عواقب منفی حمایت امریکا از جبهه متحد شمال
نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
(اکثر نگرانی های امروز را، من دوازده سال قبل بیان کرده بودم)
به تأسی از آرزومندی جناب نوری صاحب، اینک مقالۀ دوم را غرض نشر می فرستم.باآنکه این مقاله در شماره 36 ماهنامۀ «لمر» منتشره کانادا بتاریخ 15 دسمبر 2001 به چاپ رسیده است، ولی از آنجائیکه مقاله اساساً در اواسط نوامبر همان سال نوشته شده و محتوای آن بیانگر رویدادهای همان روزها میباشد، لذا خواستم آنرا نظر به تسلسل موضوعات مقدمتر از مقالۀ «شرایط صلح پایدار در افغانستان» خدمت علاقمندان تقدیم دارم.
مقالۀ دوم :
داکتر سیدعبدالله کاظم
مورخ 16 نوامبر 2001
حمایت امریکا از جبهۀ شمال و عواقب منفی آن بر آیندۀ افغانستان
عملیات نظامی امریکا:
حملات نظامی امریکا برافغانستان که بتاریخ 7 اکتوبر آغاز گردید، امروز وارد چهلمین روز میشود. حکومت امریکا و متحدینش تقریباً چهار هفته بعد از فاجعۀ المناک روز 11 سپتمبر در نیویارک و واشنگتن که منجر به قتل بیش از پنج هزار انسان بیگناه گردید، زیر نام مبارزه علیه تروریسم و به مقصد سرکوبی و ازهم پاشیدن سازمان القاعده، در راس آن اسامه بن لادن به حیث مضنون اصلی و حامیان افغانی شان یعنی رژیم طالبان عملیات نظامی شدید را ازطریق بمباردمانهای هوائی در افغانستان رویدست گرفت. اخیراً مقاومت قوای نظامی طالبان در نتیجۀ این عملیات بعد از سی و پنج روز تقریباً ازهم پاشیده و قوای مخالف یعنی جبهۀ شمال زیر پوشش و حمایت مستقیم و غیرمستقیم آتش قوای هوائی امریکا و متحدین آن روبه پیشرفت گذاشته است، چنانیکه بتاریخ 9 نوامبر شهر مزارشریف از کنترول طالبان بیرون شد و به سرعت ولایات شمال بدست نیروهای جبهۀ شمال افتاد. سقوط مزارشریف روحیۀ مقاومت را دربین طالبان چنان ضعیف کرد که آنها بتاریخ 12 نوامبر به یکبارگی شهر کابل را ترک نمودند و زمینۀ ورود قوای مخالف را بدون مقاومت به شهر کابل فراهم ساختند. احتمال سقوط ولایات شرقی و جنوبی افغانستان نیز پیشبینی میگردد و حتی همین حالا شایعاتی درمورد سقوط جلال آباد روی زبانها است.
با آنکه مقامات امریکائی میخواستند کابل را به حیث یک ساحۀ غیر نظامی نگهدارند، ولی ورود غیرمترقب قوای نظامی جبهۀ شمال به کابل موجب بروز یک تعداد معضلات و نگرانی ها بین حلقه های مختلف افغانی و همچنان بین المللی گردیده و این سؤال را مطرح ساخته است که حمایت امریکا از جبهۀ شمال بطور کل که درعین زمان با حمایت های مستقیم روسیه و ایران نیز توأم میباشد و بخصوص تسلط جبهۀ متحد شمال برشهر کابل و اطراف آن چه عواقب سیاسی را برای حل معضلۀ کشور به وجود خواهد آورد و پیشرفتهای نظامی آنها درساحۀ بیش از نصف افغانستان موجب چه بیموازنگی های سیاسی در آینده کشور خواهد شد؟ اکنون این سؤال نیز مطرح است که آیا قوای امریکائی برای گرفتاری اسامه و اضمحلال قطعی القاعده در افغانستان وسقوط بقایای رژیم طالبان بازهم از قوای جبهۀ شمال استفاده خواهند کرد و یا اینکه سعی خواهند نمود تا دربین اقوام پشتون افغانستان همکاران دیگر پیدا کنند و به کمک آنها عملیات خویش را تا رسیدن به هدف نهائی پیش برند و یا اینکه قوای امریکائی این عملیات را به تنهائی به عهده خواهند گرفت؟
ناگفته نباید گذاشت که عملیات نظامی امریکا در افغانستان موجی از همبستگی افغانها و مسلمانهای افراطی را به خصوص در پاکستان بوجود آورده و موجب شده به تعداد رزمندگان رضاکار پاکستانی که آماده اشتراک در جنگ علیه امریکا میباشند، هرروز افزوده گردد و روحیۀ ضد امریکائی را در پاکستان و بعضی کشورهای دیگر اسلامی تقویه کنند. هرگاه درماه مبارک رمضان این عملیات تسکین نیابد، احتمال شدت عکس العمل ها بیشتر خواهد شد.
با آنکه مقامات امریکائی تلاش میورزند که طی این حملات به مردم ملکی و بیگناه افغانستان صدمه وارد نشود، ولی شرایط دشوار حملات هوائی این صدمه ها را ناگزیر می سازد. تلفات انسانی ناشی ازاین حملات موجی دیگر از نارضایتی ها را حتی درحلقه های امریکائی و متحدین آن اخیراً به وجود آورده که برای جلوگیری از آن لزوم اشتراک قوای زمینی امریکا را بطور محدود دراین عملیات بدیهی می سازد. مقامات امریکائی علناً بیان میدارند که این جنگ از جنگهای عراق (1992) و یوگوسلاوی متفاوت است و بایست درچند جناح و به طرق مختلف آنرا به پیش برند، بناً این جنگ شاید هفته ها و حتی ماه بطول خواهد انجامید.
دراینجا معضلۀ اساسی تنها جریان جنگ و عملیات نظامی نیست، بلکه درعین زمان سؤال عمده همانا نتایج و دست آوردهای آنست که یقییناً به بهای بسیار سنگین مادی و انسانی برای هردو طرف توأم خواهد بود. اکنون که امریکا و متحدینش مبارزه علیه تروریسم را ازافغانستان آغاز کرده اند، معلوم نیست که این سلسله به کجا پایان خواهد یافت. ولی آنچه حدس زده میشود اینست که از یکطرف دیر یا زود جریانهای افراطی و ملیشائی اسلامی ازاین عملیات صدمه بسیار بزرگ خواهند د ید که شاید نتوانند برای چندین سال این ضربات را جبران کنند و اما ازطرف دیگر خصلت فرسایشی این جنگ موجب خواهد شد که قدرتهای بزرگ راه و روش خود را در قبال مسائل جهانی بطور محسوس تغییر دهند و شیوه های پرتفاهم تر را با سائر ممالک جهان در پیش گیرند.
اگر از بررسی نتایج و عواقب این عملیات بگذریم و توجه را بیشتر به مسائل جاری بخصوص به ارتباط مسائل افغانستان معطوف داریم، سؤالهای مختلف در ذهن خطور میکند که جواب بعضی از آنها مایۀ امیدواری و جواب برخی دیگر توأم با دلهره و نگرانی خواهند بود.
نجات از مرداب حوادث:
مایۀ امیدواری آنست که درنتیجۀ این عملیات احتمالاً بساط آن عناصر بیگانه که از مدت چندسال بدینسو زیرنام اسلام و جهاد درافغانستان جاگزین شده اند و تدریجاً عنان اصلی قدرت و حاکمیت را در سرزمین ما بدست گرفته اند، برچیده خواهد شد. ناگفته پیدااست که امروز عناصر مختلف با علایق متفاوت در افغانستان خانه کرده و به منظور تأمین منافع و موجودیت خود به هیچ وجه نخواهند گذاشت که یک رژیم مردمی و ملی در افغانستان به میان آید. این عناصر اعم از گروه های منسوب به القاعده، مافیای مواد مخدره، قاچاقبران اموال تجارتی و پیروان احزاب افراطی اسلامی در پاکستان همه و همه دست بدست هم داده و زیر چتر حرکت قشری و قهقرائی رژیم طالبان با تمام قوا میکوشند وضع موجود و پر اضطراب کنونی را در افغانستان حفظ کنند. گروه هائیکه بنام جبهه متحد شمال دراین گیر ودار قدرت را از دست داده اند، با آنکه ادعای نجات کشور را از این مصیبت بر زبان می آورند ولی در واقعیت آنها بیشتر برای اعادۀ قدرت از دست رفته و حفظ موجودیت خویش در نبرد اند و میکوشند به هروسیلۀ ممکن مانع غلبۀ رقیب خود در کشور گردند. مسلماً دوام این نبرد های دوجانبه موجب وابستگی مزید هریک آنها به رقبای منطقوی میگردد و این وضع نه تنها کشور را از مصیبت نجات نمیدهد، بلکه بیشتر به دامن علایق متضاد خارجی می اندازد و با دوام جنگ اوضاع وخیم تر میشود.
دراین راستا مردم عادی افغانستان با تحمل عواقب ناگوار جنگ بیست ساله توانائی و مؤثریت لازم خود را از دست داده اند تا دربرابر گروه ها و عناصر مصیبت بار به مبارزه برخیزند. به هراندازه که اوضاع بدین منوال پیش میرود، امید نجات کشور بدست مردم کمتر و کمتر میشود، مخصوصاً فشارهای ممتد اقتصادی و دست و گریبان بودن با مرگ و زندگی اساساً توان و مجال مبارزه را از مردم کاملاً سلب کرده است. مردم ما اکنون درمرداب حوادث چنان گیر مانده اند که هرنوع دست و پا زدن آنها را بیشتر بسوی نابودی میکشاند. دراین احوال جز کمک خدای بزرگ و یک دست پرقدرت از بیرون کشور دیگر هیچ قدرتی نمیتواند ملت غریق را از این مرداب حوادث نجات دهد.
این دست پر قدرت کی خواهد بود؟ آیا از همسایه های خودغرض میتوان این توقع را داشت؟ آیا کشورهای خورد و بزرگ دیگر به ما دست نجات بخش را دراز خواهند کرد؟
دراین جهان که هریک دنبال منافع ملی خود میباشد، هیچ کشوری حاضر نخواهد شد محض از روی بشرخواهی و عاطفه دست کمک بسوی کشوری دراز کند که تاگلو غرق در مشکل است. ما افغانها مدتها بود که از امریکائی ها توقع میکردیم به پاس قربانی هائیکه ملت افغانستان در راه حفظ دموکراسی، صلح و آزادی طی جنگ دوامدار با شوروی انجام دادند و نتیجۀ آن درقدم اول به نفع امریکا به حیث یک کشور برندۀ جنگ سرد تمام شد، از بیتفاوتی در قضیۀ افغانستان بیرون شوند و برای نجات کشور بسوی ما دست کمک دراز کنند. متأسفانه امریکائی ها بعد از سقوط شوروی به این درخواست چندان توجه نکردند، تاآنکه فاجعۀ 11 سپتمبر حالت را تغییر داد و امریکا را بنا بر منافع ملی خودشان مجبور به اقدامات نظامی در افغانستان کرد.
حمایت مشروط:
مسئلۀ مهم و درخور توجه در رابطه با عملیات نظامی امریکا درافغانستان همانا عکس العمل های متفاوت حلقه های افغانی است که درطول یکماه به منصۀ ظهور پیوسته است که میتوان آنرا بطور کل تحت سه کتگوری بیان کرد:
کتگوری اول : شامل آنعده افغانها است که زیر نام جبهۀ متحد شمال بنابر خصومت قبلی با طالبان میخواهند درپناه قدرت امریکا رقیب خود را از صحنه بیرون کنند و قدرت ازدست رفته را دوباره اعاده نمایند. آنها از امریکا تقاضای اسلحه و تجهیزات جنگی و کمک های مالی بیشتر می کنند و میخواهند تا امریکائی ها باشدت هرچه بیشتر به بمباردمان خود در ساحات تحت تسلط طالبان ادامه دهند. نمایندۀ آنها حتی مصرانه میگوید: «اگر کمک های امریکا به آنها سریعاً افزایش یابد، آنها میتوانند درطول ماه مبارک رمضان نیز حملات خود را علیه طالبان شدت بخشند» (هارون امین ـ نماینده جبهه شمال در امریکا).
کتگوری دوم: شامل آنعده افغانها است که از نزدیکی قوای امریکائی با جبهه شمال متأثر بوده و به هراندازه که این نزدیکی بیشتر میشود، به همان اندازه آنها البته روی دلائل مختلف از جمله علایق قومی و زبانی و همچنان علایق سیاسی و قشری بیشتربه حمایت طالبان بر می خیزند. این عده که شدیداً با حملات امریکا مخالفت میکنند و درجوار طالبان موقف گرفته اند، نه تنها شامل جمعی از پشتونهای افغانستان میباشند بلکه پشتونهای ماورای سرحد نیز دراین حرکت نقش بسیار عمده و تحریک آمیز بازی میکنند.
کتگوری سوم: شامل آنعده افغانها است که ازهر دو طرف درگیرجنگ های قدرت و خصومت های قومی و زبانی آنها ، نگران و ناراضی اند. این عده بارعایت و ملاحظات منافع ملی افغانستان از عملیات نظامی امریکا بطور مشروط حمایت میکنند. به نظر اغلب این عده افغانها عملیات نظامی امریکا تحت شرایط ذیل به سود افغانستان و برمقتضای منافع ملی کشور قابل تائید و حمایت میباشد:
1 ـ بیرون راندن تمام قوه های اجنبی از افغانستان،
2 ـ سرنگون کردن رژیمی که به زور اسلحه درافغانستان به قدرت رسیده و هیچگاه از ارادۀ مردم کسب مشروعیت نکرده است،
3 ـ کوتاه کردن دست های غرض آلود و رقابت آمیز کشورهای همسایه که هریک برای خود درافغانستان اجندای خاص دارد و با مداخلات خود حق حاکمیت ملی را در افغانستان خدشه دار کرده اند،
4 ـ مساعد ساختن زمینه برای ایجاد یک رژیم مردمی توسط خود افغانها طی یک دورۀ انتقالی،
5 ـ رویدست گرفتن پروژه های اعمار مجدد و التیام زخم های مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ناشی از جنگ،
6 ـ تأمین امنیت و مصئونیت ازطریق خلع سلاح کامل همه نیروهای جنگی و رقیب و جاگزینی قوای صلح ملل متحد در افغانستان برای یک دورۀ مؤقت،
7 ـ تشکیل یک نیروی امنیتی ملی که در وقت لازم جانشین قوای صلح ملل متحد گردد،
8 ـ استحکام پایه های وحدت ملی و فراهم آوری زمینه های آشتی ملی بین جناح های متخاصم، 9 ـ ارسال کمک های عاجل بشری،
10 ـ اجتناب از تلفات مردم ملکی و بیگناه درطول عملیات نظامی.
همکاری با جبهه شمال ـ یک پالیسی جدید:
هرگاه به شرایط فوق در رابطه با پالیسی های جدید امریکا در قبال مسائل افغانستان نظر اندازیم، میتوان امیدوار بود که مقامات امریکائی بعضی از شرایط مندرج نکات متذکره را حین عملیات نظامی خویش و بعد از آن تاحدی زیاد مهیا خواهند ساخت. ولی در مورد نکات دیگر شک و تردید های وجود دارد که مایۀ نگرانی و تشویش جدی میباشند، بخصوص در مورد استحکام پایه های وحدت ملی و آشتی ملی بین جناح های متخاصم که روشهای جدید امریکا مبتنی برحمایت های نظامی و فراهم آوری تسهیلات علنی جهت تقویت قوه های جبهه شمال در برابر قوای طالبان موجب شدت جنگ بین آنها میگردد و درز قومی و تخاصم موجود ذات البینی را عمیق و تشدید میکند. برای شرح مزید این موضوع لازم است نظری به پالیسی جدید نظامی امریکا در افغانستان انداخت:
ناگفته پیدا است که موقف حکومت پاکستان مبنی برحمایت از عملیات نظامی امریکا درطول ماه گذشته موجب بروز ناآرامی ها و تشنجات جدی در آن کشور گردیده است و بیم آن میرود که با ادامه حملات امریکا درافغاسنتان این وضع در پاکستان روزبروز کسب شدت کند و ثبات سیاسی آنکشور را دراین موقع حساس برهم زند. بناً مقامات امریکائی دراین اواخر تصمیم گرفته اند تا ساحه عملیات خویش را بیشتر به طرف شمال افغانستان متمرکز سازند و احتمالاً شهر مزارشریف را به پایگاه مؤقت نظامی خویش تبدیل نمایند. روی همین دلیل تماس ها با حکومات ازبکستان و تاجکستان قویتر گردیده و حکومات آن کشورها آمادگی خود را برای همکاری نزدیک با امریکا اعلام داشته اند.
علاوتاً درطول ماه گذشته واضح شد که حملات هوائی نتوانست نتایج مطلوب و قطعی را بار آورد، ازآنرو اکنون لزوم اعزام قوای زمینی (قوای مخصوص) امریکا به افغانستان جداً مطرح بحث میباشد که دراینصورت ستراتژیست های نظامی امریکا ناگزیر خواهند بود تا از قوای پراگنده جبهه شمال به حیث پیش قراول و رهنمای ساحه استفاده نمایند. برطبق این پالیسی دراین روزها موضوع تجهیز، تسلیح و تنظیم قوه های پراگنده شمال به حیث قوۀ جبهۀ مقدم عملیات قوای زمینی امریکا به یکی از مسائل داغ روز مبدل شده است. روی همین هدف است که قوای هوائی امریکا دراین روزهاعملیات بسیار شدید را علیه پایگاه های طالبان در شمال افغانستان بخصوص در حواشی شهر مزارشریف و تالقان آغاز کرده است تا با شکستاندن خطوط دفاعی طالبان زمینۀ پیشرفت قوه های جبهه شمال را در آن مناطق فراهم گردانیده و شهر مزارشریف را از تصرف طالبان بیرون نمایند و نیز راه اکمالاتی را از طریق تاجکستان و ازبکستان در شمال افغانستان و احتمالاً به مقصد تأسیس یک پایگاه نظامی درآنجا برای خود مساعد سازند. اطلاعات پراگنده میرساند که همین حالا به تعداد بیش از یک هزار نفر از قوای مخصوص امریکا درشمال افغانستان به حیث مشاور و رهنمای قوه های جبهه شمال مصروف فعالیت میباشند.
مسئلۀ وحدت ملی ـ یک سؤال اساسی:
هرگاه اوضاع به همین منوال پیشرفت کند و قوه های جبهه شمال به کمک امریکا درجنگ علیه طالبان گماشته شوند، نتیجۀ آن تخاصم و عمیق شدن درزهای قومی در افغانستان است که اکنون دراثر حمایت مستقیم عملیات نظامی امریکا از جبهه شمال درحال کسب شدت است. جای شک نیست که تخاصم قومی یک پدیدۀ جدید نیست ولی قبلاً این تخاصم با آنکه توسط دست های غیرمرئی خارجی رهنمائی و تقویه میگردید، درچارچوب یک افتراق و جنگ داخلی تبارز کرده بود و همه به شمول ملل محد آنرا یک معضلۀ داخلی افغانستان می پنداشتند و مسئولیت آنرا نیز بدوش خود افغانها می انداختند، اما حالا ماهیت جنگ و اقدامات نظامی امریکا ماهیت آنرا تغییر میدهد به این معنی که اکنون جبهه شمال با حمایت مستقیم و اشتراک قوای امریکائی برعلیه طالبان به جنگ گماشته میشوند و بدینوسیله علناً پای یک قدرت خارجی دریک جنگ داخلی شامل میگردد. ازاینجا است که به جنگ کشانیدن یک قسمت مردم افغانستان برعلیه قسمت دیگر مردم آنهم توسط پادرمیانی قوای خارجی ـ ولو دوست، مایۀ نگرانی و تشویش یکعده افغانها میگردد.
مسلم است که نتیجۀ اینکار همانا کشتار برادر توسط برادر است که صریحاً به وحدت ملی افغانستان صدمۀ جدی میرساند به این مفهوم که : هرگاه عملیات نظامی امریکا بعد از اضمحلال القاعده و سرنگونی طالبان به پایان برسد، اثرات منفی این پالیسی جنگی برای سالهای متمادی نفاق، کینه و خصومت را بین اقوام افغانستان پابرجا نگهمیدارد و عواقب بسیار ناگوار را برای آینده ملت افغانستان به حیث یک ملت واحد بدنبال خواهد داشت.
قابل تأثر است سه روز قبل هنگامیکه جت های امریکائی در ساحۀ «دشت قلعه» درحواشی تالقان بمبارد را آغاز نمودند، مردم محل با خوشحالی فریاد میزدند و می گفتند: «برای پنج سال طالبان ما را بمبارد کردند، حالا خوشحالیم که آنها توسط امریکائی ها بمبارد میشوند.» ازاین گفته که ظاهراً سطحی به نظر میرسد، دو نتیجۀ بسیار عمیق و جدی استنباط میگردد: یکی شدت تخاصم درافغانستان بین دو جناح آنقدر شدید است که حس انتقام، تمام احساسات هموطنی و برادری را تحت الشعاع قرار داده است، دیگر آنکه آنها خوشحال میشوند که برادران هموطن شان توسط یک قدرت بیرونی به خاک و خون می غلطند. تقویه و تشدید این حس انتقام جوئی بجای اینکه به سمت آشتی و تفاهم کشانیده شود، برعکس موجب عواقب ناگوار در آینده میگردد. با آنکه شعله های این تخاصم نخست از سیاست تفرقه جویانه شوروی برافروخته گردیده و بعداً توسط همسایه های دیگر دامن زده شده و درطول چند سال بارهبریت های غیر ملی و قدرت طلبانۀ همین جناح های درگیر جنگ اعم ازتنظیمی و طالبی کسب شدت کرده است، اما درشرایط موجود واضحاً پالیسی و سترا تژی جدید امریکا مبنی بر تقویه نظامی جبهه شمال برشدت این تخاصم می افزاید و وحدت ملی افغانستان را بیش از پیش مصدوم می سازد که متأسفانه بار این مسئولیت تاریخی بدوش امریکا می افتد و روحیۀ ضد امریکائی را بین یک قسمت مردم افغانستان، بخصوص پشتونها تقویه میکند. با اینکار احتمال دارد در آینده تمام تلاشهای حسن نیت امریکا در افغانستان با یک عکس العمل منفی مردم مواجه گردد و حتی روحیۀ ضد امریکائی، افغانستان فردا را به یک ایران ثانی در برابر امریکا تبدیل کند.
تأثیرات منفی دیگر:
حمایت امریکا از جبهه شمال برعلاوۀ آنچه گفته شد، تأثیرات منفی دیگر را نیز بار می آورد، از آنجمله میتوان با اختصار به سه نکتۀ آتی اشاره کرد:
1 ـ حمایت امریکا از جبهه شمال که موجب حساسیت های قومی شدید میگردد، به دشمنان افغانستان این موقع را بار دیگر مساعد می سازد که ازاین حساسیت ها به نفع خود و برضد منافع ملی افغانستان بهره برداری های فراوان نمایند. چنانچه همین حالا حکومت پاکستان میگوید که هرگز نمیخواهد در افغاستان یک رژیم دشمن با پاکستان به قدرت برسد و پاکستان به صراحت انگشت اعتراض را بسوی جبهه شمال دراز میکند، درحالیکه ایران، روسیه، هند و کشورهای آسیای مرکزی حمایت خود را از رژیم وابسته به اتحاد شمال ابراز مینمایند. امریکا دراینجا بین دومشکل قرار میگیرد که درصورت میلان بیک سو، باسوی دیگر درمنازعه می افتد. هرگاه امریکا بخواهد مشکل افغانستان را درپرتو خواسته های متضاد همسایگان حل کند، اینکار از یکطرف صریحاً به حق حاکمیت ملی و تعیین سرنوشت مردم افغانستان لطمه میزند و ازطرف دیگر قضیه را بیش از پیش مشکل تر می سازد و امریکا بدینوسیله بار دیگر سرنوشت افغانستان را بدست رقبای منطقوی می سپارد که نتیجۀ آن تداوم همین حالت مصیبت بار کنونی خواهد بود.
2 ـ تقویه جبهه شمال توسط امریکا حلقۀ دفاعی طالبان را بزرگتر خواهد ساخت و موجب خواهد شد تا ماهیت قشری طالبان جای خود را به ماهیت قومی عوض کند و دراثر آن شدت مقاومت آنها بیشتر شود و جنگ برای مدت طولانی تر ادامه یابد.
3 ـ به هراندازه که قوای جبهه شمال درجوار قوای امریکائی بیشتر فعال شود، به همان اندازه امریکائی ها مجبور خواهند بود به خواسته های آن جبهه ارجحیت قائل شوند و در برآوردن آن تفاهم نشان دهند، زیرا جبهه شمال در این حالت حیثیت قوه متحد امریکا را پیدا میکند و میتواند دربرابر این همکاری از آنها طالب امتیاز برای فردای خود شوند. چنانیکه همین حالا در آغاز کار میتوان این وضع را به وضاحت احساس کرد با این تفسیر که:
با وجود توافق ائتلاف گونه بین «روم» و جبهه شمال تحت عنوان «شورای عالی وحدت ملی افغانستان» (مورخ اول اکتوبر 2001) تصادم علایق بطور آشکار بین آنها بروز کرده است. نگاهی به مصاحبه اخیر آقای ربانی و آقای سیرت با بی بی سی (مورخ 24 اکتوبر) بطور مشهود میرساند که آقای ربانی همان شیوه را که در سالهای 1992 ـ 1993 دربرابر پلان محمود میستری در پیش گرفته بود، اکنون نیز میخواهد به امید حمایت امریکا و به اتکای وعده های روسیه و ایران به آن نیرنگ متوسل شود و این بار با استفاده از نام پادشاه سابق و درجوار ائتلاف با «روم» خود را برسریر قدرت برگرداند.
توجه کنید بیک قسمت از گفتار آقای ربانی در مصاحبه فوق که میگوید: «همیشه ما مخالف بودیم با این تعبیر که میگویند: بعد از سقوط طالبان خلای قدرت به میان می آید، هرچند باید پرسید آیا طالب ها واقعاً ممثل حاکمیت و قدرت ملی بودند که با سقوط اینها خلای قدرت به میان آید؟» موصوف در ادامه می افزاید: «اصلاً طالب ها اشغالگرهای استند که یک عده از عناصر وابسته با تعدادی از خارجی ها مناطق زیاد کشور را اشغال کردند، باسقوط اینها نه تنها خلای قدرت به میان نمی آید، بلکه این مناطق آزاد میشوند و زمینۀ تنفس و فضا برای تمثیل ارادۀ ملی دراین مناطق فراهم میشود.» آقای ربانی متعاقباً به نکتۀ دیگر اشاره میکند و میگوید: «فعلاً دولت اسلامی افغانستان و جبهه متحد که اینها تقریباً سه دهه است که در سنگر داغ از استقلال و حاکمیت ملی وجب به وجب درمبارزه خون داده اند، رنج می کشند و اینها بودند که امروز برای تشکیل هر شورا برای تصمیم گیری برای آینده افغانستان زمینه را مساعد ساخته اند، اگر اینها نمی بودند، دیگر امروز ما نمی توانستیم هیچ نوع فکر بکنیم در قسمت تشکیل شورا و یا در قسمت لویه جرگه.» آقای ربانی علاوه میکند که : «البته ما باید در جستجوی لویه جرگه باشیم، اما میتواند قسمت زیاد مسئولیت ها تا آن دوران که لویه جرگه کار خود را آغاز کند، زیاد مسئولیت ها را تا آن فرصت در وقتیکه طالب ها سقوط میکنند، دولت اسلامی و جبهه متحد انجام بدهد.»
به این اساس آقای ربانی لزوم لویه جرگه اضطراری را که پیشنهاد عاجل پادشاه سابق است، به نحوی نفیه میکند و تنها در یک موقع مساعد تدویر لویه جرگه عنعنوی را توصیه میدارد. موصوف به این نظر است که تدویر لویه جرگه در شرایط موجود یک اقدام عاجل نیست زیرا با سقوط طالبان خلای قدرت بوجود نمی آید و دولت اسلامی میتواند در همچو حالت متکفل امور گردد. علاوتاً آقای ربانی با توضیحات خود مسئلۀ دفاع از استقلال و حاکمیت را به ارتباط جبهه متحد و دولت اسلامی مطرح می سازد و نتیجه میگیرد که حق حکومت کردن و دائر کردن شورا و اتخاذ تصمیم به «دولت اسلامی و جبهه متحد» تعلق دارد، زیرا آنها خون داده اند و رنج کشیده اند و میگوید که اگر آنها نمی بودند، دیگر ما نمی توانستیم درقسمت تشکیل شورا و یا لویه جرگه فکر کنیم.
دربرابر گفتار آقای ربانی متصدی پروگرام بی بی سی از آقای سیرت در مورد واکنش شان به حرف های ربانی پرسید و آقای سیرت در جواب چنین گفت: «من حرف استاد ربانی را از موقعیتی که آنها حرف میزنند، برای من قابل فهم است و قابل احترام و حرف خود من از موقعیت من به حیث پشتیبان یک حرکت صلح درسرتاسر افغانستان حرف میزنم، آن حرف هم مورد خود را دارد و آن وارد است و من آرزو میکنم که هردو نظر بیک چا التقا کند. من نگفتم که با سقوط طالبان و سقوط طالبان را من حرف نزدم، گفتم حالت سیاسی در افغانستان پیش بیاید که ایجاب کند ما یک نظام سیاسی جدید داشته باشیم یعنی یک عملیۀ سیاسی را در افغانستان پیاده کنیم و یک حکومت جدید تشکیل شود، درآنوقت یک مرجع مشروعیت ملی موجود باشد که شورا آن مرجع را تشکیل کرده میتواند.»
به ملاحظۀ این اظهارات واضح میشود که «موقعیت» هائیکه دوجانب از آن صحبت میکنند، ازهم بسیار دور است و با وجود توافق رسمی هنوزهم بین روم و جبهه متحد حساسیت ها و نکات نظرهای متفاوت وجود دارد. از توضیحات آقای ربانی واضح میگردد که موصوف و در مجموع جبهه متحد شمال تلاش دارد تا روابط خود را با امریکا درساحۀ همکاری نظامی به مرحلۀ برسانند که درپرتو آن نقش پادشاه سابق را بار دیگر از مرکز به حاشیه برگردانند و درنهایت از نام او طوریکه یک بار طالبان استفاده کردند، این بار آنها استفاده نمایند. دراین رابطه بازهم میخواهم توجه را به متن یک مصاحبۀ دیگر آقای ربانی با رادیو آواز افغانستان جلب کنم. موصوف در صحبت خود چنین گفت: «من به این عقیده هستم که همه افغانها به این نظر استند که اول لویه جرگه تشکیل شود، بعد از تشکیل لویه جرگه دریک فضای اخوت و برادری با درنظرداشت همه شرایط امروزی آنها باز شخصیتی را که دراین شرایط مفید میدانند، خودشان انتخاب کنند، نه شخصیکه مطبوعات بین المللی او را انتخاب کرده و یا ازطریقه های بعضی کشورها انتخاب شده باشد.»(مصاحبه ربانی با سعید فیضی مورخ 30 سپتمبر 2001)
نتیجه:
درخاتمه میخواهم خاطر نشان سازم که امریکائی ها روی ضرورت های نظامی خود نباید آن اشتباهی را تکرار کنند که در مورد به قدرت رسانیدن طالبان کردند و نتیجۀ آنرا دیدند. حمایت نظامی و به قدرت رسانیدن مجدد گروه های شامل جبهه متحد شمال بازهم مثل طالبان سرمۀ آزموده است که نباید باردیگر آزموده شود. حالا باید امریکائی ها بدانند که استقرار صلح و ثبات در افغانستان یک عنصر اساسی صلح و ثبات در منطقه است و نباید برای رسیدن به اهداف کوتاه مدت، عواقب ناگوار دراز مدت را در افغانستان نادیده گیرند و تمت بالخیر
داکتر سیدعبدالله کاظم
سن هوزن ـ کالیفورنیا ، مورخ 16 اکتوبر 2001
پایان مقالۀ دوم
(مقالۀ سوم متعاقباً جهت نشر ارسال میگردد)
مقالات مرتبط
امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)






اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)


داکتر سیدعبدالله کاظم
داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.
بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.