیشتر مدار اعتبار میباشد.
روز تشییع جنازه خیبر(جمعه 29 حمل 1357) اوضاع درکابل دگرگون شد و وابستگان حزبی و ازهمه بیشتر تماشاچیان، دریک صف طویل به راه پیمائی و شعاردادن پرداختند و جنازه را با عبور از نقاط مزدحم شهر بردوش کشیده درحوالی بالاحصار به خاک سپردند و سران حزبی به ایراد بیانیه های انقلابی پرداختند که شدت کلام آنها در برابرحکومت قبلاً سابقه نداشت، چنانچه نورمحمد تره کی به مناسبت قتل خیبر اعلام کرد که: «باید از این مرگ و قربانی عظیم به نفع دموکراسی و آزادی استفاده صورت گیرد. حالا وقت آن رسیده است تا ح.د.خ.ا قصابان مستبد تاریخ را لجام زند و با شکستن توطئه سکوت و اختناق، فریاد اعتراض توده های مردم را بلند و دشمن را به عقب نشینی آشکار وادار نماید. حزب ما باید برای امتحان جدید و قربانی های تازه آمادگی بگیرد».(پنجشیری…، جلد دوم، صفحه 63)
انگیزه مهم قتل خیبرـ “مخالفت با کودتا”:
اکنون این سؤال مطرح میگردد که چرا خیبر را به قتل رسانیدند و چه انگیزه و بازی دیگر در پشت این قتل نهفته بود؟
اگربه این سؤال مهم جواب مختصر ارائه شود، میتوان آنرا چنین بیان کرد: سفارت شوروی خواست خیبر را نه تنها به حیث عنصر مخالف کودتا از بین بردارد، بلکه مرگ او را درسی برای سرزنش کسانی قرار دهد که از هدایت آنها سرپیچی کند. علاوتا با قتل خیبر سفارت شوروی خواست ایجاد هرج ومرج کند و زمینۀ تحرک و نا آرامی را درشهر فراهم نماید تا بدانوسیله پلان کودتا را در پرتو این نا آرامی و بی نظمی عمدی توسط گماشتگان خود که به یقیین ایجنت های شوروی دقیقاً آنرا طراحی کرده بودند، به پیش ببرد.
در اینجا میخواهم توجه را به انگیزه اول و مهم این قتل یعنی “مخالفت خیبر با کودتا” جلب دارم و به جواب این سؤال بپردازم که چرا خیبر با کودتا خاصتاً در آن مقطع زمان مخالف بود؟
قبل از آن لازم است تا دربارۀ میراکبر خیبر که یکی از سران نخبه و از آگاهان پرچمی در اندیشه مارکسیزم ـ لنینیزم بود، مختصر معلومات تقدیم دارم: او در سال 1925 در مربوطات ولایت لوگردر شهرک “پل علم” متولد و در 1947 از حربی پوهنتون فارغ و اما در 1950 به دلیل فعالیت سیاسی زندانی شد و بعد از رهائی از زندان در مربوطات وزارت معارف شامل خدمت گردید. در 1965 به اثر اشتراک در یک برخورد سیاسی در ولایت پکتیا، از کار دولت برکنار و با برگشت به کابل مدیریت مسئول جریده “پرچم” ـ اورگان نشراتی ح.د.خ.ا شاخه پرچم را عهده دار شد. بعد از آنکه جریده به دلیل نشر مطالب کمونیستی از طرف دولت متوقف گردید، خیبر بطور خصوصی به تدریس اندیشه های مارکس و لنین برای کدرهای حزبی و نوجوانان پرچمی پرداخت و تا اخیر زندگی به آن ادامه داد وبهمین دلیل او به نام “استاد” در بین اعضای حزب شهرت یافت و از احترام خاص بین آنها برخوردار بود.
همان طوریکه رقابت های شخصی در زمینۀ رهبریت ح.د.خ.ا بین نورمحمد تره کی (رهبر جناح خلق) و ببرک کارمل (رهبر جناح پرچم) از اول تا اخیر موجود بود، بین حفیظ الله امین (شخص بانفوذ و پرقدرت جناح خلق) و میر اکبر خیبر (شخص با نفوذ و صاحبنظر جناح پرچم) همچنان جریان داشت و اما در عین زمان رقابت محسوس در داخل جناح پرچم بین ببرک کارمل و خیبر نیز از نظرها پنهان نبود. بقول پنجشیری (صفحه 52 ـ جلد دوم) با آنکه وحدت حزب بطورکل درهمه مقامهای رهبری کننده حزب واحد بصورت مساوی سهم گرفته بودند، اما «مسئولیت سازمانهای کاملاً سری نظامی خلق را حفیظ الله امین و داکتر شاه ولی و مسئولیت سازمانهای مخفی نظامی پرچم را نوراحمد نور و عبدالوکیل به عهده داشت، زیرا این سازمانها بعلت فقدان اعتماد متقابله، وحدت ارگانیک نیافته بودند»؛ در حالیکه قبل از آن مسئولیت سازمانهای مخفی نظامی پرچم متعلق به میراکبر خیبر بود و دراثر اختلاف نظر در راستای وحدت حزب و نیز به دلیل مخالفت او با کودتا، وی را از این عهده مهم برکنار کردند. اینکار در حقیقت تجرید خیبر از وظیفه مهم رهبری امور نظامی پرچم بود و موجب نفوذ بیشتر حفیظ الله امین در امور سازماندهی مخفی اردو به نفع جناح خلق گردید.
جای تعجب اینست که خلقی ها بطور عموم ببرک کارمل را یک “جنرال زاده” و وابسته به دستگاه دولت چه در زمان سلطنت و چه بعد از آن میدانستند و مدعی بودند که جناح پرچم با داؤد خان نزدیک است و اما پرچمی ها بر حفیظ الله امین مظنون بودند که با محافل حاکمه ارتباط دارد. بهرحال وحدت حزب یک “نمایشنامه” بود که درآن سران دو جناح به هدف رسیدن به قدرت دست های خود را بهم دادند، ولی “کله” های شان همچنان دور از هم بودند. دراین راستا خیبر یگانه کسی بود که براین خصوصیت وحدت حزب به منظور راه اندازی کودتا انتقاد داشت و آنرا به تأسی از ایدئولوژی مارکسیزم ـ لنینیزم که معتقد بود: «نباید هیچ حزب طراز نوین طبقه کارگر ستراتژی را قربان تکتیک نماید و نباید به مسألۀ رهبری طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک ملی انقلابات اجتماعی بهای اندک داده شود».
خیبر وحدت حزبی را به منظور راه اندازی کودتا و از آنطریق رسیدن به قدرت حاکمه را عدول از این اصل میدانست، چنانچه خلیل زمرـ یکی از شگردان وفادارخیبرضمن یک مصاحبه با خبرنگار بی بی سی (بعداً به شرح مزید این مصاحبه می پردازم) از قول خبیر چنین گفت که: «ح.د.خ.ا ، حزب انقلاب اجتماعی است، نه حزب کودتا». او افزود که خیبر از کارل مارکس نقل قول میکرد که: «کودتا یک توطئه است که ازطرف یک تعدادی از افراد جوان پیش برده میشود، ما حزب کودتا نیستیم، ما حزب انقلاب اجتماعی هستیم و باید در بین مردم کار کنیم. وقتیکه قوت ما در بین مردم بیشتر شد، این مسلم است که تعداد بیشتری از مردم، از ما حمایت میکنند. لهذا چیزی که در برنامه گفته شده ، آنرا باید اجرا کنیم. برنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان تعریف میکند که این حزب، حزب انقلاب اجتماعی است. ما نباید از این برنامه عدول کنیم. کودتاکردن عدول از برنامه های حزب است و عواقب بسیار بدی دارد».
خلیل زمر که خودش نیز به حیث یکی از نخبگان شاخه پرچم به حمایت از خیبر تبارز کرده بود، در باره وحدت حزب در مصاحبۀ خود چنین تصریح کرد که: «اساساً کسی تمایل چندانی برای وحدت بین دو جناح یا دو شاخه و فراکسیون حزب نداشت و آمادگی لازم برای این کار هم فراهم نبود و بحث اتحاد تنها با دیکته و فشار اتحاد شوروی صورت میگرفت که خودش مقدمه ای بود برای فراهم کردن زمینه برای تصرف قدرت. آمادگی ابتدائی بود، دست های اتحاد شوروی بخصوص از طریق ماموران سفارت اتحاد شوروی در کابل که عملاً بر رهبران حزب فشار می آوردند که باید وحدت را بپذیرند، کاملاً مشهود بود»؛ او در ادامه افزود که: «حتی یکی از اهداف سفر داؤد خان به اتحاد شوروی [مورخ 12 اپریل 1977 ـ نویسنده مقاله] همین بود که با بریژنف حرف بزند که ماموران اتحاد شوروی در کابل ازطریق تأمین اتحاد دو شاخه ح.د.خ.ا عملاً در امور داخلی افغانستان مداخله میکنند و شما باید تعداد کارمندان خود را در سفارت کاهش دهید و همین مسئله به بد شدن مناسبات بریژنف و داؤد منجر شد».(مصاحبه خلیل زمر با عنایت فانی، بی بی سی، مورخ 29 دسمبر 2009 مطابق 8 جدی 1388)
ببرک کارمل رهبر پرچم زیر فشار سفارت شوروی با وحدت حزب به مقصد راه اندازی کودتا موافقت کرد، درحالیکه خیبر با آن مخالف بود و به همین منظور از شمولیت در کمیته مرکزی و بیروی سیاسی حزب واحد کناره گرفت. اینکار بعد از کنفرانس وحدت حزب مورخ 12 سرطان 1356 موجب مخالفت های شدید در داخل جناح پرچم گردید، طوریکه یک تعداد به حمایت از ببرک کارمل و عده ای دیگر به حمایت از خیبر پرداختند که دراثر آن یک انشعاب جدی در داخل پرچم بوجود آمد.
سلطانعلی کشتمند ازاراکین پرچم، با آنکه در جناح ببرک کارمل قرار داشت و عملاً مؤید وحدت حزب و همنوا با برنامه کودتا بود، اما بعداً در کتاب خاطرات خود (یادداشتهای سیاسی و رویداد های تاریخی، منتشره سال2003) به نظر خیبر وجه عمومی داد و بزعم “حنای بعد از عید” چنین نوشت: «هدف پرچمیها از کار میان ارتش وارتشیان هرگز توسل به زور و از اینطریق رسیدن به قدرت نبود، بلکه هدف سیاسی ایشان را ارتقای آگاهی سیاسی و اجتماعی منسوبین اردو در ردیف بخشها و گروه ها ی دیگر مردم تشکیل میداد»(جلد دوم – صفحه 319 ). موصوف در جای دیگر با وضاحت تصریح میکند که: «تأمین وحدت دوباره حزب دموکراتیک خلق و افغانستان در جولای 1977 ازنگاه رهبری خلقیها، اتخاذ آمادگی برا ی کسب قدرت بوسیله ح.د.خ.ا تلقی میگردید، ولی وحدت حزب درنظر پرچمیها برپایه نگرش اصولی استوار بود که هدف آنرا همبستگی نیروهای چپ و دموکراتیک دریک مبارزه دوامدار وبه مثابه سنگپایه تشکیل جبهه متحد ملی مشتمل برکلیه نیروهای ملی دموکراتیک کشور تشکیل میکرد”.(جلد دوم – صفحه 321).
سلطانعلی کشتمند برای اینکه بر موضوع شمول پرچم طرفدار ببرک کارمل را در حمایت از راه اندازی کودتا پرده اندازد و مسئولیت کودتا ثور را تنها به دوش شاخه خلق بیندازد، بعداً چنین ادعا کرد که: «رهبری خلقیها میخواستند که از وحدت حزبی، بویژه در میان اعضای نظامی هرچه زودتر بهره برداری نمایند، چنانکه از سوی حفیظ الله امین پیشنهاد گردید که حزب آمادگی برای انجام قیام نظامی را به اعضای حزب در اردو ابلاغ نماید، ولی چنین چیزی از سوی رهبری پرچمیها بدلیل اینکه یک اقدام قبل از وقت، ماجراجویانه و بیباکانه شمرده می شد، رد گردید». موصوف در ادامه تصریح نمود که: «باردیگر در یکی از جلسات دارالانشأ ازجانب خلقیها چنین پیشنهاد بعمل آمده بود: درصورتیکه حکومت محمد داؤد علیه ح.د.خ.ا به اقداماتی متوسل گردد، اعضای حزب در ارتش فوراً به پاسخ آن دست به قیام نظامی بزنند. این پیشنهاد نیز از سوی پرچمیها رد گردید، زیرا اقدام به این امر بدون تدارک دقیق قبلی، تحریک آمیز و قمار محض شمرده میشد». (جلد دوم ـ صفحه 321)
مخالفت با کودتا ، طوریکه کشتمند آنرا وجه عام برای جناح پرچم داده است، حقیقت ندارد، زیرا تعداد زیاد پرچمی ها در رژیم بعد کودتا خود را شریک در قدرت ساختند، تا آنکه بزودی از قدرت خلع شدند. تنها میراکبر خبیر و گروپ معدود هوادارنش به شمول خلیل زمر بودند که مخالفت خود را با وحدت تحمیلی حزب و راه اندازی قبل از وقت کودتا ابراز کردند.
خلیل زمرـ شاگرد وفادار خیبر:
دراینجا چون سخن از خلیل زمر در میان آمد، لازم است تا مختصری در بارۀ او نیز گفته شود: خلیل زمر از جمله جوانان نسل دوم پرچم بود. او از پوهنځی اقتصاد پوهنتون کابل فارغ گردیده و در جریان مبارزات سیاسی پرچم بخصوص در اواخر دهه دموکراسی توانست به سرعت در رده های بالای پرچم اخذ موقعیت کند. او از جملۀ شاگردان و هواداران صدیق خیبر بود و به حیث شاگردش از نظریات او جداً حمایت میکرد. به گفته خودش: از 1964 تا 1977 عضویت ح.د.خ.ا را داشت و در 1977 از عضویت حزب و کمیته مرکزی آن به دلیل مخالفت با شیوه تأمین وحدت میان دو بخش حزب و نیزفشارهای وارده خارجی در این راستا بطور رسمی استعفی داد و عبدالوکیل (بعدها وزیر خارجه) که او نیز از فارغان پوهنځی اقتصاد پوهنتون کابل و از رقبای حزبی خلیل زمر بود و با ببرک کارمل قرابت خانوادگی داشت، بجای او به عضویت کمیته مرکزی حزب پذیرفته شد. از آن تاریخ به بعد خلیل زمر در جمله مخالفان وحدت حزب قرار گرفت و علیه گروپ ببرک کارمل و دفاع از خیبر به تبلیغ علنی پرداخت.
بخاطر دارم، هنگامی که رئیس پوهنځی اقتصاد پوهنتون کابل بودم، در یکی از روزهای ماه میزان 1356 برایم اطلاع رسید که یک تعداد از فارغان آن پوهنځی منسوب به پرچم به پوهنځی آمده ودربارۀ بروز اختلاف در آن جناح حزب با سائرمحصلان علناً صحبت میکنند. کنجکاو شدم و خواستم بدانم موضوع از چه قرار است. در دهلیز با خلیل زمر، ثریا بها، یاسین، باصره و یکی دو نفر دیگر که همه از شاگردان سابقه و فارغان پوهنځی و فعالان پرچم بودند، ملاقی شدم و پس از صحبت مختصر از خلیل زمر خواستم تا مرا در اطاق کارم ببیند. چند دقیقه بعد او آمد و باهم صحبت کردیم. خلیل زمر تمام جریان را برایم با شرح لازم بیان کرد و بر شخص ببرک کارمل و گروپ وابستۀ او سخت انتقاد کرد و برعکس حمایت جدی خود را از موقف خیبر ابراز نمود و علاوه کرد که او و دوستان شان تصمیم دارند این موضوع را علنی به اطلاع همه مردم برسانند.
از آن تاریخ به بعد دیگر خلیل زمر را ندیدم و اما هنگامیکه از ماه سرطان 1357 تا اواسط جدی 1358 در پلچرخی زندانی بودم، یک از روزهای ماه عقرب 1357 ، هنگامی که یک تعداد پرچمی ها را از بلاک دوم به بلاک اول انتقال دادند، در صحن زندان نظرم بیک چهرۀ آشنا افتاد که بسویم می آمد، وقتی نزدیک شد، شناختم که خلیل زمر است. گاه گاهی که در صحن زندان باهم ملاقی می شدیم و صحبت کوتاه دست میداد، دریافتم که دلیل زندانی شدن او همان موقفگیری او قبل از کودتا بوده است. بهرحال وقتی در اواسط ماه جدی 1358 پس از تهاجم شوروی و بقدرت رسیدن ببرک کارمل عفوعمومی نام نهاد اعلان گردید و زندان پلچرخی از زندانی ها تخلیه شد، خلیل زمر و یکی دو شخص دیگر آزاد نشدند و ده سال تمام را او در زندان گذشتاند؛ تا آنکه در سالهای اخیر دورۀ داکتر نجیب الله از زندان رها گردید و پس از مدتی به دنمارک مهاجر شد. او در ایام مهاجرت به ترجمه کتاب معروف Asta Olesen”آستا اولسن” تحت عنوان Islam and Politics in Afghanistan “اسلام و سیاست در افغانستان” پرداخت. خلیل زمر در ایام زندان و بخصوص درایام هجرت با یک تعداد واقعیت ها آشنا شد که طرز فکر او را تغییر داد، چنانکه این تغییرات فکری در مصاحبه های بعدی، بخصوص مصاحبه مفصل و مبسوط او که در سایت “آسمائی” در چهار قسمت در ماه مارچ 2010 به نشر رسیده، انعکاس یافته است. خلیل زمر دراین اواخر به افغانستان برگشت نموده و چندی قبل به حیث مشاور رئیس جمهور اشرف غنی در امور زندانها و زندانیها مقرر شده است.
بجا خواهد بود تا چند نکته مهم نظر او را که در مصاحبه با بی بی سی ابراز کرده است، دراینجا اقتباس نمایم: گزارشگر از او پرسید که چرا با بقدرت رسیدن حزب تان مخالفت کردید، او چنین جواب داد: «برای اینکه ح.د.خ.ا هنوز به پختگی لازم نرسیده بود که بتواند برکشوری با این مساحت حکومت کند. وقتی که ح.د.خ.ا قبل از موقع به قدرت رسید و شرایط هم درجامعه برایش فراهم نبود، نتوانست قدرت را درچنگ خود نگهدارد و افغانستان بطرف بی ثباتی رفت».
از او سؤال شد که آیا با بقدرت رسیدن حزب موافق بودید، او به صراحت جواب داد: «بلی! اما نه در آن هنگام»؛ یعنی او میخواست حزب به قدرت برسد، اما نه در آن وقت. در برابر این سؤال که وقتی در زندان شاهد هجوم نیروهای شوروی در افغانستان بودید، با وجود اعتقاد شما به سوسیالیزم و به اتحاد شوروی، چرا از آن ناراحت شدید؟ او در جواب گفت: «من به سوسیالیزم و اصلاحات اعتقاد داشتم، نه به تجاوز».
به سؤال دیگر که چرا ح.د.خ.ا در افغانستان کودتا کرد، چنین پاسخ داد: «یکی از دلایل و زمینه های کودتا این بود که پس از سال 1975 رئیس جمهور داؤد می خواست نوعی توازن را بین دو بلوک شرق و غرب در افغانستان احیا کند و شوروی ها از این مسأله ناراحت بودند. حتی شوروی صریح می گفت گویا متخصصین امریکائی در شمال افغانستان آمده اند و اینها همگی اجنت ها و ماموران ناتو و سیا هستند. اتحاد شوروی با خشونت در مسألۀ افغانستان برخورد کرد. این درصلاحیت هرکشور است که میتواند مسائل سیاست خارجی خود را بطور مستقل تعیین کند…».
اینکه چرا کودتای حزب شما خونین بود، نه تنها با مردم باخشونت رفتارکردند، بلکه یکدیگر خود را نیز کشتند؟ او درجواب او گفت: «هنوز زمینه و شرایط اصلاحات بسیار اساسی در افغانستان فراهم نبود، دوم اینکه شرایط وحدت حزب به ترتیبی که از پائین آماده باشد، مساعد نبود. سوم اینکه ح.د.خ.ا در مراحل کودکی زندگی سیاسی بود، نه در دوران بلوغ. بنابراین توانائی ادارۀ افغانستان را اساساً نداشت. این سه عامل باعث این شد که قدرت را اینها قبل از وقت تصاحب کنند. کودتای ثور یا آنطور که گفته میشود”انقلاب ثور” قبل از موقع بود. حزبی که در چنین شرایط ناگوار و ناپخته برسر قدرت می آید، بصورت طبیعی چون توانائی و تجربه اداره کشور را ندارد، نمیداند که از چه راهی اصلاحات و اداره را برای جامعه تأمین کند. حزبی که جناح های مختلف آن بین خود جور نمی آمدند، چطور اینها می توانستند وحدت و اتحاد را ایجاد کنند».
در برابر این سؤال که آیا خیبر را بخاطر مخالفت او با کودتا کشتند، خلیل زمر به وضاحت جواب داد: «بلی! او نه تنها با دیگر رهبران حزب مخالف بود، بلکه با اتحاد شوروی هم که بسیار فشار وارد میکرد مخالف بود» و علاوه کرد که: «با تأسف یکی دیگر از اقدامات کنفرانس 1975 که میخواست کودتا را تسریع کند، همین بود که خیبر را از مسئولیت نیروهای مسلح عزل کردند» و در ادامه تصریح کرد که: «من یقین دارم که اگر خیبر زنده می بود، بانفوذی که هم در جناح پرچم و هم در جناح خلق داشت تا حدود زیاد می توانست جلو حوادث را بگیرد و به همین دلیل او را از سرراه برداشتند».
با آنکه دیدگاه خلیل زمر و خیبر در آنوقت ازهم متفاوت نبود، ولی او بعداً میخواهد چنین وانمود کند که گویا در مورد مخالفت با وحدت حزب نظرش با نظرخیبر همسوئی نداشت، چنانکه در مصاحبه خود با سایت “آسمائی” تصریح میکند که: «استاد میراکبر خیبر مخالف وحدت نبود و به همین دلیل با خیبر [ در مورد استعفی خود ـ نویسنده] نه مفاهمه کردم و نه با او تصمیم را شریک ساختم. او دیدگاه دیگر داشت و من دیدگاه دیگر». گمان میکنم خلیل زمر دراین مصاحبه که در ماه مارچ 2010 صورت گرفته است، خواسته خود را از همان وقت از نظر فکری همپایه با بزرگان پرچم وانمود کند، درحالیکه او در آنوقت در چنین موقفی قرار نداشت و طوریکه در فوق ذکر شد، او یکی از شاگردان و هواداران جدی خیبر بود و به دلیل حمایت از نظر خیبر مورد بی توجهی اراکین پرقدرت حزب اعم از گروپ کارمل و نیز جناح خلق و در نهایت سفارت شوروی در کابل قرار گرفت و ده سال زندان را در دورۀ ترکی ـ امین و بعداً ببرک کارمل و حتی قسماً در دوره نجیب گذشتاند.
آیا خیبر و خلیل زمر را میتوان “ملیگرا” نامید؟
اینکه میراکبر خیبر را “ملیگرا” بنامیم، درست نیست، زیرا او یکی از معتقد ترین شخصیت های پرچم به ایدئولوژی مارکسیزم ـ لنینیزم بود و به شعار معروف “کارگر های جهان متحد شوید” که بیانگر اعتقاد به اصل “انترناسیونالیزم پرولتاری” است، اعتقاد جدی داشت. واضح است که در اندیشه مارکس و لنین حمایت از ناسیونالیزم “ملیگرائی یا ملت گرائی” به هیج وجه قابل حمایت نبود.اگرچه خودم با خیبر هیچگاه دیدار نداشته ام، ولی از افکار و نظریات او واقف بودم و به جرأت میتوان گفت که موصوف به حیث یکی از دقیق ترین “تیوریسن” های آن ایدئولوژی محسوب می شد.
سلطانعلی کشتمند در کتاب”یاداشتها…” (جلد دوم ـ صفحه 325) درباره می نویسد: «میراکبر خیبر شخص فروتن و خوش برخورد، دانشمند و با تقوا بود؛ او را اعضای حزب، بخصوص در بخش پرچمیها خیلی دوست داشتند و احترام میگذاشتند و وی در درون حزب از مقام معنوی خاصی برخوردار بود….او از ادبیات مترقی [مقصد از کلیه نظریات و اساسات مارکسیزم ـ لنینیزم است ـ نویسنده] درک روشن داشت و آنرا در کورسهای آموزشی حزب تدریس می نمود. من سالهای زیاد با او درعرصۀ ایدئولوژیک همکاری میکردم. وی و من با اشتراک هم مسألۀ آموزش حزبی را سازماندهی میکردیم و برخی آثار مترقی را از یکسو از زبان انگلیسی به زبان فارسی برمیگرداندیم و از سوی دیگر برخی از اسناد حزبی را به انگلیسی در می آوردیم…».
به همین ترتیب شاگرد ارادتمند خیبر یعنی خلیل زمر درآنوقت با جدیت به اصول فکری و استراتژیکی مارکسیزم ـ لنینزم معتقد بود. اینکه او بعد از ایام زندان و بخصوص در دوران مهاجرت وپس از سقوط شوروی تغییر اندیشه داده و اکنون طوریکه از مصاحبه اش در سایت “آسمائی” برمی آید، به نحوی به سوسیالیزم اروپائی گرویده شده است، یک تغییر بعدی است. ما نباید افکار امروزی او را با افکار آنوقته او همسان قرار دهیم، ولو که به گفته خودش: «نخستین بار زمانیکه برخی از نشرات حزب کمونیست فرانسه را از فروشنده گان سیار کتاب که معمولاً مقابل پشتنی تجارتی بانک و یا در زیر وزارت پلان آن دوران مقابل سرک نادر پشتون به این کار اشتغال داشتند، از نزد آنها خریداری نمودم، زمینه میسر شد تا با دیدگاهای دموکراتیک در زمینه تیوری سوسیالیزم که با سوویتیسم مغایرت داشت، آشنا شوم…».
خلیل زمر اعتراف میکند که: «در آن دوران اذهان هرکدام ما در چارچوب مارکسیزم شوروی محصور بود که با سیاستهای شوروی و مخصوصاً با مارکسیزم ـ لنینیزم نقادانه برخورد نمیکرد. این اولین بار بود که در نشرات کمونیستی برخورد به مسائل سیاسی را از زاویۀ دیگر میخواندم؛ مرتبۀ نخست بود که ذهنم با دو برخورد متناقض آشنا میشد: برخورد نوع شوروی با ماکسیزم و برداشت دموکراتیک نوع بازتر کمونیستهای غربی با مارکسیزم»( صفحه 6 ـ قسمت اول مصاحبه خلیل زمر با سایت “آسمائی”، مورخ 3 مارچ 2010).
“ادغام” پرچم با حزب “انقلاب ملی” !!
در پایان این نوشته برمیگردم به این سؤال که آیا میراکبر خیبر خواهان «ادغام جناح پرچم با حزب غورځنگ ملی[انقلاب ملی] محمد داؤد خان بود، یا چطور؟»
درارتباط با مفهوم دقیق کلمۀ “ادغام” یعنی “یکی را در داخل دیگرممزوج کردن”، جواب این سؤال بصورت قطع منفی است، زیرا افکار خیبر مبتنی بر مارکسیزم ـ لینیزم، با افکار داؤد خان که بر پایه های ملی و اصل “ملیگرائی” استوار بود، در تناقض منطقی قرار داشت و اما اگر مقصد از همکاری “تاکتیکی” خیبر با حمایت از جمهوری داؤد خان باشد، درآنصورت این همکاری میتواند وجه منطقی و قابل قبول پیدا کند، به این دلیل که به قول خلیل زمر: «خیبر از ابتدأ مخالف کودتا و سائر ماجراجوئیها بود و عقیده داشت که ح.د.خ.ا حزب انقلاب اجتماعیست، نه حزب کودتا و کار متداوم و صبورانه میان مردم و جلب حمایت آنها یگانه راه بی بدیل تحقق تحولات بنیادی در جامعه میباشد. بناءً موصوف [خیبر] با سرنگونی حاکمیت داؤد خان مخالف بود و موجودیت داؤد خان را برای مدتی در راس قدرت به سود ثبات و امنیت در افغانستان میدانست، زیرا به نظر او ح.د.خ.ا هنوز به پخته گی لازمی که افغانستان را اداره نماید، نرسیده بود. همین موضع گیری بود که او را در برابر سیاست آن وقته شوروی قرار داد». (مصاحبه خلیل زمربا سایت “آسمائی” ـ صفحه 8)
همچنان خلیل زمر در مصاحبه 2009 خود با بی بی سی در زمینه چنین گفت: «اتحاد با داؤد مطرح نبود، بلکه حمایت از داؤد مطرح بود. همان طوریکه میراکبر خیبر می گفت: شخص داؤد عامل ثبات است و ثبات افغانستان را قبل از وقت نباید بهم زد. بنابراین اتحاد مطرح نبود، ثبات افغانستان از طریق تائید رژیم داؤد خان در افغانستان مطرح بود. ولی قبل از کودتا اقداماتی صورت گرفت که روند کودتا را سرعت بخشید، ازجمله یکی اینکه در کنفرانس 1975 که بخش پرچم برگزار کرد، آنها گفتند که ح.د.خ.ا باید الترناتیف [بدیل] رژیم داؤد خان در آینده باشد. این پیش درآمد، زمینه فکری کودتا بود. دوم هم این بود که وحدت را به عنوان یک مسألۀ اساسی مطرح کردند و طرح وحدت هم زیر فشار اتحاد شوروی بود که این هم گام عملی بود در جهت تدارک کودتا برداشته می شد». (پایان مقاله)
مقالات مرتبط
امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)






اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)


داکتر سیدعبدالله کاظم
داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.
بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.