تکملۀ برنوشته جناب مرحوم حافظ کهگدای در مورد ولیعهدی عبدالله جان پسر امیرشیرعلیخان
نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
خداوند بزرگ مغفرت کناد مرحوم حافظ نورمحمد خان کهگدای را که یکی از بزرگان ادب و تاریخ زندۀ معاصر کشور بودند و عمری را به حیث سرمنشی دفتر پادشاه سابق کشوراعلیحضرت محمد ظاهر شاه مرحوم خدمت کردند و نیز آثاری را از خود بجا گذاشتند که اکنون توسط جناب محترم عزیز کهگدای دربعضی از رسانه های افغانی به نشر میرسد. نوشته های مرحومی در مورد اشخاص و بعضی رویدادهای مهم بیشر نتیجۀ چشم دید های شخص ایشان و هم بعضاً از منابع مؤثق بوده که اکثر این روایات تاریخی کمتر در جا های دیگر بازبگو شده اند. اینجانب که به مسائل تاریخ معاصر کشور علاقمند هستم، با کمال دقت یادداشتهای آن شخصیت عالی را می خوانم و از آن مستفیض می شوم. همین امروز یکی از یاداشتهای ایشان را در بارۀ “جلسه ولیعهدی عبدالله جان پسر کوچک امیر شیرعلیخان”، خواندم که دراین پورتال وزین بوسیله محترم عزیز کهگدای به نشر رسیده است. از آنجائیکه این موضوع با عواقب ناگوار در کشور پیوند دارد که از حسادت در درون خانواده سلطنتی آنوقت وایجاد مخالفت بین پدر و پسر و در نتیجه زندانی شدن شهزاده محمد یعقوب خان بوسیلۀ پدرش امیر شیرعلیخان منشأ میگیرد، خواستم مطالبی را به استناد مآخذ دیگر به حیث تکملۀ این نوشته خدمت خوانندگان گرامی این پورتال و علاقمندان مسائل تاریخ کشور تقدیم دارم.
مقدمه:
البته با وفات شهزاده عبدالله جان در سن کودکی و برهم خوردن روابط امیر با انگلیسها، جریان حوادثی که انگلیس ها باردوم از سه طرف به افغانستان حمله کردند و پس از اشغال کابل و قیام بزرگ ملی علیه آنها و در نتیجه کشته شدن “کیوناری” بدست غازیان افغان، شهزاده ای تازه از اسارت رها شده را که پدرش قبل از سفر ترکستان به هدف جلب کمک از دولت روسیه بجای خود به حیث ولیعهد به مقام امارت گماشته بودو پس از وفات پدر (بتاریخ 21 فبروری 1879 در شهر مزارشریف) به امارت افغانستان رسید وبه امیرمحمد یعقوب خان مسمی گردید، انگلیسها اسیر خود ساختند. امیر جدید که چهار سال در زندان بود و با ضعف روحیه مبتلا، برخلاف نظر بزرگان و با تشویق سردار یحیی خان خسر خود برای استقبال قوای مهاجم به محل “شتر گردن” رفت و در آنجا به اسارت دشمن درآمد و انگلیسها با وارد کردن فشار براین امیر اسیراستفاده کردند ومعاهدۀ ننگین “گندمک” را بالایش امضاء کردند. شرح این موضوع در کتب تاریخ به تفصیل آمده است که مورد بحث ما در این نوشته نمیباشد. دراینجا میخواهم توجه را بیشتر به ریشه های اصلی موضوع یعنی بحث براینکه چرا امیرشیرعلیخان تصمیم گرفت پسر خوردسال خود را با تدویر یک جرگه بزرگ در سال 1244 شمسی مطابق 1865 میلادی در شهر کابل رسماً جانشین خود سازد و این مراسم چگونه دائر شد، منحصر سازم. اگرچه در یاداشتهای مرحوم حافظ صاحب بطور کل جریان درج گردیده، ولی در بعضی مآخذ دیگر نکاتی بیان شده که به حیث مُکَمِل این یادداشتها، خالی از دلچسپی نخواهد بود.
میرزا یعقوب علی خان خافی مؤلف کتاب “پادشاهان متأخر افغانستان” می نویسد که : «از حضور اقدس اشرف [مقصد امیرشیرعلیخان است] به وزراء امرشد که باید جمیع وزراء و ارکان دولت یکی نشسته و مصلحت دارند و از فرزندان سرکار یکی را منظور فرمایند تا سرکار والا [امیر] به صوابدید شمایان که خیرخواه دولت قوی شوکت میباشید، ولیعهد سازید، زیرا که هر پادشاه را ولیعهدی لازم است. مقصد از نام ولیعهدی جانشین بودن، مرگ حق است و غافل از مرگ بودن غفلت است و باید و شاید که ولیعهد مامور باشد.» خافی می افزاید: «وزراء یک هفته مهلت خواستند و عرض کردند که بعد از یک هفته به حضور والا بدون مضایقه عرضداشت میداریم. این بود که تمامی وزیر و وکیل و بزرگان دربار و منیران حضور متفق الکلام سردار عبدالله جان را [که در آن وقت هشت ساله بود ـ ازاین قلم] به ولیعهدی پسندیده و به دلیل و برهان به حضور پادشاه عدالت پرور عرضه داشت نمودند.» دلیلی که عبدالله جان را به مقایسه محمد یعقوب خان پسر ارشد امیر برتر دانستند، به نظر آنها این بود که چون مادر یعقوب خان از پشتونها فقیر [کمتر مشهور] بوده و اما مادر عبدالله جان دختر سردار محمد افضل خان بود که برادر سردار کهندل خان که صاحب اختیار کل قندهار و از برادران امیر کبیر دوست محمد خان میباشد، لذا عبدالله جان شخص «نجیب الطرفین» یعنی از دو جانب صاحب نسب بوده و به نظر آنها مستحق ولیعهدی شناخته شد.
خافی علاوه میکند که : «در مدت چند یوم جمیع مردم [ به ولیعهدی سردار عبدالله جان] بیعت کردند وشهرهای دیگر نیز به همین ترتیب رفتار کردند، الا آنکه سردار محمد یعقوب خان که از ابتدای ولیعهدی سردار عبدالله جان به این امر رضا نمیداد و در کدورت می افزود، زیرا که خود را فرزند بزرگ و نامدار و صاحب اختیار میدانست و جانشینی پدر را مناسب بخود میدید و در خلاء و ملاء سخن می گفت و باک نداشت؛ لاکن یومیه واقعات بحضور سرکار اقدس اشرف میرسید… عاقبت سردار موصوف را در خلوت طلب کرد و نصیحت داد… [و گفت] شما از امر پدر تجاوز نکنید…لاکن سردار محمد یعقوب خان را نکبت دامنگیر شد و نتیجه خرابی پیش آمد.» تا آنکه کدورت سردار ناراض افزوده شد و تصمیم گرفت به قندهار و هرات برود که البته با سواران همراه به تصرف هرات پرداخت و بنای بغاوت را علیه پدر گذاشت. تا آنکه پدر پس از برخورد ها او را با تعهد و امضا در قرآن به کابل خواست و بجای وفا به عهد، او را زندانی ساخت. (برای شرح مزید دیده شود: میرزا یعقوب علی خافی: “پادشاهان متأخر افغانستان”،چاپ دوم، حوت 1377، جلد اول و دوم، مرکز نشراتی میوند، پشاور، از صفحه 441 تا 485)
چگونگی جریان ولایت عهدی سردار عبدالله جان در کابل:
بعد از آنکه مجلس مرکب از وزراء و اعیان دولت عبدالله جان را بحیث ولیعهد تائید کردند، قرار براین شد که مراسم ولیعهدی بروز اول عید بعد از ادای نماز عید در تپه مرنجان رسماً برگزار گردد و به این مناسبت تدارکات شاندار اتخاذ گردید و در بالای تپه در حضور تقریباً دو هزار نفرمراسم رسمی بجا شد و در پایان تپه در میدان مقابل [بعداً بنام چمن حضوری مسما گردید] تعداد کثیر مردم شهر و اطراف آن حضور یافته بودند و از دور شاهد برگزاری مراسم بودند. در این مراسم بعد از ادای نماز عید نخست موضوع پیشنهاد بیعت ولیعهدی شهزاده عبدالله جان از طرف قاضی عبدالقادر خان تهیه و بوسیلۀ قاضی محمد امین خان پشاوری به جهر خوانده شد و بعداً وثیقۀ که قبلاً تهیه شده بود با این متن قرائت گردید:
«ما کل اکابر و اعاظم و افاخم خطۀ کابل اصالتاً از جانب خود و وکالتاً از جانب رعایای ما تحت خود اقرار نموده و گزارش داده بودند که این تقرر ولیعهد صاحب حسب تجویز و پسندیده ما جمله رعایا و برایا اراکین خوانین و تجار و ملازم این سلطۀ خداداد به ظهور رسیده است، مایان جمله حاضرین و غائبین که از جانب اوشان وکیل مطلقیم، اقرار مینمائیم که این ولیعهد مایان را منظور است که در فدای سر ومال و جان درخدمت بندگان اشرف امیر صاحب در خدمت ولیعهد به هیچگونه تقصیر دریغ نخواهیم کرد و اگر سرموی ازین عهد مخالف ورزیم، خدا و رسول خدا خصم جان ما باد و در دول دیگر هم بدنام عالم تصور شویم.»
در مرحله بعدی وثیقۀ دیگر که به این مناسبت از طرف امیر شیرعلیخان عنوانی شهزاده موصوف به این متن آماده شده بود، قرائت شد: «حسب پسندید اراکین و خوانین و رعایا و تجار این دولت خداداد قرۀ باصره حشمت و کامگاری شخصی سلطنت یعنی سردار عبدالله جان را ولیعهد نمودم و اینهم محض بنابر خیرخواهی سلطنت خود که اگر از قضاء که در آن جز رضا چاره نیست، امری روی دهد در انتظام امور سلطنت به ظهور نرسد، حتی الوسع چیزیکه متعلق بمن بود، بانجام رسانیدم، باقی مفوض به خالق لایزال است. به ولیعهدم نصیحت میکنم که در صورت اطاعت و وفا به عهد بیعت جمله رعایا و برایا و اراکین و خوانین و ملازم و غیرملازم این سلطنت بمنزلۀ فرزندان خود تصور کرده در رعایت حقوق ایشان که بموجب احادیث بذمۀ پادشاه وقت واجب میباشد، در ادای آن کوتاهی نورزد که یوم الحساب پرسیده خواهد شد.»
بعد از آن خود امیر صاحب برخاسته برمنبر نشسته شمشیر خاصۀ شاهی را که امیر دوست محمد خان پدرش بوقت ولیعهدی باو داده بود، به کمر شهزاده ولیعهد عبدالله جان بسته و قرآن خاصۀ شاهی عطیۀ امیر مرحوم را نیز چون حمایل بگردن او کرده بیان نمود که : «ای فرزند من ترا به عدل و احسان و دوستی به همراه دوستان درستی و بیداری در کار وبار سلطنت فرمایش مینمایم و اشخاصی را که الحال ولیعهدی ترا قبول نموده و اطاعت کرده و وثیقه محکم دادند، درصورت اطاعت از جانب شما احسان واجب و درصورت نقض عهد قرآن خصم جان شان باد.»
با این بیانیه مراسم ولیعهدی رسمی، جای خود را به جشن و سرور داد و در قدم اول امیر نظام افواج افغانستان حسین علیخان فوراً امر فیرتوپها و تفنگ ها را داد و یک هزار فیر توپ رعد نشان بظهور رسید و حوالی ظهر به این مناسبت مارش عظیم سپاهیان شاهی از حضور ولیعهدی و وکلای ملت عبور نمودند و مدت سه شبانه روز جشن در تمام شهر برپا شد. (دیده شود: محمد علم فیض زاد: :جرگه های بزرگ ملی افغانستان، لویه جرگه ها”، چاپ اول ، لاهور، 1368، صفحه43 تا 46)
جشن ولایت عهدی:
کتاب “خاطرات محمود طرزی” که به اهتمام محترم داکتر روان فرهادی تهیه و درسال 1389 بوسیله انتشارات میوند در کابل چاپ شده و مستند به یاداشتهای علامه طرزی و پسر شان مرحوم عبدالوهاب طرزی میباشد، یکی از آثار بسیار دلچسپ و مهمی است که یک قسمت از رویداد های تاریخ معاصر کشور را، آنچه شخص علامه طرزی دیده و یا از زبان قبله گاه امجد خود شنیده و یاداشت نموده است، بیان میکند. یکی از موضوعات این یادداشتها همانا، جشن و لیعهدی شهزاده عبدالله جان است که ذیلاً از آن کتاب اقتباس میگردد:
آغاز اقتباس:
«جشن ولیعهدی شهزاده عبدالله جان، که به سن هشت نه سالگی پدرش امیرشیرعلیخان او را به صورت رسمی به همه ملت و عسکریه به ولیعهدی معرفی نمود، نیز از چنان جشن های بسیار درخشان عمومی بود که تأثیر احساسات آن فراموشم نشده.
مرکز مراسم روز جشن ولیعهدی “تپه مرنجان” و چمن زیر آن اتخاذ گردیده بود که در این ضمن زیر دیوار قلعۀ “بالا حصار” که در آن وقت مرکز اقامت امیر و دفتر مالیه و دیگر وزارتها و غیره شمرده می شد، واقع شده بود. برسر تپه یک سایبان بسیار بزرگی برپا شده بود. تخت امیر که به سه پته زینه بریک سطح مربعی بالا می برآمد، در زیر این سایبان وضع شده بود. صبح وقت نماز صدای بوری ها، ترنپته ها [ترومپت ـ آله موسیقی] و موزیکهای عسکری “داول زورنا” [دهل و سورنا] های ملی به نوا های مخالف آهنگ ولولۀ شادمانی برپا نمود. اهالی مختلف الاسکان و القیافت، از قبائل متنوعه افغانی ملت، فوج فوج به سوی تپه مذکور به حرکت آمده، سر تپه و اطراف و اکناف تپه را پر کردند.
کندکها و غندهای عساکر نظامی با دریشی های خوشرنگ که سه سه کندک به یک رنگ و باز سه سه کندک دیگر به دیگر رنگ اونیفورم در برداشتند، در صنوف ثلاثه پیاده و سواری و طوپچی همه میدان چمن و جادۀ بزرگ پل محمود خان را تا جاده ها و بازارهای بالاحصار به نظام عسکری فرا گرفتند. سرداران قوم محمدزائی و خانها و کلان های دیگر اقوام مملکت زیر سایبان ها جنجاخنج پر نموده بودند. نگارندۀ عاجز به معیت حضرت پدر و رفقای بزم حضور شان در زیر سایبانی که مراسم در آن اجرا می شد، با اهالی جای گرفته بودیم.
تا آنکه از سلام های موزیک های عسکری و انداخت طوپهای سلامی و جنبش حرکت سیربینان اهالی معلوم شد که آمد آمد امیر است. امیر در حالی که ولیعهدش با او بود، با یک الای والای پردبدبه و شوکتی آمد و سرراست برتختگاه خویش برآمده و ولیعهد نیز به پهلویش بایستاد. دراین اثنا هر قدر نفری که بودند همه برای احترام یا برای خوبتر تماشا کردن قیام نموده و عموماً به پا ایستادند. حالان امیر می خواهد نطق کند و عبدالله جان را به ولیعهدی معرفی نماید. لهذا به نشستن مردم امر داده می رفت و شاغاسیها و عمله باشیها نیز از هر طرف کوشش می ورزیدند که مردم را بنشانند، ولی به قدر ده پانزده دقیقه بالمجبوریه امیر به پا ایستاده بماند. مردم نشستند، آخرترین به پا ایستادگان ماند، حضرت پدر بود. خوب به یاد دارم که گفتند: در نشستن راحت آسودگی بیشتر است، نسبت به ایستادن. چون امر نشستن حضرت پادشاه به این دشواری قبول میشود، آیا این ولیعهدی چنان آسان قبول خواهد شد؟
این را گفته، نشستند. امیر نطق بلیغ خود را بیان و ولیعهدی عبدالله جان نه ساله را معرفی به مردمان نمود. ازهرطرف صداهای مبارکبادیها و ولوله های شادمانیها برخواست. موزیکهای عسکری یکسر سلامی امیری و ولیعهدی را نواختن گرفتند. امر به شلیک طوپ و تفنگ داده شد. این شلیک خیلی تماشای خوبی بود. همه عسکر نظامی که در چمن و اطراف تپه و جاده ها و خیابانها صف بسته بودند، کندک بعد کندک به آتش آغاز نمودند. طبیعی است که قور و صیقی ـ یعنی آتش شلیک بدون گله باشد. دربار جشن رسمی ولیعهدی تمام شد.
سه شبانه روز شهر چراغان و آئینه بندان شده بود، به همان ترتیبی که در دیدنیهای عروسی ها بیان گردید، در میدان دفتر که در بالاحصار بود، چراغان ها و تماشا های داربازها و مداریها و موزیکها و سازهای میده و سازنده های مردانه، کنچنی های رقاصه و خواننده در هرطرف دیده می شد و برهرجمعیت به صدها سیربین گرد آمده می بود.
در حرمسرای امیری با امر والدۀ ولیعهد عبدالله جان، مراسم پرجوش و خروشی با ساز و نوش زنانه برپا شده بود که آن هم یک عالم دیگری بود. این والدۀ ولیعهد، دختر سردار میرافضل خان بود که میر افضل خان هم پسر سردار پردلخان است؛ از سرداران قندهار، چنانچه پیشتر بیان شد.
این امر چراغان و ساز و سامان سه شبانه روزی مراسم جشن ولیعهدی نه تنها در کابل، بلکه در همه ولایتها با فرامین امیری اجرا گردید. ولی در ایالت “هرات” که محمد یعقوب خان پسر بزرگ امیر شیرعلیخان والی آنجا بود، این خبر ولیعهدی عبدالله جان را نپذیرفته و عصیان خود را به حکومت کابل اعلان نموده، به حرکت حربیه مستعد گردید.
بلای زن گرفتن بسیار:
به ادامه اقتباس از کتاب خاطرات، محمود طرزی می نویسد: «به طریق استطراد، از نوشتن این مسئله خودداری نمیتوانم که یک سبب کلی خرابی افغانستان تعداد زوجات شاهان و امیران افغانستان شده آمده است. اگر تعداد زوجات عبارت از چار زن شرعی باشد که “مثنی و ثلاث و رباع” به قید شرط فرموده شده است، بازهم حرفی نبود. بلای مبرم این است که بیست تا صد زن به نکاح گرفته اند و از هر زن یک یا متعدد اولادهای ذکور و اناث بدنیا آورده اند. برسر این زنهای نکاحی، بسی کنیزکان غیرنکاحی نیز استفراش و از آنها هم آورده رفته اند. از نقطۀ نظر خدمت نوع در کثرت نفوس ملت، این همت اگر صرف میشد، ضرری نداشت. حالانکه این هم نبود. خواه از شاهان سدوزائی و خواه از امیران مامدزی [محمدزائی]، همین که فرزندی به دنیا می آمد، از هماندم شهزاده گفته شده، داده ها، دایه ها، لاله ها، غلام بچه ها و حتی یک یک مقدار عسکر بنام اردلی شهزادۀ هنوز به دنیا نیامده، تعیین می گردید. سرداران بزرگ مامدزی ها نیز این منکوحه های متعدد و مستفرشه های غیرلایعد استعمال و گله گله چوچه کشیده رفته اند و هر پسرنو به دنیا آمده، از همان روز “سردار صاحب” گفته شده، در زیر تربیۀ لاله ها، داده ها، کنیزها و غلام بچه های ناخوان و نانویس بی خبر مانده، بزرگ شده رفته اند.
این هم یک مسئلۀ طبیعی و منطقی است که انباقها درمابین خود شان از رشک، حسد، بغض و کین هیچ خالی نمی مانند. این منافرت طبعاً در اولادهای انباقها نیز از حال طفولیت آغاز میکند. ولی به اول این کینه ها و رقابتها بین داده ها و دایه ها و کنیزهای هر بی بی های باهم انباق به شدت اجرای فساد بنیاد نهاده، اول از جنگهای خانگی دایه ها و داده ها و کنیزها و غلام بچه های جاهل آغاز و به بی بی های باهم انباق انجام می یابد. و هر قدر که بزرگ شده رفته اند، رقابت ها و همچشمی ها و همسریهای شهزاده گان یا امیرزادگان یا سردارزادگان هم باهم بزرگ شده رفته، تا آن که یا بر وراثت ملک و حکومت یا برسر مال و ثروت برسر همدیگر زده، رفته اند. چنانچه تاریخ اختلافات اولاد تیمورشاه سدوزائی را خوب به ما نشان میدهد که “شاه زمان” “شاه کامران”، “شاه محمود” و “شاه شجاع” و غیره باهم چه کردند و چسان یکدیگر را کشتند یا کور کردند. باز در مابین اولادهای انباقهای خاندان مامدزایی ها در اولاد پاینده خان، و باز در اولاد دوست محمد خان، چه کشت و خونها به وقوع پیوست که یکی از اسباب عدم ترقی و خرابی مملکت بیچارۀ ما همین بلای زن گرفتن بسیار رهبران ما، اگر شمرده شود، جا دارد. این است که این واقعۀ جشن ولیعهدی عبدالله جان و عاصی شدن محمد یعقوب خان هم از نتیجۀ همین بلای انباقها به ظهور آمده، یک چیزی بود.
برای اینکه خوانندگان گرامی منتظر نمانند که نتیجۀ عصیان و سرکشی سردار محمد یعقوب خان به چه منجر شد، اجمالاً می نگارم که امیر شیرعلیخان به بسی لطایف الحیل و وعده و وعیدها و قرآن مهر کردنها ( که آنهم از بدعتهای بسیار ناگوار افغانهاست) پسر خود را بازی داده، به کابل آورد و همان روز برخلاف پیمان قرآنی که با او کرده بود، در بالاحصار محبوسش ساخت. ولیعهد عبدالله جان هم بعد از چندی وفات یافت و دیدنی جشن ولیعهدی ما نیز به انجام رسید.» (ختم اقتباس)( صفحه 68 تا 71 کتاب خاطرات محمود طرزی)
دربارۀ “آئینه بندان و چراغان” محمود طرزی در یک مبحث دیگر چنین شرح میدهد: « شهر آئینه بندان و چراغان می شد. آئینه بندانی که دکانهای بازار ها را دکانداران به جبر یا به رضا، با شالها و قالینها و دیگر بسیار از اسباب زینت و سامان می آراستند که این را آئینه بندان می گفتند. آمدیم بر مسئلۀ چراغان: آن وقت و زمان چون برای وسایط تنویر به جز چراغهای تیل شرشم و یا شمع های که از چربو و پیه حیوانات در خود کابل بطرز غیرمنتظم ساخته میشد، یا شمعهای کار اروپا که از راه هندوستان وارد میشد و آن هم بیش بها و کم پیدا بود، از لامپهای پترولی و گاز و الکتریک یک اثری هنوز پیدا نبود.» (صفحه 67 کتاب)
(پایان مقاله)
مقالات مرتبط
امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)






اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)


داکتر سیدعبدالله کاظم
داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.
بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.