مکثی برمقالۀ: "به یاد تو سخنور بی همتای ملت افغان"

نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
تاریخ انتشار: 1 اپریل 2015

  وقتی مقالۀ جناب محترم انجنیر احسان الله مایار را تحت عنوان “به یاد توسخنور بی همتای ملت افغان” منتشرۀ این پورتال      وزین (مورخ 20 مارچ 2015) خواندم و از سروده ای عالی و ناب استاد خلیلی مرحوم لذت بردم، در ادامه ذهنم به این متن که بعد از اتمام شعرنگاشته شده بود، سخت مصروف گردید و از خود پرسیدم که چه باعث شد جناب مایار صاحب همچو موضوع حساس و سؤال انگیز را در پایان شعر زیبای او ارقام دارند. جهت تداعی خاطر متن نوشته شانرا دراینجا اقتباس میکنم که خطاب به استاد می نویسند:

«استاد سخن و دوست عزیزم! روحت را شاهد دارم که بعد از نشر اثرت زیر عنوان “عیار خراسان” [عیاری از خراسان ـ امیر حبیب الله خادم دین رسول الله ـ از نویسنده این مقاله] در اسلام آباد باهم صحبتی داشتیم و از تو گلایه نمودم چرا این اثر را بنام با شکوهت در تاریخ میهن ما باقی گذاشتی؟ بجوابم گفتی این اثر بابتکار خودم بوجود نیامده بلکه میزبانم از بنده درخواست نموده تا در مورد یکی از پادشاهان افغانستان چیزی بنویسم. امیر حبیب الله کلکانی رامی شناختم و همکار وی بودم، از آنرو اثری را که امروز خوش نداری، آنرا نوشتم. امیر حبیب الله دوم را عیار نامیدم، زیرا وی یک انسان با ناموس بود.»

در ارتباط با متن فوق یک تعداد سؤال ها نزد من و عده ای از هموطنان ایجاد گردیده که متأسفانه خود استاد دیگر در جمع ما نیستند که به آن جواب گویند و اما این سؤال ها به یقیین به حیث یک موضوع بحث جدی در غیاب استاد مرحوم مطرح بوده و هریک آنرا به نحوی توجیه خواهند کرد که بر موقف شخصی و ملی استاد اثر منفی وارد خواهد کرد، 

از جمله این سؤالها:

میزبان شان کی بود؟

هدف میزبان از این پیشنهاد که استاد باید در بارۀ یکی از پادشاهان افغانستان چند سطری بنویسند، چه بود؟

آیا استاد غیر از “حبیب الله دوم” پادشاه دیگر را با شهرت خوب نمی شناخت که در بارۀ او می نوشت مثلاً اعلیحضرت محمد ظاهر شاه که حیثیت حقدار و ولی نعمت استاد را داشت؟

آیا واقعاً دلیل نوشتن کتاب “عیاری از خراسان” طوریکه ادعا شده است، این بود که امیر حبیب الله «یک انسان با  ناموس بود»؟

فرض شود که “حبیب الله دوم” شخص با ناموس بود، آیا تنها ناموس داری دلیل آن بوده میتواند که استاد او را با چنان وجه مبالغ آمیز توصیف و تمجید کند و از او عیار بسازد، آنهم عیار خراسان؟ آیا استاد مرحوم که خود همکار او بود، نمیدانست که در دورۀ کوتاه چند ماهه حکومت او چه فجایع نبود که صورت نگرفت؟ آیا عیار واقعی میگذاشت تا کسی به ناموس دیگری تجاوزعریان کند، چه رسد به آنکه خودش مرتکب اینکار شده باشد؟

بهرحال متأسفم که متن فوق الذکر جناب مایارصاحب به این همه سؤال های لاجواب انگیزه داد، ورنه به گفتۀ عوام: «مشت بسته و هزار دینار!». 

اگر به کتاب نامه های استاد به دخترش نظری انداخته شود، چنانکه جناب آقای غزنوی غلزی چند روز قبل مطالبی را ازآن اقتباس کرده و در ستون نظر خواهی مورخ 27 مارچ نگاشته است، میتوان به این سؤال که : کی میزبان استاد بود که تقاضای نوشتن اثری را در مورد یکی از پادشاهان افغانستان از استاد کرده است، جواب روشن و واضح را بدست آورد، جوابیکه بسا سخنان ناگفته را بیان میکند. توجه کنید به این متن از قول استاد خلیلی مرحوم:

 

«در دسمبر 1983 در نیوجرسی بودم که مکتوب رسمی به امضای قاضی محمد فضل احمد خان چمیه به من رسید…. که[نوشته بود ـ نویسنده]: رسماً وظیفه دارم تا از طرف رئیس جمهور پاکستان، ضیأالحق به شما ابلاغ کنم که شما به حیث مشاور فرهنگی رئیس جمهور در امور فرهنگی مهاجرین افغان مقرر شدید. من پاکستان رفتم…به قاضی گفتم اگر بدون دفتر رسمی بطور آزاد مقرر شوم، وظیفۀ مشاوریت را به کمال افتخار قبول دارم…. یک هفته بعد مرا بصورت آزاد بحیث مشاور فرهنگی رئیس جمهور (پاکستان) افتخار بخشیدند و همانقدر معاش مقرر کردند که گذارۀ من میشد. در اسلام آباد اقامت کردم و در ناظم الدین رود به کار آغاز کردم». استاد می افزاید: «ضیأالحق از شخصیت های است که بقای پاکستان حتی بقای مسلمانان تمام این منطقه را یعنی ایران را هم، به آزادی افغانستان مربوط میداند. درتاریخ هزار سالۀ نیمقاره هیچ اثر قلم یا نقش قدم نیست که افغانستان در آن سهم نداشته باشد، یعنی همیشه داشته از محمود غزنوی تا ضیأالحق….»

در مقالۀ جناب مایار صاحب این متن نظرم را جلب کرد که نمیدانم متن خود شان است یا از استاد خلیلی مرحوم  نقل قول شده است و درآن راجع به “ناموس داری” حبیب الله چنین آمده است:

«باید فراموش نکنیم که یک تعداد از اعضای خانوادۀ امیر امان الله خان و سپهسالار محمد نادرخان که اکثر آنها زن بودند، در ارگ محبوس بودند، لیک یک نفر از بیم امیر جرأت نداشت به آنها بی احترامی کند. تاریخ گواهی میدهد زمانیکه محمد نادر خان با برادرانش در پکتیا بودند و برادر دیگرش شاه محمود خان از کابل به آنجا رفت و علیه حبیب الله کلکانی و سقوط پادشاهی وی مبارزه میکردند، لیک حبیب الله به ناموسداری افغانی احترام کرد».

علاقمندان تاریخ میدانند که امیرحبیب الله به سرداراحمد شاه خان (پسر عم نادرخان ـ بعداً وزیر دربار) وظیفه داد تا به پاریس برود و سپهسالار را به آمدن به کابل تشویق کند و تا ماه های اخیر حبیب الله امیدواراین همکاری بود، لذا حراست از فامیل شانرا پیشه کرد که کمتر وجه ناموس داری داشت، ولی به شهادت تاریخ او و همکاران او “بی ناموسی” را در کابل و حتی در وابستگان خاندان امیر حبیب الله خان سراج و اعلیحضرت امان الله خان و سائر خانواده های کابلی چنان رایج ساختند که تا امروز قصه های آنزمان در بین مردم کابل زبان بزبان انتقال می یابد. دراین ارتباط میخواهم بطور مستند مطالبی را به عرض برسانم: 

امیرحبیب الله چهار بار ازدواج کرد: خانم اولش حملیه از کلکان، خانم دوم سروری بیگم ملقب به بی بی سنگری از قلعه مراد بیگ ، و خانم سوم ملکی از پشتونهای قره باغ بودند . امیر از بطن بی بی سنگری یک پسر و دو دختر داشت که پسرش در خوردسالی در زندان در گذشت و دخترانش بعداز زندان بطور گمنام زندگی کردند.

او وقتیکه به سلطنت رسید، براثر توصیه نزدیکان دربار درجستجوی زن چهارم شد، زنیکه با رسوم دربار های گذشته آشنا و صفات یک ملکه رسمی را دارا باشد. درآن وقت کسی به رضائیت فامیل و نظر عروس اعتناء نداشت، زور و مقام کارخود را میکرد وبه این اساس امیر یک دختر زیبا از خانواده اعیانی محمد زائی  بنام محترمه “بینظیر” (دختر سردار محمد علی خان) را خواستگار شد و بزودی او را در عقد خود درآورد و لقب ملکه را به او داد.

مرحوم فیض محمد کاتب، نویسند سراج التواریخ درآخرین اثرخود که به شکل یادداشتهای روزمره وقایع را درج نموده تحت عنوان “کابل در محاصره” در مورد این ازدواج چنین مینگارد: 

«مؤرخ اول اپریل : حبیب الله که صاحب یک حرم بزرگ بود، تصمیم گرفت که با دختران سردار نصرالله خان مرحوم و سردار امین الله خان پسر امیرعبدالرحمن خان را که در آن وقت در زندان بود، ازدواج نماید. لاکن آنها به این ازدواج تن در ندادند و وقتی حبیب الله متوجه شد که آنها قبلاً در عقد کسی دیگر بوده اند، نخواست از زور کارگیرد و از آن منصرف شد. بعد نظر خود را متوجه دختر زیبای سردارمحمد علی پسر سردار پیرمحمد و نواسه سردار سلطان محمد خان کرد. اما دخترتصمیم گرفت به خوردن زهر خود را از ازدواج جبری آزاد سازد. شکرخدا که او زنده ماند. دوهفته بعد حبیب الله باز تلاش کرد تا دختر را به ازدواج راضی سازد».  کاتب در یادداشت مؤرخ 16 اپریل خود چنین بیان میدارد: «حبیب الله برای گرفتن دختر محمد علی به زور مصمم شد ودستورداد تا اورا نزدش بیاورند. اما دخترباز هم رد کرد. او بخانه مادردختر عسکر فرستاد و مقاومت کردند. بالاخرآنها را به زور نزد او آوردند، ولی حبیب الله درآنروز دست تجاوز به دختردراز نکرد. اما یکماه بعد باز امیر برای گرفتن آن دختر محمد زائی تلاش کرد وحرم خود را بخانه عبدالقدوس خان صدراعظم در برج یادگار شهر آرا انتقال داد و ارگ را از زنان دیگر خود تخلیه کرد».

فیض محمد کاتب در ادامۀ ماجرا می نویسد: «مؤرخ 26 اپریل : امشب حبیب الله خان دستور داد تا دختر سردار نصرالله خان را با مادرش (مادرعزیزالله خان) بزور در ارگ نزد او آورند. موصوفه گفت که نکاح او با امان الله خان توسط حافظ محمد حسن در حضور شاهدان قبلاً صورت گرفته است. حبیب الله به آنها اخطار داد درصورت غلط بودن موضوع ، به آنها شدیداً جزا خواهد داد. او زن را شب با خود برد و فردا به او اجازه داد بخانه خود برود، و اما دستور داد که تمام حرم امیر حبیب الله سراج به همه غنیمت داده شوند، طوریکه دختران و زنان هزاره را امیر عبدالرحمن و پسرش به غنیمت داده بودند تامردم ازآن درس عبرت گیرند.» (1) 

میگویند: محترمه بینظیر وقتیکه به عقد امیرحبیب الله درآمد وحیثیت ملکه او را یافت، به کمک صاحبزاده شیرجان خان وزیر دربار کوشید تا دربار ساده امیر را به شکل دربار شاهان اسبق تغییر دهد. او امیر را که تا آن وقت هنوز با لباس دهقانی برتخت می نشست، با لباس شاهانه آراست و به امیر آداب درباری آموخت وبه شان وشوکت اوافزود. این شیوه بزودی دربین همه اراکین کوهدامنی دولت نمونه شد و هر یک درپی تقلید آن برآمدند، تاجائیکه حمید الله برادر امیر آرزومند وصلت با یکی از دختران محمد نادرخان گردید که درآن وقت همه آنها در ارگ زندانی بودند، ولی  این وصلت صورت نگرفت (2) 

بهرحال امید است از این بیشتر موضوع را شور ندهند. بهتر است بگذارند “سنگ بجای خود سنگین” باشد، نشود که با شور دادن سنگ چیز های دیگر از زیر آن بیرون آید و به شهرت این  شاعر بزرگوار صدمه زند، کافیست همانقدر که با نشر کتاب نامه های او به دخترش این مشکل به وجود آمد. (والله اعلم بالصواب)

************

 

1 ) : مک چسنی: “کابل در محاصره”، این کتاب آخرین اثر مورخ شهیر فیض محمدکاتب هزاره است که تحت عنوان “کتاب تذکر انقلاب” بشکل وقایع روزمرۀ زمان سقوی، در سال 1931 تحریر شده و نسخۀ قلمی آن در پوهنتون نیویارک محفوظ است. مک چسنی این اثر را بزبان انکلیسی در آورده است.

McChesney, D. Robert: Kabul under Siege

Faiz Moh.’s Account of the 1929 Uprising, Princton 1998, pg. 144 -145

 

2) : حکم، عبدالشکور: از عیاری تا امارت (امیر حبیب الله کلکانی)، چاپ اول، پشاور، 2002، صفحات 194 و 317 تا 323

 

مقالات مرتبط

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

سال انتشار: سوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

سال انتشار: دوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

سال انتشار: 31 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 30 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

سال انتشار: 25 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

سال انتشار: 24 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

سال انتشار: 22 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

سال انتشار: 21 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

سال انتشار: 13 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

سال انتشار: 12 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

سال انتشار: 11 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

سال انتشار: 10 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

سال انتشار: 9 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 8 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش ششم)

سال انتشار: 5 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش پنجم)

سال انتشار: 4 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش چهارم)

سال انتشار: اول دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش سوم)

سال انتشار: 30 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش دوم)

سال انتشار: 28 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)

سال انتشار: 18 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem
A portrait image of Dr. Sayed Abdullah Kazem

داکتر سیدعبدالله کاظم

داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل  درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.

بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده  شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون  به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.