«نالیدن از بیگانگان»
نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
چند روز قبل مقاله پرمحتوای جناب انجنیر قیس کبیر را تحت عنوان «بررسی سه بُعد شوینیزم ایران» با دقت زیاد خواندم و از احساس پاک وطندوستی و عمق نوشتار ایشان که واقعاً دُر سفتند و حق نوشتند، بسیار فیض بردم. در بخش اول مقاله اعمال ظالمانه رژیم اسلامی ایران بر مهاجرین افغان بطور مستند تحت یازده فقره فهرست گردیده بود که هرخواننده را با سیمای وحشت افزای رژیم آخوندی ایران که داد از اسلام میزند، از نزدیک آشنا می سازد. بیان مکرر مندرجات مقاله در اینجا، جز بازگوئی شرح حال غمنامه ما افغانها چیز دیگر نخواهد بود، لذا خواستم به تأسی و حمایت از آن چند سطری در اطراف موضوع بنویسم.
آقای کبیر این وضع را بسیار بجا به سیاست «اپارتاید» افریقای جنوبی شباهت داده و بر حق نوشته است که : «آنچه رژیم اسلامی ایران در قبال مهاجرین افغان در داخل آن کشور روا میدارد…، آنرا میتوان صرف با روش نژادپرستان سفید پوست که در مقابل بومیان کشورهای قاره افریقا در زمان رژیم های اپارتاید (تبعیض نژادی) اعمال میکردند، مقایسه نمود». گمان میکنم که این اعمال بسیار وقیح تر و ظالمانه تر از نظام اپارتاید افریقای جنوبی است که سفید پوستان برعلیه مردمان سیاه پوست کشور شان مرعی داشتند. شوینیزم یا برتری جوئی «فارسی ها» که امروز در لباس ولایت فقیه پیچیده شده ، به مراتب شدیدتر از گذشته است که نه وجه فرهنگی دارد و نه شیوه اسلامی. این خصلت «خود بزرگ بینی و برتری جوئی» تا حدی به وقاحت رسیده که هر چه از افتخارات یک کشور و یک ملت دیگر بوده، ایرانیها کوشیده اند آنرا به نحوی به خود مرتبط سازند. آنها متواتراز تاریخ چند هزار ساله «ایران» صحبت میکنند، درحالیکه ازمسمی شدن کشوری بنام ایران چند دهه نمی گذرد. آنها فرهنگ پر بار کشور ما را جز فرهنگ خود می شمارند و هر بزرگمرد و دانشمند ی را که در سرزمین افغانستان موجود پا به هستی گذاشته چون مولانای بلخ، ابن سینای بلخی، سید جمال الدین افغانی و دیگران که هریک از نوابغ جهان اند، همه را «مال» خود میدانند وبه ایران نسبت میدهند؛ حتی هر هنرمند پر آوازه جهان غرب را گویا با انتساب مادرش به ایران، از خود می شمارند.
اینکه طی سه دهه اخیر، افغانستان دچار بحران سیاسی و بی امنیتی گردیده و هزار ها هزار هموطن ما جبراً به اقصا نقاط جهان مهاجر شده اند، تراژیدی بزرگیست که شرح آنرا نمیتوان با اختصار نوشت. این تراژیدی برای ما افغانهای مهاجر در هر کشور شکل خاص خود را دارد: در کشورهای غربی، جائیکه بشردوستی و همنوعی جایگاه خود را در نظام قانونی آنجا باز کرده است، غمنامه مهاجرت کوتاه و درد آن زودگذر بوده ولی در کشورهائیکه حس همنوعی یعنی «انسانیت» زیر پا شده و جای آنرا برتری جوئی گرفته است، این مصیبت به شکل فجیع آن نمودار گردیده است.
رژیم ایران نه تنها در برابر مهاجرین افغان، بلکه در برابر ایرانی هائیکه زبان و مذهب دیگر دارند و یا دگر اندیش اند، عین ظلمی را روا میدارد که با افغانهای مهاجر پیشه کرده است. این تنها ایران و رژیم آن نیست که از اصل معتبر و انسانی اسلام یعنی « مسلمانها برادارن یکدیگر اند» فاصله گرفته است، من در سال 1995 وقتی عازم بیت الله شریف شدم، مصیبت افغانهای مهاجر را در آن کشور کمتر از ایران ندیدم و یا اینکه اگر کشور پاکستان از داعیه جهاد افغانستان به مال و منال و قدرت فراوان نمی رسید، به یقیین که وضع مهاجرین افغان بدتر از دیگر جا ها می بود.
بهرحال وقتی از سید جمال الدین افغان راجع به تفاوت غرب و شرق پرسیدند، ایشان گفتند: «درغرب زندگی کردم، اسلام را دیدم ولی نه مسلمانی را، در شرق زندگی کردم مسلمانان را دیدم ولی نه اسلام را». این گفته امروز در جوامع اسلامی بیش از هر زمان دیگر صدق میکند و نمونه کامل آنرا میتوان به وضاحت در روش غیر اسلامی جمهور ی اسلامی ایران در برابر مهاجرین افغان مشاهده کرد و هم در سیاست های توسعه جویانه روز افزون فرهنگی آنها در کشور ما.
وقتی مقاله آقای قیس کبیر را خواندم که از ایران شکوه و گلایه داشت، این حقیقت تلخ در نظرم بیشتر متبلور شد که منشأ اصلی مشکل خود ما استیم، چنانکه شاعری آنرا با چنین ظرافتی بیان کرده است:
«من از بیگانگان هر گز ننالم **** که با من هرچه کرد، آن آشنا کرد»
بخاطر دارم در سال سوم جمهوری شهید داؤد خان قوای سرحدی ایران در نیمروز از حدود معینه کمی پا فراتر گذاشت و میخواست از آن برای دسترسی بیشتر به آب استفاده کند. موضوع توسط سرحد دار به اطلاع مرکز رسانیده شد و شهید داؤد خان بلافاصله به قول اردوی قندهار امر آماده باش صادر کرد. وقتی ایرانیها این عکس العمل فوری و جدی را دیدند ، به سرعت قوای خود را عقب کشیدند و آنرا اشتباه یک افسر دانسته و به رعایت اصول معمول اطمینان دادند.
اکنون اگر از تهاجم فرهنگی ایران صحبت میشود و یا از ظلم فاحش بر مهاجران افغان در آن کشور، به زعم شعر فوق نباید از بیگانگان نالید، بلکه هرچه است تقصیر خود ما است. اگر رهبری میداشتیم قاطع و یک نظام ملی با همه شرایطی که طی این ده سال «طلائی» برای ما دست داده بود، می توانستیم هموطنان خود را دوباره به میهن فرا خوانیم و برای شان سرپناه و کاری تدارک کنیم که دیگر مایه رنج خودشان و کم آمدن ملت و کشور ما در این زمینه ها نمی گردید. طی این ده سال با سرازیر شدن ملیاردها دالر نه تنها کوچکترین توجهی به وضع مهاجرین افغان و زمینه سازی برگشت شان به وطن صورت نگرفت، بلکه دولتمردان ما در برابر حوادث نافرجام دو کشور همسایه به اصطلاح بیشتر«دهن پر آب» شدند و به نحوی به کرنش و خاموشی تن دادند، چنانیکه رئیس جمهور ایران به حیث مهمان رسمی چند بارکشور ما را «کشور اشغال شده» خطاب کرد و رئیس جمهور نا جمهور ما زبان به کلام نگشود و حرفی برای رد آن نگفت، زیرا روی «بندلهای دالر» گران بود و زبان را «لال» ساخته بود. با این شیوه هرچه بر سر ملت بینوا ومظلوم ما آید، پرسان گری نیست که بگوید: چرا؟
من درقبال آینده کشور به نسل جوان افغان امیدوار هستم، بخصوص وقتی دیدم که به مناسبت صدمین سالگرد تولد آیت الله خمینی کسانی تصویر بسیار بزرگ او را در چهار راه جادۀ مسمی به « شهید عبدالعلی مزاری» درغرب کابل نصب کرده بودند ومحفل شاندارسخنرانی و یاد وبود برایش برپا داشتند، درعین حال عده ای از جوانان وطندوست در جوار آن تصویر به مظاهره پرداختند و شعار های از قبیل «اینجا کابل است، نه تهران و نه قم» را سر دادند. این جوانان که از پا گذاشتن به قدمهای یک عده بزرگان خود بیزار شده اند، این حقیقت را با گوشت و پوست خود تا عمق استخوان درک کرده اند که این سرزمین مرجع آبرو و عزت شان و این میهن مهد هستی و نیستی شان است، نه جای دیگر. این واقعیت را امروز همه کسانیکه چه برای کار و چه به حیث مهاجر به کشورهای همسایه و دیگر جا ها رفته اند، به خوبی در ک کرده اند که : «وطن، وطن است و دیگر، دیگر».
متأسفانه درهمین راستا هستند کسانی دیگر از حلقه بگوشان رژیم آخوندی ایران که مقام خمینی را با مقام محمد (ص) پیامبر اسلام به نحوی همسان میدانند، چنانکه محمد اکبری نماینده بامیان در ولسی جرگه و رئیس «حزب وحدت ملی اسلامی افغانستان» که در داشتن روابط وی با جمهوری اسلامی ایران در گذشته و حال جای شک و شبهه نیست، طی یک مصاحبه با بی بی سی بتاریخ 12 جوزا در این ارتباط گفت :«باور های مذهبی مرز جغرافیائی ندارد و کسانیکه امروز آیت الله خمینی را مربوط به ایران میدانند، فردا حضرت محمد پیامبر مسلمانان را هم مربوط عربستان سعودی خواهند دانست». مایه تعجب است که این بدعت توسط شخصی بیان میشود که در پیش نام خود همیشه کلمه «استاد» را علاوه میدارد.
ضمناً در مقاله آقای قیس کبیر نکته ای در باره قطع پروگرام ملازاده از تلویزیون پیام افغان تذکر رفته است که توجه مرا جلب کرد. باید خاطر نشان سازم که دراین ارتباط قبلاً مطالبی از این قلم تحت عنوان «انگیزه های سیاسی برخورد شیعه و سنی» بتاریخ 22 جنوری 2010 و نیز نوشته دیگرم به جواب هموطنی با اسم مستعار «محمد انور بنیاد» تحت عنوان «فرق میان نقد و حرف واهی» بتاریخ 3 فبروری همان سال در پورتال فخیم افغان ـ جرمن آنلاین به نشر رسیده است که جناب آقای کبیر اگر خواسته باشند، میتوانند با مراجعه به آرشیف نویسندگان زیر نام اینجانب حل مطلب نمایند. بدینوسیله میخواهم بار دیگر از مقاله پرمحتوای جناب آقای کبیر تمجید و تقدیر نموده موفقیت های مزید این شخصیت چند بُعدی و پرکار را از خداوند متعال خواهانم.
خدا آن ملتی را سروری داد **** که تقدیرش بدست خویش بنوشت
به آن ملت سروکاری ندارد **** که دهقانش برای دیگران کِشت
مقالات مرتبط
امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)






اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)


داکتر سیدعبدالله کاظم
داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.
بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.