گزینه های کوتاه از گفتار شاه امان الله غازی
نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
به مناسبت نود دومین سالگرد استرداد استقلال کشور
گزینه های کوتاه از گفتار شاه امان الله غازی
سخن کوتاه درباره قهرمان استقلال کشور
اعلیحضرت غازی شاه امان الله سومین پسرامیر حبیب الله خان شهید است که ازبطن علیا حضرت سرورسلطان بنت شاغاسی شیردلخان لویناب بتاریخ 10 جوزای 1271 شمسی (جولای 1892) در «ده زرگر» پغمان، محلی که بعداً طاق ظفر در آنجا اعمار گردید، به دنیا آمد. او بتاریخ 19 عقرب 1293 با ثریا طرزی (17ساله) دخترسوم علامه محمود طرزی ازدواج کرد (ازدواج دوم) و اندکی بعد از شهادت پدربتاریخ 9 حوت 1297 (فبروری 1919) در کابل به سلطنت رسید. شاه امان الله بعد از ده سال سلطنت پر از نشیب و فراز، در22 می 1929 مجبور به ترک وطن شد، با فامیل از راه هند به ایتالیا رفت و تا آخر عمر به حیث مهاجر درآنجا بسر برد. در26 اپریل 1960 پس از 27 سال شهزادگی و پادشاهی و 31 سال هجرت به سن 68 سالگی دراثر مریضی جگر درسویس چشم از جهان پوشید. سپس جنازه این شخصیت بزرگ را به کشورآوردند و بیصدا درجوار پدرش درجلال آباد بخاک سپردند.(کتاب : زنان افغان زیر فشار عنعنه و تجدد ـ صفحه 118)
داکتر عبدالغنی، یکی از مشروطه خواهان هندی و معلم مکتب حبیبیه درسال 1921 شخصیت شاه امان الله را چنین تعریف میکند: «جوان 30 ساله، قد متوسط و رسا، مقبول، تنومند، رخسار گندمی، چشمها سیه، مؤدب و خوش صحبت که هیچگاه عصبی نمی شد و از ظرافت و طنزگوئی بهره خوب داشت، درصرف غذا محتاط بود، لباس ساده می پوشید، به لباس ملی علاقمند و در امور محوله بسیار فعال بود. افکار اجتماعی و سیاسی خاص داشت، به افغان بودن افتخار میکرد، خود را در ردیف عوام می شمرد، مثل هارون الرشید بدون محافظ دربازارهای شهر گردش میکرد و با مردم محشور و مخلوط بود، تشریفات را خوش نداشت، یک ملیگرای واقعی و حامی آزادی شرق و ضد استعمار انگلیس بود، به تجدد و پیشرفت کشور مدام فکر میکرد.» (کتاب : آتش در افغانستان ـ صفحه 205)
دوره سلطنت شاه امان الله که از 1919 تا 1929 مدت ده سال بطول انجامید، یکی از پرتحول ترین اعصار تاریخ معاصر افغانستان وبا وجود تمام مد وجزرهای آن، سرآغاز همه تحولات بعدی در طول قرن بیستم تا امروزمیباشد. به گفته ای نویسنده کتاب «آتش در افغانستان»: «امان الله خان آتشی را برافروخت که ظاهراً خاموش گردید، اما اخگر آن بجا ماند که دوباره به آتش مبدل شد و تا امروز شعله ور است».
درباره تحولات و رویدادهای این عصر نظریات و قضاوتها ازهم دور میروند و اغلب زیرتأثیرعقائد شخصی، گروپی، مذهبی و سیاسی قرار دارند که چه درآن عصر و چه بعد از آن در نشرات محققان داخلی و خارجی منعکس شده اند. مسلم است که هرتحول نظریات موافق و مخالف را به وجود می آورد. به هر اندازه که تحول از سختمان فکری و عنعنوی جامعه بیشتر فاصله داشته باشد، به همان اندازه با عکس العمل های بیشتر مواجه میشود. این خصوصیت در عصر امانی مشهود گردید و اختلاف نظرها ی جدی را بین تجددگراها و عنعنه گراها چنان به شدت دامن زد که مثل شراره ای آتش همه دست آوردها را به سرعت به کام خود فرو برد و کشور را برای مدت سی سال از تحرک بازداشت، بخصوص که دست اغیار و وابستگان شان به این آتش هیزم فراوان پاشیدند و مردم ساده دل و خوش باور را وسیله اهداف خاص خود قرار دادند.
دراین مختصر به منظور بزرگداشت از مقام این شخصیت والای تاریخ معاصر کشورـ شاه امان الله غازی ـ بانی و محصل استقلال افغانستان، گزینه های مختصر از بیانات شانرا به روی اسناد انتخاب و خدمت هموطنان عزیز که کمتر درباره نظریات این پادشاه «آزادیخواه، دموکرات و تجددگرا» معلومات دارند، تقدیم میدارم:
اعلام استقلال
شاه امان الله هنگامیکه تاج سلطنت را به سر میگذاشت، چنین گفت:
«ملت عزیز من! من این لباس سربازی را از تن بیرون نکنم تا که لباس استقلال را برای مادر وطن تهیه نسازم! من این شمشیر را درغلاف نکنم تا که غاصبان حقوق ملتم را به جای شان ننشانم! ای ملت عزیز و ای سربازان فدا کار من! بیاورید آخرین هستی خود را برای نجات وطن، بیائید تا که سرهای پرغیرت خود را برای خلاصی وطن فدا سازیم». (کتاب : حاکمیت قانون در افغانستان، سفرنامه شاه امان الله به قندهار درماه قوس 1304)
او درادامه افزود:
«من خود و کشور خود را از لحاظ جمیع امور داخلی و خارجی بصورت کلی آزاد، مستقل و غیروابسته اعلان میدارم و به هیچ قدرت خارجی اجازه داده نخواهد شد تا یک سرمو به حقوق و امور داخلی و سیاست خارجی افغانستان مداخله کند و اگر کسی زمانی چنان تجاوز نماید، من حاضرم با این شمشیر گردنش را قطع کنم.» آنوقت به سفیر انگلیس که در محضر بود گفت : «آنچه گفتم فهمیدی!» (کتاب: روابط خارجی افغانستان، نویسنده : لودویک آدامک، صفحه 28)
سوق کشور بسوی تمدن عصری، آبادانی و رفاه
شاه امان الله درهمان روز تاج پوشی هدف دوم سلطنت خود را بعد از استقلال چنین بیان کرد:
«بیاری و مرحمت ایزدی حکومت عالیه شما چنان اصلاحات را که برای حکومت و ملت سودمند و مفید باشد، تجویز خواهد کرد تا ملت و حکومت افغانستان شهرت و نام و نشانی دربین جهان متمدن کسب نماید و موقف و موقعیت مناسب خود را همردیف قدرتهای متمدن دنیا احراز کند… مرحمت ایزدتوانا را شامل حال خویش میخواهم تا به من لطف عنایت فرماید که برای بهبود و آسوده حالی شما مسلمانها و تمام جهان بشریت خدمت کنم. هادی من خداوند متعال باشد تا به آرزوهای خویش جامه عمل بپوشانم.» (کتاب : سفرهای غازی امان الله شاه، نویسنده : وکیلی فوفلزائی ـ صفحه28)
پیشبرد امورملت و حکومت به مشوره هم
شاه در فرمان تدویر لویه جرگه 1303 چنین بیان داشت:
«این کمترین عبادالله ازبدو جلوس خود، تتبع به پیروی از سنت سَنیهء(بلندمرتبت) محمد (صلعم) اساس سلطنت وطن عزیز خود را به مشوره وضع نموده، درپایتخت عالی بخت مملکت شاهانه خودم تشکیل مجلس شورای دولت که مرکب از وکلای منتخبه شما ملت و اعضای طبیعیه مامورین دولت است، نموده که همه قوانین و نظامات مملکت داری در آنجا غور و خوض میشود و بعد الاتفاق آرأ در معرض اجرا آورده میشود. همچنان درمرکز های همه ولایات و حکومتی ها تا علاقه داریها مجلس مشوره از اعضای منتخبه وکلای شما ملت دائر و همه اجرأت آن مطابق احکام الهی بواسطه مامورین دولت به اتفاق و مشوره وکلای منتخبه اجرا میشود. با وجود این همه مجالس مشوره که به پیروی از سنت سَنیهء درهمه مملکت شاهانه اجرا است، چون حکومت را از ملت و ملت را از حکومت دانسته، نفع و ضرر وطن عزیز خود را به همه ملت نجیب خود مشترکاً مساوی میدانم، اراده نمودم که مکرراً یک مجلس به اسم «لویه جرگه» که مرکب باشد از علما، سادات و مشایخ و خوانین و وکلای همه اقوام به داراسلطنه کابل انعقاد یافته در همه امور مملکت داری و پیشنهادات ترقی و تعالی و تنظیم نظامات و قوانین دولتی و تمام سیاسیات داخله و خارجه بحث و مذاکره نموده شود و آنچه خیر و بهبود اداره حکومت و فوز و فلاح اهالی ملت را با اتفاق آرأ ملاحظه نمائیم، متفقاً تنظیم و به اتفاق آرأ متوکلاً علی الله در اجرأت آن عزم بالجزم نمائیم تا باشد که با اتباع سنت فزون اول اسلام ترقیات دینی و دنیوی خود ها را فائز و نائل شویم.» (رونوشت : لویه جرگه دارالسلطنه کابل سال 1303 ـ صفحه10 تا 11)
«هرچه است از قامت ناساز و بی اندام ماست! »
شاه امان الله درخطبه نماز عید اضحی در پغمان خطاب به هزار ها نماز گزار چنین گفت:
«اگر ما وشما به همان نیت و مقصدی که خداوند ما را امر و هدایت نموده، بخانه کعبه مشرف شویم و آن شکایت و بیداد هائیرا که براداران اسلامی ما از دست اذیت ظالمان و بیگانه های دین خویش دارند، شنیده و از حال همدیگر حقیقتاً مطلع و خبردار شویم، گاهی عالم اسلام با این حال فلاکت و مذلت امروزه گرفتار و دچار نمیشد!
ای دشمنان اسلام بدانید و آگاه باشید! دراینوقت حصه مهم عالم اسلام بیدار شده، مابقی آن نیز عنقریب بیدارشدنی است و به پاداش این خواری و زبونی که از دست شما به عالم اسلام رسیده، شما را هم به پاداش اعمال تان خواهند رسانید. اگرچه شما در موقع غفلت و نادانی و بی اتفاقی عالم اسلام خوب ما را خوردید، لاکن واسطه و ذریعه (مقصد دلیل است) این پستی و تنزل و خرابی تماماً از دست خود ما است که اغراض پرستی و تن پروری و جدائی و نادانی خود ما، شما را کامیاب داشته است ـ هرچه است از قامت نا ساز و بی اندام ماست! و الا دشمنان برما غلبه کرده نمی توانستند…. معلوم است که نفاق و ضدیت شخصی و خرابی ها درمیان خود ماست که بیگانه ها را مظفر می سازد!» (رونوشت لویه جرکه 1303 ـ صفحه 16)
صلاح و مشوره
شاه امان الله در بیانیه افتتاحیه لویه جرگه چنین گفت:
«این خادم ملت از اول جلوس برتخت سلطنت تاحال خیر و بهبود عموم ملت افغانستان را یکسان زیر نظر گرفته، هیچگاه بدون صلاح و مشوره کاری را ننموده ام و شما را هم محض به همین مقصد خواستم که صرف جهت مزید منفعت و آسودگی عموم ملت افغانستان با شما مشوره کنم… آنچه به فکر شما برای بهبود ملت و ترقی مملکت تان بهم رسد، محضاً برای خدا بگوئید و به غیر از اظهار افکار حقیقی خویش، لحاظ و خاطرداری هیچ یکی را نکنید که فلان شخص اینطور گفته، من هم باید چنین بگویم. نی! هرکدام تان خود را وکیل قوم و کفیل مهمات عموم پنداشته، فقط رضای ایزدی و رفاه و آسایش عمومی را مدنظر گرفته آنچه به فکر تا برسد، حقانه بگوئید، زیرا اگر قوم ما به آسایش باشد، خود مانیز آسوده حالیم…. و اگر خدا ناخواسته قوم ما غریب، بیکار، بی علم، پریشان و ناتوان باشد، ضرورماهم پریشان هستیم. بنابرین محض استرضای خداوند آنچه درآن فائده عموم باشد، آزادانه در مجلس بیان نمائید!»(رونوشت لویه جرگه 1303ـ صفحه 24)
«زمانیکه مردم به حقایق و مفاد خود دانسته شوند،..»
شاه امان الله در مورد شخص خیرخواه ملت چنین گفت:
«باید علما، فضلا، سادات، مشایخ، رؤسا و دانشمندان و پادشاهان، کسانی را که از حقایق اطلاع ندارند و خیر و شر خود را بطوریکه لازم است، بخوبی نمیدانند باید نصیحتاً بفهمانند و در زیادت جذبات و زنده نمودن حسیات آنها کوشش ورزند. اگرچه فی الحال برایش در انجام این خدمت مقدس تکلیفی عاید خواهد شد، لاکن زمانیکه مردم به حقایق و مفاد خویش دانسته شدند، خاکش را توتیای چشم خود مینمایند!
بلی! یک مریض دوا نمیخورد، اما بهرطوریکه ممکن باشد او را دوا میخورانند، یک پسر خورد برضای خود هرگز به مکتب نمیرود، مگر پدرش او را برفتن مدرسه مجبور میسازد. اگرچه پسر درآوان نادانی ازاین اوضاع پدرخود می رنجد، اما چون فائده آن درآتیه به اوعاید است، درحق پدر دعا میکند.»(رونوشت لویه جرگه 1303 ـ صفحه 25)
«من از آن سلاطین و زمامدارانی نمی باشم که…»
شاه امان الله دریک ملاقات خصوصی اعضای لویه جرگه خاطر نشان کرد :
«من از آن سلاطین و زمامدارانی نمی باشم که بطرف ملت و رعیت خویش به نظر تحقیر نگاه و با الفاظ زشت و نا زیبا با آنها مخاطبه کنم و یا از مصاحبه و مجالسه و رد و بدل هرنوع مذاکره با آنها محض تحفظ رعب (ترس) و هیبت پادشاهی تجنب (اجتناب) ورزم. نی ! بلکه من از آن خادمان اسلامیان و فدائی های افغانستان میباشم که در راه ترقی و تعالی و رفاه و بهبودی سکنه مملکت افغان ازهیچ نوع مجهودات (جهد) و مساعیات و تشبثات خویش خودداری نمیکنم و عموم ملت خود را مانند پدر، برادر، فرزند و قرة العین (نورچشم) خویش انگاشته، مانند عاشق شیدا مال و جان و عیش و عشرت و هستی خود را فدای ترقیات ملتم که آنها را مثل یک معشوق می انگارم، مینمایم. به آنها خوبتر فهمانید که به نزدم آن اشخاص مقبول و آن ذوات محبوب اند که آزادانه با من برطبق مقررات شرعیت و انسانیت درباره تعالیات و رفاه و بهبود ملت و مملکت و دولت مبحوثه (بحث) نمایند.»(رونوشت لویه جرگه 1303 ـ صفحه 34)
«بی علم نتوان خدا را شناخت!»
درزمینه فراگرفتن علم شاه امان الله به تأکید بیان کرده است:
«اگرشما حقیقتاً خواهان ترقی و برتری باشید، پس درتعلیم و تعلم، آموختن علوم و فنون زیاده بر زیاده بکوشید، امروز که ما علما و فضلا را به نظر عزت و احترام می نگریم، تماماً از برکت علم است. باید بیش از پیش در تحصیل آن بکوشید! … نجات آخرت ما علم است! علم است که ما را برای مدافعه دشمنان و تعرض براعدای مان مقتدر میسازد… دین ما گاهی به ما چنین تعلیم نمیدهد که علاوه برعلوم اُخروی در مفاد دنیوی خودنکوشیم! دین ما ابداً اجازه نمیدهد که قوت و آلات قاتله بدست دشمنان ما بوده، آنها را برعلیه ما استعمال کرده و ما از آن محروم باشیم! شخصیکه علم ندارد، گویا در دین و دنیا ذلیل و خوار خواهد بود! ازبرای خدا علم بیاموزید تا خدا را بخوبی بشناسید!
حکومت شما و من عاجز کوشش ها کردیم و مکتب ها از برای تحصیل علم جهت اولادهای شما ملت تشکیل دادیم، پس چرا کاهلی مینمائید و در اخذ علم تنبلی میورزید! عناد و خصومتی را که دشمن های شما دردلهای تان می اندازند که درمکاتب شما علم دنیا جاریست، کاملاً غلط است. (الحمدللله) همه شما عاقل و صاحب فهم هستید و خوب میدانید که فقط علم دنیا به مدارس ما جریان ندارد، بلکه تعلیمات دینیه و مسائل اخروی و عقاید اسلامیه در آنها به کمال خوبی و درستی تعلیم داده میشود.. ازبرای خدا اولادهای خود را چرا در مکاتب داخل نمیکنید و درمقابل این همه زحمات و دلسوزی حکومت خویش، شما چرا تنبلی و کاهلی نموده برحیات و زندگانی آینده پسران خویش حسرت نمیخورید…(والله) اگر شما به مکاتب نرفتید، خود را بدست خود خراب میکنید!» (رونوشت لویه جرگه ـ صفحه 39 و 41)
«هرچه به فکر شما سودمنداست، آزادانه بگوئید!»
شاه امان الله و آزادی بیان، خطاب به وکلای لویه جرگه :
«درمباحث این مجلس همه شما حق دارید و هرچه که به فکر شما درست و سودمند و مفید پنداشته شود، آنرا بی کم و کاست آزادانه بگوئید و در اظهار رأی حقانه خویش هیچ کوتاهی ننمائید. اگر رأی شما خوب و افکار تا معقول باشد، همانا که مقبول میگردد و اگر یک رأی خراب و مسئله ناصواب باشد، در اظهار آن شما مسؤل نخواهید بود، فقط منظور نخواهد گشت!»(رونوشت لویه جرگه 1303 ـ صفحه 50)
مسئله خلافت اسلامی ـ یک بحث جنجال برانگیز
با انقراض دولت عثمانی(ترکیه)، مسئله خلافت اسلامی و تمرکز آن در افغانستان ازطرف علما در لویه جرگه مطرح شد و صحبت های زیاد صورت گرفت وگفته شد که بایدعلمای کشورهای اسلامی به افغانستان دعوت شوند و دراین باره بحث نمایند. شاه امان الله در اخیر نظر خود را چنین بیان کرد:
«اولاً باید که جمعیت العلمای اسلامیه بیشتر از دیگر مذاکرات، این مسئله را بسنجند که آیا نفس خلافت درین عصر حاضره مفید است، یا نه؟ و آیا خلیفه که معین شود، میتواند که تمام مسلمانان روی جهان را اداره کند، یا نه؟ و آیا این مسئله قابل یقیین است که با اوامر خلیفه ای ترکی، مسلمانان هند که زیر فشار حکومت انگریزی و مردم مصر که طبعاً طرفدار حکومت محلی و مردم عرب که ذاتاً میلان بسوی شریف مکه و اهالی مراکش که ظاهراً بسوی امیر شان تمایل دارند، اجرأت و رفتار خواهند کرد، یا نه؟ بعد از فیصله شدن این مسئله و حتمی بودن خلافت، باز متفقاً تعین موضع خلافت را نموده فیصله نمایند که چقدر قوای مادی و معنوی درخلافت ضروریست؟…. من به آواز بلند میگویم که خلافت به طرز و صورتی که بود و سوا از مفاد رقبه حکمرانی خویش، نقطه نظری به خود نداشت و به درد و مصائب عالم اسلام نمی پرداخت (چنانچه در مواقع سه گانه تغلب انگلیسان بر افغانستان هیچ صدا و ندای نداد و اجتماع عالم اسلام کوششی بعمل نیاورد)، هیچ بدرد نمیخورد و بکار نمی افتد و باید هم که خلیفه در امور دنیوی مسلمانیکه درتحت حکومتش نباشد، طبعاً و عقلاً مداخله نورزد و اگر بنماید، آیا ایران، هند، مصر، مراکش، تونس، الجزایر، افغانستان، چین و غیره مسلمانان عالم بالا عذر و ضرر و تکلیف با امتثال اوامرش پرداخته میتوانند؟ نی ! ابداً نی! به خیال عاجزانه ام که دراین دوره خلافت بدرد نمیخورد و خلیفه به جزء از اینکه خودش و مملکتش را دچار مصائب کبری و هدف اسهام اعدا (دشمن) بگرداند، دیگر فائده را با اسلام عاید نخواهد کرد.»(رونوشت لویه جرگه ـ صفحه 69 و 82)
بجواب ملا صاحب چکنور و دیگران
درمورد تقاضای اکثر اعضای لویه جرگه که باید مسائل شرعیه بزبان عربی نوشته شود، شاه امان الله چنین جواب داد:
«حکومت شما که نظامات و قوانین ضروریه را از کتب شرعیه بزبان ساده و سلیس فارسی بصورت موجوده رواج داده، برخلاف زعم دشمنان درآن فقط مقصد از مطلع نمودن و آگاه ساختن عموم است بر وظایف و خدمات مامورین و مکافات و مجازات خائنین و بس، زیرا زبان عربی را عموم سکنه مملکت نمیدانند و اشخاصیکه مانند شما حضرات از آن معلومات دارند، بهر جا میسر نمیشوند، بلکه عده ای از آنها با وجود داشتن معلومات مکفی، اقتدار اظهار افکار و آرای خود ها را نیز داشته نمیباشند. چنانچه یک قاضی هنگامیکه نکاح هشتمین را می بست ، خطبه نکاح را میخواند و برخلاف امر ایزدی که درصورت عدم عدالت و مساوات تجاوز از یک منکوحه ناروا است، او نکاح هشتم را دیده و دانسته کورکورانه می بست و نمیتوانست که اظهار رأی و بیان مسئله شرعیه اسلامیه را مینمود. امروز می بایست که شما این مساعیات عاجزانه این خادم اسلام را که عموم شما را حق اظهار رأی داده و تمام تانرا از حقوق تان داناندم (آگاه ساختم) و تکالیف و مظالم بی پایان ظلام و مستبدین را از شما مرفوع ساختم، اظهار خرمی میکردید. (کسیکه) امروز بیرق اسلام را بردوش خود برداشته و آنرا با نظار مسلمین به جلوه در آورده ، امان الله است.
چندی پیشتر از این هم همین مملکت بود، همین شما ملت و همین علما و همین فضلا و همین مشایخ و همین رعیت بودید و اونواع فجایع و مظالم و بیداد و بدعات را به چشم می دیدید و مبهوت متحیر و متفکر دراطراف و جوانب آن نگاه میکردید، اعتراض و تنقیدات برکنار که حتی حق تکلم را دراجرأت و عملیات حکومت نمیداشتید و در همه گونه اقدامات روا و ناروا به جزء سرتسلیم را به زیر افگنده و آمنا و صدقنا گفتن چاره نداشتید. اگر من شمه ای از آن گزارشات را… بیان نمایم…لرزه براندام شما خواهد انداخت و هوش و حواس را ازسر تان خواهد باخت، لاکن این عاجز محض عزت و احترام گذشاگان را نموده… اینقدر به شما یاد آوری میکنم که درآن وقت چرا کام و زبان شما بسته بود؟ چرا حقایق را ذهن نشین آنها نمیکردید؟ و از کدام رهگذر امر بالمعروف و نهی عن المنکر را در طاق نسیان گذارده بودید؟ و اکنون چرا دست و زبان شما بالای من دراز گردیده است؟ باید خداوند خود را بیشتر شاکر و از من خادم اسلام ممنون باشید که شما را به حقوق تان آشنا و امتیازات و مراتب عالیه را برای تان اعطا کردم…. امروز که من شما را حق مذاکره و حصه مباحثه میدهم برای اظهار افکار وآرای تان درمفاد ملت و مملکت و دولت مجلس لویه جرگه را تشکیل داده ام، شما را لازم است که مسائل شخصی و اغراض پرستی و نفاق آفرینی را برکنار گذاشته، چشمهای خود راباز کنید و اطراف و جوانب حقایق و مسائل را به کمال غور و خوض ملاحظه وچنان توضیحات و نظریاتی را به حکومت تقدیم نمائید که یک پدر به پسر و یا برادر به برادر از روی شفقت و نصیحت میگوید..»(رونوشت لویه جرگه 1303 ـ صفحه117 تا 119)
«نام من درصفحات تاریخ …قید و ضبط شدنی است!»
شاه امان الله مسؤلیت بزرگ خود را در برابر مردم و کشور چنین بیان کرد:
«درهمه امور به جزء منفعت شما و دولت تان دیگر امری را نقطه نظر نداده، عیش و عشرت خودم را همیشه قربان و فدای آرامی تان نموده ام. گمان نکنید که شما وکلا به منافع ملت کله جنبانی می کنید، حسیات و عشق و محبت خودم را نسبت به رعایای صادقه ای خود بیشتر از جذبات هزار تنی از شما وکلا میپندارم و من بیشتر از شما در تحفظ مراتب شرعیه و قواعد اسلامیه و اساس مدنیه بذل مساعی میورزم، زیرا که نام شما را احدی بعد از مرگ به زبان نخواهد آورد و اما نام من درصفحات تاریخ با عملیات و اجرأات خوب و زشت من قید و ضبط شدنی است. شما بیشتر از یک خانه و چند قطعه زمین ندارید و اینقدر در امور جزوی و مسائل شخصی خویش قیام و اظهار جدیت و فعالیت میکنید…. من چطور درمقابل شرف و عزت و نام و ناموس کل مملکت محروسه افغانیه از شما در عقب خواهم ماند؟ من محض برای رفاه ملت و سرسبزی مملکت و منافع دولت خود کار میکنم و از خود غرض نفسی و مقصد شخصی ندارم.» (رونوشت لویه جرگه 1303 ـ صفحه 121)
«اینقدر شیعه را که دردولت ما میباشند، چه خواهیم گفت؟»
درباره این اصرار وکلای لویه جرگه که در نظامنامه اساسی لفظ «سنت و الجماعت» تحریر شود، شاه امان الله چنین گفت:
« اگر ما در دستور اساسی خویش لفظ سنت و الجماعت را تحریر کنیم، آیا اینقدر شیعه را که به دولت ما میباشند، چه خواهیم گفت و به آنها کدام شیوه و معامله برادرانه را مرعی و معمول خواهیم داشت؟ ضرور یک نفاق مابین خود ما تولید خواهد شد… به خیال خودم باید چنین لفظی دراینجا تحریر شود که مذاهب قدیمه که در افغانستان موجود اند، مانند شیعه ها آنها نیز تحت تأمین بیایند و دیگر مذاهب جدید الخروج نیز از میان برداشته شود و تبلیغ و اشاعت آن در مملکت مان مسدود باشد.» (رونوشت لویه جرگه 1303 ـ صفحه 152 و 153)
به جواب مولوی کامه….
مولوی کامه (مقصد مولوی صاحب کاموی پدر شهید محمد موسی شفیق است) اصرار داشت تا «درمجالس مشوره تاجائیکه علما و فضلا دستیاب شوند، دیگری را وکیل انتخا ب ننمایند!»، شاه امان الله چنین شرح داد:
«ملا صاحب! انتخاب وکلا کار ملت است، ملت اختیار دارد که ملا باشد، یافقیر یا یک شخص عامی و بالاخره هر شخصی را که ملت برآن مطمئن باشد و بداند که بدون از خیر ما دیگر چیزی را نمی سنجد، وکیل مقرر کند. حکومت را در مسئله انتخاب هیچ حق مداخله نیست، بلکه هر فردی را که ملت انتخاب کنند، عام از اینکه سید باشد یا ملا، دلاک باشد یا جولا، حکومت به نظر احترام بسوی اونگریسته او را حق شمولیت در مجلس و حق رأی را اعطا میفرماید و این را هم ضمناً بگویم که در سید، ملا، فاضل، عالم، سردار و خوانین و اعزه، ضرور بدکردار و بد هنجار و بد سلوک پیدا میشود، لاکن وکلا که یک جم غفیری از ملت، تصدیق راستی و خوبی و صفائی او را میکند و او را بر مقدرات آتیه خود وکیل و بر پیش آمدهای مهمه خود کفیل مقرر میدارد، گاهی بد شده نمیتواند. اینکه فرمودید باید وکلا بواسطه حکومت ترقی بکنند، بالکل غلط است، زیرا وکیلی که به ترقی تا مجلس شورای عمومی نظر خود را دوخته باشد، حتمی و ضروریست که بدون ارشادات و هدایات علاقه داریها و حکام که آنها را ذریعه ترقی خود میداند، کاری نمی کند و مفاد ملت را به زیر پای انداخته، فائده خود را زیر نظر میگیرد و به مقابل هر گونه فرمایشات جائز و ناجائز زمامداران اگرچه به ضرر ملت باشد، سر تسلیم را خم میکند که درنتیجه حق تلفی ملت من شود. من ابداً نمیخواهم که حقوق یکی از اتباع افغانی بنابر اغراض شخصی سلب شود.»(رونوشت لویه جرگه 1303 ـ صفحه 160 و 161)
در مورد حجاب زنان
یکی از جنجالی ترین اصلاحات دوره امانی، همانا موضوع حجاب زنان و تعلیم نسوان بود که مخالفین آنرا حتی توجیه برکفر شاه میکردند، اما شاه امان الله می گفت:
«رسم حجاب در افغانستان به نحو مبالغه آمیز بر زنان تحمیل شده است. حجاب در صورتیکه به حد اعتدال رعایت شود، رسم بسیار خوب است، اما حجاب واقعی در قلب و روح زن است. نباید اجازه داد که حجاب ظاهری مانع ترقی ملی گردد.» او در جای دیگر گفت : «من مسئله حجاب را آزاد می گذارم، تنها چیزی که آنرا رعایت مینمایم مسئله ستر شرعی است، یعنی اگر دیدم بیشتر از حدودیکه درشرع انور آمده است مثلاً دستها الی بند و روی الی زنخ، اگر بیش از این بی ستر دیدم، مجازات و جلوگیری خواهم کرد.» ( کتاب : سفرهای غازی امان الله…، وکیلی فوفلزائی، صفحه 277)
«مرا یک فرد عسکر و خدمتگار صمیم ملت خود بدانید..»
شاه امان الله به مناسبت تجلیل از نهمین سالگرد استقلال کشور گفت:
«ملت عزیز و محبوب من! اولاً تبریک این عید سعید استقلال را به همه شما عرض میکنم، ثانیاً تحسین های لطف کارانه شما و تقدیر های مرحمت شعارانه که ملت عزیزم برخدمات من عاجز میدانید، همه از مراحم صمیمیت کارانه خود شما است….ازلطف خداوند است که به من امداد کرده و ازهمت و فعالیت شما ملت محبوب من بود که امروز به این تفاخر نایل هستم، ورنه یک فرد مثل من عاجز که به فکر ترقی شما درگوشه ای افتاده بودم، کجا میتوانستم که ملتی را به این بزرگی طرفدار خود ساخته، استقلال شانرا از کسانیکه استقلال وطنم را مثل اژدها بدهن خود فرو برده بودند، بگیرم. چون خداوند به ما لطف و احسان کرد، پس امید قوی داریم این عطیه بزرگ خود را پس نگیرد و امید است که تا قیامت بردوام بماند… مرا یک فرد عسکر خدمتگار صمیم ملت خود بدانید، من رهنما شده نمیتوانم، بلکه یک نفر خدمتگار صمیم شما هستم. همچنین که تا حال در خدمت شما قوم نجیب کمی نکرده ام ، امیدوارم که در آینده نیز درراه ترقی، حفظ ناموس و شرف استقلال شما یک لحظه درنگ نکنم».
حفظ استقلال و نقش معارف
شاه امان الله درمحفل جشن استقلال به ادامه گفتارخود این سؤال را مطرح کرد که:«استقلال خود را چطور باید محافظه نمائیم؟»
«آیا با بیرق های رنگارنگ و تزئینات موجوده اینکار صورت میگیرد؟ نی! باید به قلوب اولادهای خود و نسلهای که از آن پیدا میشوند، حس وطندوستی و فداکاری را تولید کنیم، زیرا وقتیکه فداکار باشیم هیچ وقت استقلال از دست ما نخواهد رفت. درصورتیکه اولادهای صالح شما صاحب تعلیم و تربیت باشند، حاجت به ریختاندن خون هم ندارند و محافظ آن معارف خواهد بود. درصورتیکه اولادهای تان فهیم و صاحب تعلیم باشند، حسودان و دشمنان دست خیانت خود را با این شرف و استقلال تان دراز کرده نمیتوانند. پس درمعارف و تعلیم بکوشید و اولادهای خود را غرض تعلیم و تحصیل در ممالک متمدن و بزرگ دنیا فرستاده از خود دور کنید تا نتیجه کامیابی و دانش شان قوت الظهر بوده استقلال شما دوام کند».
«جنگ تو صلح و صلح تو جنگ است…»
پس از برپا شدن غائله «سقوی» شاه امان الله در 24 جدی 1307 (14 جنوری 1929) از کابل به قندهار رفت و مردم برای اعاد ه مجدد سلطنت او قیام کردند که درنتیجه برخوردهای درحواشی غزنی و دیگرجا ها صورت گرفت و خطر جنگ و کشتار بین اقوام به شدت در راه بود. شاه با دیدن این وضع تصمیم گرفت به برادرکشی خاتمه دهد و از اعاده سلطنت بگذرد و کشور را ترک کند. این آخرین پیام شاه است عنوانی ملت:
«مردم عزیز من! به یقیین بدانید که من این مناظر دل شکن جنگ داخلی و قبیلوی را تحمل کرده نمیتوانم و نمیخواهم شما برای بازگشت تخت و تاج من به چنین کارها دست یازید!
پس من باید بروم، تامن موجب چنین کشتار و خونریزی نباشم. شما ملت عزیزم زنده و افغانستان باقی خواهد ماند، ولی روسیاهی ابدی مسؤلیت این هنگامه ای ناشایست بنام من ثبت میشود. درحالیکه من از روز اول شاهی خود تعهد سپرده بودم که برای حفظ استقلال و تمامیت مملکت و سعادت و وحدت شما مردم تمام افغانستان کار میکنم!
ببینید! علت بدبختی مردم ما در دوره های سابق تاریخ این بود که شهزادگان برای بدست آوردن مقام شاهی باهمدیگر به جنگ و دشمنی ها و عداوت های قبیلوی برانگیخته اند. من میخواستم دوره شاهی من چنین نباشد و به جای اینکه مردم را به جنگ یکدیگر سوق دهم، باید منادی دوستی و وحدت و سعادت و اخوت تمام مردم افغانستان باشم.
چون اکنون می بینم که شما به جنگ داخلی قبیلوی گرفتار می آئید، اینک من میخواهم میدان را به مردم خود افغانستان اعم از موافقان و مخالفان خود بگذارم، شما باهمدیگر جور بیائید. من مسؤلیت جنگ خانگی شما را برای بازستانی تخت شاهی به ذمت خود گرفته نمیتوانم. یک اودرزاده ای من به پاره چنار رسید(مقصد سپه سالار محمد نادرخان است) و دیگر برادر روحانی من ( مقصد حضرت نورالمشایخ است) درهمین جا نشسته و جنگ خانگی را در میدهند، ولی من مرد اینکار نیستم و توصیه من به شما اینست که : باهمدیگر کنار بیائید، اتفاق کنید، استقلال خود را نگهدارید و وطن خود را به دشمنان خارجی مسپارید. من فردی از شما هستم، اگر شما سعادتمند اید، عین سعادت و مسرت من است. ولی اگر این چنین به خاک و خون بغلطید، موجب بدبختی و ملال دائمی من خواهد بود». سپس شاه این شعر واقف لاهوری را خواند
«جنگ توصلح، صلح توجنگ است+ + + من به قربانت این چه نیرنگ است
میروم تا نشنوی نامم+ + + اگر نام من، ترا ننگ است» و درخاتمه گفت : «فی امان الله»
(کتاب : جنبش مشروطیت در افغانستان، نویسنده: پوهاند عبدالحی حبیبی، صفحه 182 تا 184)
مقالات مرتبط
امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)






اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)


داکتر سیدعبدالله کاظم
داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.
بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.