آیا اغماض امریکا موجب شد تا افغانستان در دام شوروی افتد؟

نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
تاریخ انتشار: 4 دسمبر 2014

آیا اغماض امریکا موجب شد تا افغانستان در دام شوروی افتد؟

(بخش اول)

دراین روزها که قرارداد امنیتی بین افغانستان و اضلاع متحده امریکا پس از تصویب شورای ملی کشور توسط رئیس جمهور داکتر محمد اشرف غنی به امضا رسید، مرحلۀ دوم همکاری ها بین دو کشور در حالی آغاز میشود که شهر کابل هر روز آماج حملات انتحاری پیهم دشمنان مردم و کشور قرار میگیرد و تعداد زیاد مردم بیگناه را به کام مرگ می کشاند. در چنین حال که آینده هنوزهم تاریک است، نقش امریکا و ناتو برای حفظ ثبات کشور و دست آوردها سیزده ساله بیش از پیش مهم و حیاتی به نظر میرسد. دراین ارتباط خواستم به بعضی اشتباهات کلی امریکا در گذشته و نادیده گرفتن اهمیت ستراتژیک افغانستان در سالهای 1950 مطالبی را تداعی نمایم که هم از نظر تاریخی و هم به عنوان یک درس برای آینده حایز اهمیت بسزا میباشند.

از مدتها بود که میخواستم یک مقاله بسیار مهم را در این زمینه از انگلیسی ترجمه نموده و خدمت علاقمندان تاریخ و سیاست کشور تقدیم دارم که نویسندۀ آن “لیون پولادا” (Leon B. Poullada) ـ  یک امریکائی وارد در امور افغانستان میباشد.  با آنکه عنوان مقاله “افغانستان و اضلاع متحده: سالهای دشوار” است، اما وقتی بادقت به مطالعۀ متن آن پرداخته شود، میتوان به عمق این سؤال پی برد که چرا و چگونه افغانستان به دام شوروی افتاد و اغماض مکرر امریکا در آن چه نقش داشت؟ با استنباط از محتوای مقاله  این موضوع نیز در خور توجه قرار میگیرد که: آیا اوضاع جاری افغانستان مستلزم دقت امریکا نیست تا از تکرار تاریخ جلوگیری شود؟

(برای معرفی مختصرنویسنده مقاله و اثر مهم دیگرش بنام “کشور شاهی افغانستان و ایالات متحده از سال 1828 تا 1973” و نیز به توضیحات مزید در باره  بعضی نقاط مهم دیگر به یادداشتهای از این قلم دراخیر هربخش مقاله توجه فرمائید!)

افغانستان و ایالات متحده: سالهای دشوار

Afghanistan and The United States: The Crucial Years

By: Leon B. Poullada

(published in: The Middle East Journal, Spring 1981, Pp 178 -190)

مترجم : داکتر سیدعبدالله کاظم

کودتای چپی در کابل در اپریل 1978 و تهاجم قوای شوروی در افغانستان در دسمبر 1979 برای اضلاع متحده امریکا وضع ناهنجاری را به وجود آورد، مناسبات آن کشور را با اتحاد شوروی و کشور های منطقه و همچنان علایق ستراتژیک آنرا در شرق میانه و جنوب آسیا مورد تهدید قرار داد.

 تهاجم بر افغانستان یک انحراف از پالیسی شوروی نبود، بلکه ادامه یک حرکت توسعه جویانه تاریخی روسیه تزاری و جزء پیشرفت شوروی بسوب بحر هند و مناطق غنی تیل در شرق میانه بود. این توسعه جوئی مؤقتاً بوسیلۀ عملیات متقابل از جانب قوای برتانوی در قرن 19 متوقف گردید و اما با خروج برتانیا از منطقه در 1947 دوباره از سر گرفته شد. آمادگی ها برای اشغال افغانستان موضوع جدید نیست. اقدامات اولی برای اینکار با دقت تمام در سالهای 1953 ـ 1956 اساس گذاشته شد و همین مسئله موضوع بحث این مقاله را می سازد که تصورات نادرست امریکائی ها و دیپلماسی نامناسب آنها بر پالیسی های غیرمعقول مقامات افغان اثر گذاشت تا زمینه ساز جذب افغانستان بوسیلۀ اتحاد شوروی گردد.

توسعه جوئی روسها بطرف بحر هند و بحیره سیاه از نظر تاریخی مربوط است به زمانیکه در آن جاه طلبی روسها در اروپا به نتیجه نرسید و ناکام شد. این هدف سیاست خارجی روسها بود که اگر فشارها مستقیماً بر اروپا عملی شده نتواند، آنها غیرمستقیم بطرف شرق نفوذ نمایند. تهاجم بر افغانستان باید با همین دورنما مشاهده گردد. بدینوسیله قوای شوروی 500 میل به خلیچ فارس و تنگه هرمز نزدیکتر می شوند. کنترول این ساحه شوروی را قادر می سازد تا نه تنها کشور های منطقه را مورد تهدید قرار دهد، بلکه میتواند راه عرضۀ تیل را بر اروپا و جاپان قید کند و از آنطریق برنفوذ سیاسی خود بطور جدی بیفزاید. در این ارتباط سؤالی مطرح میگردد که تا چه حد ناتو میتواند طور مثال حمایت کشورهای اروپائی  را بدست آورد، وقتیکه مجرای عرضۀ تیل آنها در دست آتحاد شوروی قرار داشته باشد؟

دوره مقدماتی : 1919 ـ 1942 

توانائی اضلاع متحده برای ایجاد نفوذ سیاسی مطلوب در افغانستان از همان آغاز تماس های سیاسی به ناکامی مواجه شد. افغانستان پس از استقلال در 1919 تلاش کرد تا مناسبات نزدیک را با اضلاع متحده برقرار سازد و به تکرار آنرا مطرح ساخت. در 1921 شاه امان الله یک هیئت عالی سیاسی تحت ریاست محمد ولی را به اروپا و امریکا اعزام کرد تا استقلال افغانستان را رسمیت بخشد. هیئت در شوروی و اروپا به گرمی استقبال گردید و اتحاد شوروی اولین کشوری بود که استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت. در واشنگتن هیئت محمد ولی نخست با معطلی ها روبرو گردید و بعد بحضور رئیس جمهور “هاردنگ” Harding)) به گونۀ تحقیر آمیز پذیرفته شد که درنتیجه به رسمیت شناختن افغانستان را برای 14 سال به تعویق انداخت. در 1928 شاه امان الله با روحیۀ دوستانه خواست تا سفر موفقانه خود را در اروپا بسوی واشنگتن ادامه دهد، لاکن با اطلاع از اینکه سفرش باید غیررسمی و به مصرف خودش باشد و اینکه دیدار با رئیس جمهور”کولج” (Coolidge) محدود به صرف طعام چاشت گردد، شاه امان الله را از آن سفر منصرف ساخت و از راه شوروی به ادامه سفر خود پرداخت و حکومت کمونیستی بدون مشکل از یک پادشاه شرقی استقبال بسیار گرم بعمل آورد.

در 1933 هنگامیکه ظاهر شاه به حیث یک شهزاده جوان به سلطنت رسید، کاکاهایش که دولتمردان با تجربه و آگاه بودند، قدرت واقعی را در دست داشتند. آنها باردیگر طالب حسن نیت و شناسائی دیپلماتیک کشور شان از طرف امریکا شدند و به سفرای افغانستان هدایت دادند تا همکاران امریکائی را تشویق نمایند و به تاجران امریکائی شرایط مساعد را جهت فعالیت در افغانستان مهیا سازند. طور مثال از شرکت هوائی پان امریکا تقاضا شد تا در انکشاف هوائی ملکی افغانستان  کمک کند و به “کمپنی تفحصات تیل داخلی” (Inland Exploration Oil Co.) که متشکل از دو شرکت “تکساکو” (Texaco) و”سی بورد” (Seaboard) بود، امتیاز سروی های مقدماتی تیل در افغانستان داده شود.

وزرات خارجه امریکا هنوزهم از شناسائی دیپلماتیک افغانستان طفره میرفت. “والاس موری” (Wallas Murray) متخصص برجسته امور شرق میانه در آن وزارت، یک بیوروکرات ماهر و با نفوذ بود که هیچگاه  نزدیک به حدود افغانستان نشده بود، اما مجموعه معلوماتهای نادرست را در مورد افغانستان جمع کرده و به مخالفت با افغانستان ابراز نظر میکرد. وقتیکه یک تاجر امریکائی بنام “دیوید جوفو” (David Joffo) به همراهی “ادولف سبت” (Adolf   Sabath) کانگرسمن ایالت “ایلونایز” (Illinois) بر شناسائی سیاسی افغانستان تأکید میکرد، “موری” برای آنها گفت که اینکار ممکن نیست، زیرا: 

«افغانستان بدون شک متعصب ترین و خصمانه ترین کشور در جهان امروز است. درآنجا امتیازات اتباع خارجی و حقوق بیرون از سرحد وجود ندارد تا خارجی را حمایت کند. در آنجا هیچگونه ادعایی برای تساوی حقوق بین مسیحیان و مسلمانان مطرح نیست. در آنجا هیچ بانک وجود ندارد و کاروانهای حامل خزانه غارت میشوند. برتانوی ها سالهاست که هر تبعۀ برتانوی سفید پوست را از رفتن به افغانستان منع کرده اند. نادرشاه اگر مرد با کفایتی است، اما نمیتواند قبایل را کنترول کند و زود سقوط خواهد کرد.” 

در 1934 رئیس جمهور “روزولت”(Roosevelt) زیر تأثیر دیپلماتها و تاجران برجسته قرار گرفت و طلسم بیوکراتیک را شکست و شناسائی دیپلماتیک را از طریق ارسال یک نامه شخصی به محمد ظاهر شاه مطرح کرد که اینکار بعداً با مشکلات مواجه شد. باوجود اینکه بی اعتنائی امریکا در مورد شناخت استقلال افغانستان برای چندین سال موجب رنجش رهبران افغان گردید و افغانها این خاطره ای طولانی را بیاد داشتند، اما این رنجش با یک اقدام جدید در 1938 ناشی از انصراف مطالعات ذخائر تیل افغانستان بوسیلۀ “شرکت تیل داخلی” (جائیکه بعداً شوروی ها موفق به دریافت تیل و گاز طبیعی در آنجا شدند) جدی تر گردید. این تصمیم بر مبنای مشکلات قانونی اقتصادی و نگرانی از پیچیدگی های جنگ جهانی دوم اتخاذ گردیده بود، اما یک  تکان واضح برای افغانها بود که فکر میکردند توضیحات احتمالی بسیار مغلق بوده و قبول آن اشتباه خواهد بود. آنها انصراف “شرکت تیل داخلی” را  به انگیزه بیموجب سیاسی نسبت میدادند.

سالهای امید بخش : 1942 ـ 1953 

باوجود این همه تأثرات رهبران افغان پس از شناسائی دیپلماتیک امریکا در 1934 بطور مکرر تلاش کردند تا نمایندگی سیاسی امریکا را در کابل داشته باشند (سفارت امریکا در تهران امور مربوط افغانستان را پیش می برد). باردیگر اضلاع متحده بی اعتنائی خود را ثابت کرد. از آن پس افغانستان به هدف جلب حمایت سیاسی به آلمان، ایتالیا، فرانسه و جاپان روی آورد. این وقت مقارن آغاز جنگ دوم جهانی (1939) بود و قوای محوربخوبی در افغانستان نفوذ کرده بودند. آلمان نازی بیشترین تعداد اتباع خود را به حیث تکنیشن، معلم، انجنیر و تاجر در افغانستان داشتند که اغلب شان  به خدمات استخباراتی آلمان وابسته بودند. افغانستان بیطرف بود، لاکن رهبران آن بیشتر متمایل به کشور های محور بودند و حتی یک بار پیشنهاد تشکیل یک محور بین برلین ـ بغداد ـ کابل  مطرح شد، آنهم در برابر استرداد خاک های از دست رفته در هند و پیدا کردن راه بحری. ایجنت های محور سخت دست بکار بودند که تحرکاتی را در قبایل آزاد به وجود آورند تا قوای برتانوی را در هند مصروف نگهدارند. وقتی آلمان بر اتحاد شوروی در 1941 حمله کرد، برتانیا و شوروی مشترکاً ایران را اشغال نمودند و تقاضا داشتند که افغانستان تمام اتباع کشورهای محور را از آنجا اخراج کند. افغانها با بی میل برای حفظ بیطرفی به اینکار مبادرت ورزیدند. وقتیکه رویداد جنگ به نفع متحدین شروع به تغییر کرد، علاقه افغانها به کشور های محور کاهش یافت.

با آنکه اضلاع متحده از تقاضای اخراج اتباع کشورهای محور اطلاع نداشت، ولی رهبران امریکائی دفعتاً متوجه شدند که تحولات مهم در شرق میانه درحال وقوع است و علایق امریکا ایجاب میکند تا در کابل یک نمایندگی سیاسی را باز نمایند. اینکار محصول شرایط زمان جنگ بود، نه  مبتنی بر خواست افغانها، بهرحال این تغییر موجب شد تا نمایندگی سیاسی امریکا در کابل بتاریخ 6 جون 1942 باز گردد [برای توضح مزیدپاورقی (1) در پایان مقاله دیده شود ـ مترجم]. اولین نماینده سیاسی (وزیر مختار) امریکا  مقیم در کابل “کارنیلیوس فن انگرت” (Cornelius Van H. Engert) بود که اولین شخصیت رسمی امریکائی بود که در 1922 از افغانستان دیدار کرده بود و بعد از 20 سال دوباره به افغانستان آمد و آنهم بیشتربه این هدف مخفی که راه های ترانزیت بدیل را بطرف روسیه و چین جستجو کند، بخصوص وقتیکه حملات آلمان و جاپان انتقالات را ازطریق ایران و برما قطع کنند. حتی در این مورد مذاکرات جدی مبنی براعمار خط آهن از طریق افغانستان مطرح گردید. این پلان احتمالی یکی از سری ترین پلانهای زمان جنگ بود [برای توضیح مزید پاورقی(2) دیده شود ـ مترجم]. 

“انگرت” پس از ورود به کابل با یک مشکل جدی دیگر نیز روبرو شد. در حواشی 1942 افغانستان دچار مشکلات اقتصادی بسیار جدی گردید. محدودیت های زمان جنگ انتقالات مواد ستراتژیک را توسط کشتی ایجاد کرد و بناً صادرات متاع افغانی و نیز واردات مواد مهم حیاتی را در افغانستان محاط به خشکه سخت در مضیقه قرار داد و اخراج اتباع کشورهای محور باعث ایجاد یک خلای بزرگ از ناحیه کمبود پرسیونل تخنیکی گردید. با این وضع افغانستان از اضلاع متحده خواهان حمایت شد، زیرا تجارت خارجی افغانستان به موجب اقدامات غیر دوستانه کمسیون های جنگ در واشنگتن به دلایل امنیتی اساساً به رکود مواجه شده بود. “انگرت” با وجود این همه شرایط سخت اداری به معاونت بعضی از دیپلماتهای امریکائی در واشنگتن و دوستان برتانوی در کابل موفق شد تا ختم جنگ احتیاجات مبرم افغانستان را تدارک نماید. این تدارکات امدادی ماهرانه موجب گردی تا احترام، وجاهت و حسن نیت امریکا  بلند برود و شرایط طلائی را در آن سالها برای دیپلماسی امریکا در افغانستان بار آورد. طی این مدت مهمان شدن و بازی “بِرِج”  وزیر مختار امریکا با صدراعظم و سائر دولتمردان افغان بیک موضوع عادی و روزمره تبدیل گردید.

سالهای بعد ختم جنگ این احساس نیک ادامه پیدا کرد و رهبران افغان به این موضوع پی بردند که اضلاع متحده میتواند یک بدیل مطلوب بجای تماس نزدیک با قوای برتانوی باشد، زیرا امریکا بسیار دورتر قرار داشت و تهدید استعماری برای افغانستان محسوب نمی شد. افغانها از ورود نفوذ امریکا عملاً خوشبین بودند  و میخواستند تا ذخایر اسعاری محدود خود را در جهت استخدام معلمان امریکائی برای مکاتب مهم به مصرف برسانند. در 1946 آنها کمپنی ساختمانی “موریسن ـ کنودسن” (Morrison – Knudsen) را استخدام کردند تا زمین های مورد نظر را در وادی هیلمند انکشاف دهد. وقتی در 1949 ذخایر اسعاری آنها به قلت مواجه شد، افغانها با اعزام یکی از مقتدرترین وزرای خود عبدالمجید زابلی وزیر اقتصاد به واشنگتن خواستند تا درباره اعطای قرضه برای پلانهای انکشاف اقتصاد ملی مذاکره نماید.

زابلی مؤسس بانک ملی افغان و یک آگاه مالی نخبه درعصر خود بود. در آنوقت طرح پلانهای انکشاف اقتصاد ملی بسیار رایج  نشده بود. متخصصان در بانک “صادرات ـ واردات” (Export – Import) که زابلی از طرف وزارت خارجه امریکا به آنجا معرفی گردیده بود، از پیچیدگی یک پلان انکشافی متوازن و باهم بسته گیچ شده بودند. با آنهم بانک به حمایت کمپنی موریسن ـ کنودسن که از اعتبار و نفوذ سیاسی قابل ملاحظه برخوردار بود، یک قرضۀ بسیار کوچک را تنها برای پروژه هیلمند آنهم به منفعت کمپنی ساختمانی موریسن ـ کنودسن قبول کرد. زابلی از انکشاف غیر متوازن و گزاف که برای افغانها غیراقتصادی بود، انتقاد کرد، اما رهبران سیاسی افغان که بیشتر به تأثیرات سیاسی مبنی بر شمول حکومت امریکا در موضوع علاقمند بودند، قرضه را قبول کردند. زابلی احتمالاً به همین دلیل استعفا داد.

طوریکه زابلی پیشبینی کرده بود، پروژه وادی هیلمند با حاصلدهی بطی و بسا مشکلات اجتماعی، تخنیکی و اداری یک بار گران برای سالهای طولانی بود. اولین قرضه در 1950 مستلزم قرضه دومی در 1954 گردید. کمپنی موریسن ـ کنودسن  پروژه را در وقت معین تکمیل کرد و بهره برداری آن مسئولیت افغانها بود. اسکان کوچی ها در اراضی جدید و حل معضلات پیچیده تخنیکی و تنظیماتی ایجاب کارآئی های را میکرد که افغانها در آنوقت فاقد آن بودند. آنها از حکومت امریکا تقاضای کمک  تخنیکی نمودند و اضلاع متحده نتوانست آنرا رد کند، زیرا حیثیت امریکا با آن که “پروژه امریکائی” (American Project) نامیده می شد، گره خورده بود.

بنابرآن کمک اقتصادی حکومت امریکا به افغانستان اساساً برمبنای ضرورت سیاسی استوار بود که باید یک پروژه مشکوک را نجات میداد. در سائر موارد جواب امریکا در برابر تقاضا ها و پیشنهاد هائیکه از طرف حکومت بسیار قویاً متمایل به غرب افغانستان ارائه میگردید، با بیتفاوتی و تنگ نظری بدرقه می شد. در طول این سالها (1945 ـ 1953) امریکا با ارائه بسیاری از کمک های مناسب  و برخورد دوستانه میتوانست افغانستان را در آینده با غرب پیوند استوار دهد و دراثر آن یک مانع قوی را در برابر نفوذ شوروی در شرق میانه با مصارف بسیار کم ایجاد نماید. چرا اینطور نشد؟ دلیل آن پیچیده است، ولی میتوان آنرا به سه نکته خلاصه کرد: بیتفاوتی، اغماض و سکوت.

اول: بیتفاوتی در برابر پیشنهادات افغانها یک پدیده ای ناشی از دوری فاصله و یک دیدگاه تنگ رهبران سیاسی امریکا بود که از اهمیت ستراتژیک افغانستان نا آکاه بودند. آنها بیشتر توجه را به ساحاتی معطوف داشتند که علایق فوری امریکا را به خود جلب میکرد.

دوم : اغماض دیپلماتهای امریکائی از آگاهی زبان، فرهنگ و اهمیت افغانستان موجب بیتفاوتی پالیسی سازان امریکائی گردید. شعب خدمات خارجی امریکا با کمبود پرسیونل ناشی از کوتاه نظری در تخصیص پولی برای تربیه و رهنمائی سبب شد تا آنها نتوانند تیم های مسلکی را بر مقتضای ضرورتهای بعد از جنگ امریکا تدارک نمایند. بخصوص با توجه مزید به اروپا، خدمات خارجی امریکا بنا بر کمبود پرسیونل مسلکی جهت اداره و پیشبرد امور مغلق اقتصادی و سیاسی در کشورهای دور افتاده جهان نتوانست اقدام لازم کند. در طول همه این مدت و سپس در سالهای دشوار (1953 ـ 1956) دیپلماتهای مسلکی امریکائی که درکابل توظیف شدند یا کسانیکه امور افغانستان را در واشنگتن اداره میکردند، دارای آرزومندی و دانش قلیل در باره افغانستان بودند و حتی به بسیار مشکل میتوانستند جز چند کلمۀ بازاری به دری صحبت کنند.

سوم :  سومین مانع در دیپلماسی مؤثر امریکا در افغانستان همانا سکوت و خاموشی ناشی از ترسی بود که مبادا نفوذ امریکا در افغانستان موجب عکس العمل کشور همجوارشوروی کشور گردد. اینکار توأم با توهمی بود که فکر می شد اگر امریکا خود را از افغانستان بدور نگهدارد، شوروی از عکس العمل اجتناب خواهد کرد و اینکار موجب شد تا امریکا درباره اهمیت جیوپولیتیک افغانستان دچار اشتباه شود. با دلایل نامعلوم  ترس از تحریک شوروی در مورد سائر کشورهای حساس همجوار افغانستان مثل ترکیه، ایران و پاکستان در نظر گرفته نشد. این تبعیض افغانستان را بیشتر ناراحت ساخت. بیتفاوتی، اغماض و سکوت موجب شد تا فرصت های مناسب برای رسیدگی به تقاضا های افغانستان در سالهای امید بخش به هدر بروند.

پاورقی (1) ـ راجع به شناسائی “دیپلماتیک” بین دو کشور:

در قوانین بین الدول مسئلۀ شناسائی یک دولت از طرف دولت دیگر یک موضوع مغلق است؛ بطور عموم میتوان از سه مرحلۀ شناسائی صحبت کرد: یکی شناسائی یک کشور به حیث یک دولت مستقل، اما بدون داشتن هرگونه روابط دیپلماتیک رسمی؛ دیگر اعطای شناسائی دیپلماتیک با ایجاد یک نمایندگی سیاسی مقیم در آن کشور و دیگر شناسائی دیپلماتیک با داشتن یک نمایندگی سیاسی غیرمقیم در آن کشور که معمولاً یک دیپلمات مقیم در یک کشور دیگر بصورت متناوب و در فواصل معین به آن کشور رفته و امور مربوطه را اجرا میکند.

(تبصره: از توضیحات دانشمند گرامی آقای ف. هیرمند در باره حالات “شناسائی” کشورها در حقوق بین الدول از نظر “دو ژور” و “دو فاکتو” با تائید کامل نوشته شان در زمینه امتنان دارم، ولی اینقدر می افزایم که اصل “شناسائی”در بعضی کشور دارای اندک تفاوت میباشد، مثلاً طوریکه پولادا به حیث یک متخصص حقوق و سیاست تصریح میکند که:  برخی از دول از جمله ایالات متحده در بین سه مرحلۀ پیاپی شناسائی فرق می گذارد: مرحله نخست شناسائی کشوری است بعنوان یک دولت مستقل اما بدون داشتن هرگونه روابط دیپلماتیک رسمی با آن. مرحله دوم اعطای شناسائی دیپلوماتیک است خواه براساس واقعیت امر [دو فاکتو] باشد یا براساس قانون و استحقاق [دو ژور] که معمولاً بدون تأسیس نمایندگی سیاسی در کشور مورد نظر میباشد و یک نماینده سیاسی غیر مقیم متکفل امور میگردد. مرحله سوم عبارت است از اعتراف کامل با استقلال کشور دیگر، اعطای شناسائی قانونی و بلاستحقاق و تأسیس یک هیئت دیپلوماتیک قانونی.)

ایالات متحده امریکا حین سفر محمد ولی خان به آن کشور بتاریخ 20 جولای 1921 افغانستان را به حیث یک کشور مستقل و دارای اختیارت لازم به رسمیت شناخت اما نظر به فشاری که مقامات برتانیا وارد کردند و نیز در آن وقت مذاکرات دور سوم بین افغانستان و برتانیا در کابل جریان داشت، امریکا از برقراری روابط دیپلماتیک با افغانستان ابا ورزید آنهم به دلیل اینکه این موضوع باید ازطرف کانگرس با بودجه مربوطه تصویب گردد که البته این یک بهانه ای بیش نبود. به همین دلیل وقتی شاه امان الله که میخواست در ادامه سفر اروپائی خود در سال 1928 از واشنگتن دیدار کند و راجع به برقراری روابط دیپلماتیک افغانستان با امریکا صحبت نماید، با شنیدن اینکه باید سفراو به آنجا غیررسمی باشد و تنها با رئیس جمهور امریکا دیدار نماید، شاه از سفر خود به آن کشورمنصرف گردید.

مقارن سال 1941 وضع به تدریج تغییر کرد، بادهای جنگ به وزیدن آغاز کرد و ایالات متحده برآن شد تا روابط دیپلماتیک را از طریق اعزام یک نماینده غیرمقیم بنام “لویس دریفس” (Louis G. Dreyfus) با افغانستان آغاز کند. بتاریخ 16 مارچ 1942 روزولت رئیس جمهور امریکا برطبق نظر سمنر ویلز (Sumner Wells) معاون وزارت خارجه که طرفدار تأسیس یک نمایندگی دیپلوماتیک در کابل بود، دفعتاً تصمیم گرفت و “انگرت” (C.Van Engert) را به حیث وزیر مختار مقیم به کابل فرستاد که بتاریخ 25 جولای 1942 او اعتمادنامه خود را بحضور پادشاه افغانستان محمد ظاهرشاه تقدیم کرد و از آن به بعد روابط دیپلماتیک بین افغانستان و اضلاع متحده رسماً برقرار گردید.

پاورقی (2) ـ حمایت از کشورهای محور:

کشورهای محور در جنگ دوم جهانی به اتحاد کشور های آلمان، جاپان و ایتالیا اطلاق میگردد و جانب دیگر جنگ که مسما به “متحدین” بود کشورهای انگلیس، فرانسه، شوروی وبعداً اضلاع متحده تشکیل میداد. پولادا در کتاب “کشور شاهی افغانستان و اضلاع متحده…” می نویسد: «انگرت با دلسردی مشاهده کرد که لااقل سه عضو کابینه افغان : وزیر حربیه شاه محمود، وزیر معارف فیض محمد زکریا و وزیر اقتصاد ملی عبدالمجید زابلی در داخل حکومت افغان بطرفداری آلمانها قویاً اعمال نفوذ میکنند و در یک محفل شب نشینی  محمد داؤد قوماندن عمومی قوای مرکز به انگرت گفت که کامیابی محور در حقیقت یک امر مسلم بوده و افغانستان باید مطابق آن عمل کند. خوشبختانه انگرت صدراعظم هاشم خان را یک رهبر مقتدر واساساً طرفدار متحدین یافت. هاشم خان به انگرت گفت که از جانب اعضای حکومت خود که از آلمان طرفداری می کنند، زیر فشار است، ولی او تدابیر به تعویق اندختن را که ازطرف امیر حبیب الله سراج بکار گرفته شده بود، دنبال کرده و به مامورین محور می گفت که افغانستان نمیتواند علناً جانب آنها را بگیرد…» (شرح بیشتر در کتاب :کشور شاهی افغانستان …ازصفحه 87 تا109 )

آیا اغماض امریکا موجب شد تا افغانستان در دام شوروی افتد؟ (بخش دوم)

سالهای دشوار: 1953 ـ 1956

دو رویداد مهم موجب شد تا ماهیت اساسی روابط با افغانستان را تغییر دهد:  یکی آغاز جنگ سرد و دیگر تغییر حکومت در افغانستان. در 1953 “جان فاستر دالس” (John Foster Dulles) شروع کرد به اینکه در برابر قدرت شوروی اتحاد “ردیف شمالی” (Northern Tier) را سازماندهی کند. اینکار به تشکیل پکت نظامی امریکا با ترکیه، ایران و پاکستان منجر شد. افغانستان که از نظر جغرافیائی در بین دو کشور اخیر الذکر قرار داشت از نظر افتاد و مورد اغماض قرار گرفت [برای شرح مزید پاورقی (1) در اخیر این بخش دیده شود ـ مترجم].  در 1953 قدرت در کابل از دست کاکا های شاه بیرون شد و بدست یک پسر کاکای جوان و نیرومند شاه یعنی محمد داؤد افتاد. داؤد یک شخص زیرک و دیکتاتور پرقدرت، دارای خودخواهی زیاد  و جداً مصمم به انکشاف کشور بود، بدون آنکه از تحرک مغلق مدرن سازی و خطرات واقعی که همسایه شمالی آن کشور را تهدید میکرد، آگاهی دقیق داشته باشد. او قاطعانه معتقد بود که میتواند با مصئونیت از هردو کشور شوروی و امریکا به نفع کشور خود استفاده نماید. سه اصل عمده سیاست او در توقع از امریکا این بود که: 1) مدرن ساختن فوری اقتصاد، 2) تعقیب جدی موضوع پشتونستان، 3) ایجاد یک قوه نظامی قوی افغان.[برای شرح مزید به پاورقی (2) در اخیر این بخش دیده شود ـ مترجم]

داؤد برای پیشبرد این سیاست خواست تا افغانستان را از تجرید طولانی بیرون کند و رقابت بین امریکا و شوروی را در افغانستان براه اندازد. این تغییر فوری پالیسی او سیاستمداران امریکائی را تکان داد، حتی دیپلماتهای مسلکی را برای مدتی هوشدار داد که بی توجهی امریکا به احتمال قوی منتج به مراجعه افغانها به شوروی خواهد شد. رهبران افغان کمتر در موقفی قرار داشتند که به امید کمک های امریکا باجذبه برضد شوروی ابراز نظر کنند و ” دالس” را به این گفته وادارند که بگوید: «اگر افغانها تا این حد برضد شوروی استند، ما ضرورت نداریم که از آن ناحیه نگران باشیم.» [برای شرح مزید پاورقی (3) دیده شود ـ مترجم]

در داخل حکومت امریکا تفاوت نظر های جدی مبنی براینکه چگونه با سیاست جدید افغانها بخصوص دراین دوره دشوار روابط بین افغانستان و اضلاع متحده را عیار سازند، وجود داشت. بعضی از امریکائی ها به این نظر بودند که رهبران افغان غرب را کنار گذاشته و با بلاک شوروی نزدیک شده اند و آنها از اضلاع متحده میخواستند تا از سرمایه گذاری مزید در یک کشوری که با اتحاد شوروی بزودی به روابط غیر قابل فسخ بپردازد، باید خود داری کند.

عده ای دیگر از مقامات امریکائی بر این نظر بودند که سیاست داؤد با آنکه غیر منطقی و خطرناک است، اما بر مبنای ایدئولوژیکی استوار نیست و داؤد و عده زیاد افغانها واقعاً مستقل بوده و حضور امریکا را برای ایجاد یک توازن نفوذ شوروی میخواهند و از آنرو باید کمک های امریکا بیشتر شود تا به حیث یک بدیل در برابر نفوذ کامل اتحاد شوروی اثر بگذارد و موقف آزاد  و عدم انسلاک افغانستان را حفظ نماید. این مباحثات در بین آنها اساساً در حلقه های سفارت در کابل مطرح گردیده و احتمالاً تا بلندترین سطح حکومت امریکا رسیده باشد. این نوع مباحثات درسیاست خارجی معمولاً کمتر به یک قاطعیت تصمیمگیری می انجامد، اما در عمل منتج به افزایش قابل ملاحظه کمک های اقتصادی امریکا به پروژه های جداگانه گردید و اضلاع متحده بدینوسیله پروگرامی را طرح کرد که هدف آن ایجاد توازن در جنگ سرد بود.

در جریان این مباحثات به یک شکلی صدمه زیاد به روابط افغان ـ امریکا وارد شد. در بین کسانیکه طرفدار پالیسی “شدت عمل” (get tough) بودند، یکی هم  سفیر امریکا در کابل “انگس وارد” (Angus Ward) بود. او که یک بار  ازطرف چینائی های کمونیست در “موکدین” (Mukden) به حیث گروگان گرفته شده بود، در مسکو ایفای وظیفه کرده و جداً از مخالفان سر سخت کمونیست ها بشمار میرفت. او به حیث یک فرد دارای طینت پاک و احساس عالی اخلاقی از داؤد خوشش نمی آمد و معتقد بود که داؤد یک شخص سرگیچه، غیرقابل اعتماد و عجول است. داؤد از بدبینی “وارد” میدانست. احساسات شخصی “وارد” بیشتر از طرف کاکا های شاه که  داؤد جانشین آنها شد، حمایت میگردید. آنها به “وارد” می گفتند که داؤد برای کشور یک فاجعه است. مقامات پاکستانی از  پالیسی داؤد احساس خطر میکردند و بناً در صدد تحریک قبایل بودند تا قیام نموده و داؤد را از قدرت برکنار سازند. آنها به نظر “وارد” که دوست شان بود، چشم دوخته بودند. آمر نمایندگی سی آی ای (CIA) در کابل بر”وارد” نفوذ شخصی قابل ملاحظه داشت. “وارد” یک شخص خودسر، شرابی سخت، همیشه تفنگچه در کمر بود و خود را یک “لارنس افغانستان” (Lawrence of Afghanistan) می شمرد. او با همکاران پاکستانی خود و عده ای از خاندان شاهی میخواست تا اقداماتی را برای “بی ثبات ساختن” رژیم داؤد رویدست گیرد.

هیچیک از همچو اقدامات تائید حکومت امریکا را با خود نداشت، اما داؤد اینرا نمیدانست. مراجع استخباراتی به او اطلاع میدادند که  در پس این اقدامات جهت برکناری او از قدرت دست مراجع رسمی امریکا دخیل باشد. واقعاً در این مرحله روابط افغان ـ امریکا در یک فضای ترس و بدگمانی پیش میرفت. تماس اجتماعی روبه ضعف داشت، تبلیغات ضد امریکائی در مطبوعات زیر کنترول حکومت و رادیو به نظر میخورد و ترصد پولیس بر امریکائی ها بیشتر شده بود. تماس ها بین نمایندگی های امریکائی و حکومت در سطح شایعات و روحیه بازار درحال سقوط بود و در نتیجه سوء تفاهمات بین هردو طرف دیده می شد.

دراین فضای نامساعد دیپلماتیک برای اضلاع متحده بسیار مشکل بود تا تدابیر لازم را در برابر سیاست داؤد شکل دهد و آنرا به منصۀ اجرا گذارد. وضع با آمدن “آرمین مایر” (Armin  Meyer) به کابل به حیث معاون دفتر استخباراتی  و نیز تقرر “شیلدن میل(Sheldon T. Mills) به عوض “انگس وارد” در اپریل 1956 قدری بهبود یافت. تیم جدید روابط خوبتر را با  افغانها برقرار نمودند و روی یک پلان جهت انسجام کمک های اقتصادی کار کردند و هدف آن بیشتر جلب توجه  افغانها از نظر مادی و ایدئولوژیکی بطرف جهان آزاد بود که برتانوی ها آنرا به “ستراتژی جنوب غربی” مسما ساختند.  این پلان متمرکز بود براتصال غرب از طریق هوا و سرک، امریکائی ساختن تعلیم و تربیه و نجات پروژه وادی هیلمند از سقوط.

پروگرام امداد امریکا از شروع با مشکلات و موانع زیاد مواجه شد. برای آنکه در ساحه هوائی ملکی از شوروی ها سبقت داشته باشند، طرف امریکائی موافقه کرد تا 49 فیصد اسهام شرکت هوائی آریانا را شرکت هوائی “پان امریکن” خریداری کند و نیز یک میدان هوائی بین المللی را در قندهار برخلاف نظر متخصصین هوانوردی اعمار نماید. بعداً امریکائی ها وافغانها هردو بر اعمار این”فیل سفید” جنگ سرد انتقاد کردند. حالا ازاین میدان به حیث یک پایگاه احتمالی برای استفاده قوای هوائی شوروی بطرف خلچ فارس کار گرفته خواهد شد.

پروگرام ایجاد سرکها و خط آهن برای اتصال با غرب دراثر خرابی روابط بین افغانستان و پاکستان دچار مشکل گردید. پروژه وادی هیلمند با معضلات تخنیکی و اداری در حواشی 1956 مواجه شد که امریکا مجبور گردید تا یک شرکت مشورتی مسلکی خارجی را برای سروی مکمل  پروژه و مطالعۀ امکانات نجات آن استخدام کند. بالاخره تلاش برای امریکائی ساختن تحصیلات عالی دراثرهجوم  شیوه های درسی پوهنتون های اروپائی و نیز مقاومت های فرهنگی بوسیله خود افغانها تغییر مسیر داد.

مفکورۀ پروگرام امداد از نظر سیاسی و ستراتژیکی خوب بود. باوجود مسدود شدن سرکها که قبلاً به آن اشاره گردید، پروگرام مذکور تاحدی موفقانه پیش رفت، ولی به هیچ وجه نتوانست به دلایل ذیل مانع نفوذ شوروی در افغانستان گردد:

1 ـ فقدان مؤثریت در اجرای پلان،  صعب العبور بودن راه ها، ایجاب مصارف بسیار گزاف، ایجاد وقفه های طولانی غیرلازم و نیز بسیاری از تکنیشن ها و مامورین اداری که میخواستند در افغانستان کار کنند، دارای کفایت کاری پایان بودند.

2 ـ بی ثباتی اوضاع، طوریکه تهدید نفوذ جهانی شوروی موجب  تفاهم بین دو ابر قدرت یعنی “دیتانت” (détente)گردید، پروگرامها در قبال آن اهمیت عاجل خود را ازدست دادند و اقدامات لازم روبه کُندی گرائید.

3 ـ اشتباهات دیپلماسی امریکا در مورد امداد نظامی و مسئلۀ پشتونستان شرایط را برای امریکا در افغانستان تنگ ساخت و اما برعکس برای دیپلماسی شوروی همین دو موضوع زمینه های بسیار مساعد را فراهم کرد.

مشکلات کمک های نظامی 

سؤال کمک های  نظامی طی چندین سال یک مشکل عمده را در روابط افغان ـ امریکا به وجود آورده بود. افغانها بار اول در اوایل 1944 از امریکا طالب کمک ها و آموزش نظامی شدند. آنها اهمیت این موضوع را در رابطه به امنیت ملی و حتی نجات کشور مهم میدانستند. اما امریکائی ها موضوع را جدی نمی گرفتند. تقاضا های پیهم افغانها برای دریافت کمک نظامی برای سالها ادامه داشت، البته تا همان روزی که آنها برای گرفتن کمک نظامی از اتحاد شوروی تصمیم گرفتند. پیشنهاد افغانها به امریکا در قدم اول با مشکلات اداری و قانونی و اما در اخیر بطور واضح با جواب  رد روبرو شد. در واقع پیش آمد افغانها بسیار ساده و غیرعاملانه بود، اما راه های پرپیچ پالیسی امریکا عملی شدن این توقعات را به مشکل مواجه می ساخت.

در 1950 سفارت امریکا در کابل فروش اسلحه را به افغانستان به این دلایل به مراجع امریکائی توصیه کرد تا نفوذ شوروی را بی اثر سازد، روابط دوستانه افغان ـ امریکا را تقویه نماید، امنیت داخلی را افغانستان ایجاد کند ومجرای رفع اختلافات با پاکستان را باز نماید. این توصیه ها موجب شد تا “جورج مکگی” (George McGhee) معاون وزارت خارجه امریکا بتاریخ 12 مارچ 1951 به کابل سفر کند. او خواست با داؤد، بعداً وزیر حربیه ملاقات کند. “مکگی” نظر داد که لست جزوار لوازم مورد ضرورت را همراه با یک یاداشت دیپلماتیک بطور رسمی ترتیب دهند و به داؤد اطمینان داد که آنرا با ” توجه خوشبینانه” (sympathetic consideration) خواهد گرفت. در طرز بیان دیپلماتیک امریکا این اصطلاح معنی میدهد که “ما به درخواست شما بطور جدی غور می کنیم”، اما داؤد گفته را طور دیگر استنباط کرد که گویا درخواست مورد تائید قرار گرفته است. افغانها همیشه از ارائه تقاضای رسمی طفره میروند، مگر آنکه مطمئن باشند که تقاضای شان رد نمیشود، اما این بار یادداشت رسمی و لست سلاح بتاریخ 13 آگست 1951در دست سفیر”جارج میرل”(George Merrill) قرار گرفت. بتاریخ 27 نوامبر 1951 واشنگتن به “میرل” هدایت داد تا با صدراعظم شاه محمود اطلاع دهد که: 

«قیمت سلاح مطلوبه بالغ به 25 ملیون دالر میگردد که باید بطور نقده پرداخته شود و انتقال آن ازطریق پاکستان به وساطت اضلاع متحده عملی میشود. فروش سلاح نیز باید علنی صورت گیرد و آن کمک وقتی صورت خواهد گرفت که اگر از ادعای پشتونستان صرف نظر گردد». [برای شرح مزید پاورقی(4) در اخیر این بخش دیده شود ـ مترجم]. شاه محمود این کار را یک نوع “امتناع سیاسی” تعبیر کرد، زیرا شرایط آن مورد قبول هیچ حکومت افغان قرار نمی گیرد. عکس العمل داؤد در زمینه ثبت نشده  و شاید هم قابل نشر نبوده است. [ دیده شود: پاورقی (5)]

(ادامه موضوع در بخش سوم)

***************************

تبصره: از توضیحات دانشمند گرامی آقای ف. هیرمند در باره حالات “شناسائی” کشورها در حقوق بین الدول از نظر “دو ژور” و “دو فاکتو” با تائید کامل نوشته شان در زمینه امتنان دارم، ولی اینقدر می افزایم که اصل “شناسائی”در بعضی کشور دارای اندک تفاوت میباشد، مثلاً طوریکه پولادا به حیث یک متخصص حقوق و سیاست تصریح میکند که:  برخی از دول از جمله ایالات متحده در بین سه مرحلۀ پیاپی شناسائی فرق می گذارد: مرحله نخست شناسائی کشوری است بعنوان یک دولت مستقل اما بدون داشتن هرگونه روابط دیپلماتیک رسمی با آن. مرحله دوم اعطای شناسائی دیپلوماتیک است خواه براساس واقعیت امر [دو فاکتو] باشد یا براساس قانون و استحقاق [دو ژور] که معمولاً بدون تأسیس نمایندگی سیاسی در کشور مورد نظر میباشد و یک نماینده سیاسی غیر مقیم متکفل امور میگردد. مرحله سوم عبارت است از اعتراف کامل با استقلال کشور دیگر، اعطای شناسائی قانونی و بلاستحقاق و تأسیس یک هیئت دیپلوماتیک قانونی. 

پاورقی(1):

در 1949 “لایحه امنیت متقابل” که امداد نظامی امریکا را توضیح میکرد و حاکی از این اصل بود که : «تهیه کمک نظامی به مللی داده میشود که در برابر کمونیزم مقاومت میکنند»، به قانون تبدیل گردید و اینکار سردار محمد داؤد را که تازه به حیث وزیر حربیه مقرر شده بود، بار دیگر به موضوع خریداری اسلحه از امریکا امیدوار ساخت و کوشید بوسیله برادرش محمد نعیم سفیر افغانستان در واشنگتن موضوع را بار دیگرمطرح کند. وزارت مختاری امریکا در کابل که آنوقت به سویۀ “سفارت” ارتقا کرده بود، نیزبا ارسال این متن از وزرات خارجه امریکا طالب نظر گردید: «نیازمندیهای افغانی برای احتیاجات امنیت داخلی معقول به نظر میرسد و با پالیسی ایالات متحده در مورد حمایت از استقرار و استقلال حکومتهای دوست در این ناحیه منسجم میباشد. ممکن است وزارت خارجه همچنان میل داشته باشد که این فرصت را برای نفوذ درحل منازعه افغانستان ـ پاکستان با یک تعارف مشروط مساعدت مورد بررسی قرار دهد. آیا ایالات متحده ادخال افغانستان را دریک پیمان منطقوی که آنرا برای سهیم شدن در کمک نظامی برطبق قانون موجود قابل قبول سازد، مورد ملاحظه قرار خواهد داد؟»

درهمین وقت حکومت ایالات متحده متن لایحه را در مورد کمک نظامی حاکی براین مطلب که « فروشات نظامی را به مللی اجازه میداد که توانائی فزاینده آنها برای دفاع از خود علیه تجاوز کمونیزم، برای منافع ایالات متحده مهم است» به این عبارت تغییر داد که  فقط «ناتو، یونان، ترکیه، ایران، کوریا، فلیپین و هر کشور دیگری که با ایالات متحده در دفاع دسته جمعی یا تدابیر منطقوی ملحق میشود، واجد شرایط برای دریافت کمک نظامی ایالات متحده میباشد.»

به این اساس وزرات خارجه امریکا در 20 دسمبر 1949 در جواب به سفارت دستور داد که: «با افغانها هیچگونه مشارکت را برطبق لایحه کمک برای دفاع متقابل مورد بحث قرار ندهد؛ ترتیبات دفاع دسته جمعی صرف شامل “ناتو” و کشورهای هم پیمان “ریو” (RIO)میشود و تدارکات خاصی برای مسلح ساختن یونان و ترکیه و ایران تهیه دیده شده است، روی این حقیقت که آنها در معرض تهدید های آشکار شوروی قرار دارند. هر پلانی برای پیمانهای منطقوی در ناحیه شرق نزدیک و جنوب آسیا که ممکن است شامل افغانستان گردد، دراین موقع پیش از وقت است…» (پولادا: کشور شاهی… صفحه 182 ـ 183) 

در تبادله این پیامها چند نکته برجسته و قبل توجه موجود بود: یکی برای اولین بار مسئلۀ پشتونستان رسماً با کمک نظامی ربط داده شد. این ابر کوچک در 1949 بنا بود که به یک طوفان خطیر در آینده تبدیل گردد که موقف شوروی را در افغانستان تقویه کند و اما نکته مهم دیگر موافقت امریکا بر دادن کمک نظامی به کشورهای یونان، ترکیه و ایران بود که افغانستان را از آن مستثنی قرار داد. اینکار معنی آنرا میداد که ایالات متحده باور نداشت که شوروی تهدیدی را متوجه افغانستان سازد، درحالیکه این برداشت امریکا به ملاحظه واقعیت های جغرافیائی افغانستان  یک نتیجه گیری ستراتژیک غلط و مصیبت بار بود که افغانها را متأثر و شوروی ها را تشویق میکرد و به این باورمند می ساخت که ایالات متحده از قبل افغانستان را در داخل ساحه نفوذ شوروی قرار داده بود. به گفته پولادا: «این تصور غلط و غم انگیز سرانجام منجر به تعرض سال 1979 شوروی گردید».

پاورقی (2):

در مورد سه هدف اساسی محمد داؤد این سؤال ذهن امریکائی ها را سخت به خود مصروف ساخت که هدف از تقویه بنیه نظامی که حکومت افغانستان سخت در تلاش آنست، چیست؟ اگر این موضوع به مقصد تقویه حکومت و آنهم به هدف تطبیق و اجرای تحول اقتصادی و اجتماعی ضرورت باشد، یک اقدام خوب است، و اما پیوند کردن موضوع پشتونستان به آن میرساند که شاید هدف پشت پرده افغانستان استفاده از سلاح برای ایجاد آشوب در پاکستان باشد، در آنصورت ایالات متحده نمیتواند یک دشمن را در برابر یک دوست متحد خود تقویه کند.  این موضوع یک نقطۀ ابهام برای امریکائی بود که آنها را به انواع بهانه ها در مورد امداد نظامی به افغانستان دچار شک و تردید ساخته بود. پولادا این موضوع را طی یک فصل جداگانه در کتاب “کشور شاهی…از صفحه 127 تا 168” به تفصیل مورد بررسی قرار داده است که درصورت علاقمندی میتوان به آن مراجعه کرد.

پاورقی (3):

وقتی جنگ جهانی دوم به پایان رسید، حکومت افغانستان درک کرد که ایالات متحده اکنون به یک ابرقدرت مسلم در جهان تبدیل شده وفکر کرد که یگانه منبع معقول برای بهبود قوای مسلح و تدارک تجهیزات نظامی شان میباشد و برای این منظور بیک سلسله اقدامات متوسل شد. در جولای 1945 حکومت افغانستان به وزارت مختاری امریکا در کابل راجع به امکانات تهیه لوازم محاربوی و غیر محاربوی برای نوسازی بنیاد نظامی خود تماس گرفت و درخواست کرد که اگر ممکن باشد قسمتی از مازاد تجهیزات نظامی امریکائی را درهند از طریق اعطای یک قرضه بدست آورد، چنانکه ایران ومصر از آن مستفید شدند.  این تقاضا به جائی نرسید، ولی حکومت افغانستان بار دیگر در 1946 و 1948 تلاش کرد تا از ایالات متحده اسلحه بخرد، هربار کار با مشکل مواجه شد.در همین موقع سفیر افغانستان در واشنگتن سردارمحمد نعیم به معیت عبدالمجید زابلی وزیر اقتصاد  با مقامات وزارت خارجه امریکا دیدار کرد و به قول لیون پولادا: «یک توجیه مطول و مفصل اقتصادی و سیاسی را که با تقاضا برای اجازه خریداری اسلحه امریکا جهت امنیت داخلی و دفاع علیه یک حمله ممکن از جانب اتحاد شوروی ختم می شد، ارائه داد. نعیم قاطعانه بیان داشت که: افغانها اگر بگونه مناسب مسلح و به پشتیبانی ایالات متحده متقاعد گردند، در هندوکش خواهند ایستاد و شورویها را از پیشروی مانع خواهند شد تا به ایالات متحده و متحدینش وقت آنرا بدهند که از شرق میانه و جنوب آسیا دفاع نمایند.»

پولادا در ادامه می نویسد: «بعدها صدراعظم شاه محمود درسال 1948 از واشنگتن دیدن کرد و با وزیر خارجه “جارج مارشال”(George Marshal) ملاقات نمود. صدراعظم قویاً تقاضای کمک نظامی را برای افغانستان کرد. بنا به گفته شاه محمود وزیر خارجه مارشال از درخواست متعجب گردیده و پرسید: “دشمن کیست؟”، شاه محمود جواب داد: “روسها”. آنگاه مارشال براین مفکوره که ممکن افغانها بتوانند با قدرت نظامی شوروی مقابله کنند، خنده تمسخر آمیزی سر داد. شاه محمود غرور جریحه دار خود را بلعیده و بیان داشت که اسلحه همچنان برای امنیت داخلی مورد نیاز است و اینکه اگر ضرورت افتد، افغانستان آنرا از روسها بدست خواهد آورد. اظهاراتی که مارشال به جواب آن گفت: مسلمانان خوب مانند افغانها برای کمک نزد روسهای ملحد هرگز نخواهند رفت. شاه محمود تذکر داد که اسلام خوردن گوشت خوک را منع میکند، اما اگر وضع بسیار سخت گردد و زندگی بخطر افتد، خوردن گوشت خوک مجاز است.» (پولادا: کشور شاهی افغانستان…، صفحه178 ـ 179)

پاورقی (4): 

متن مکمل اطلاعیۀ واشنگتن(مورخ 27  نوامبر 1951) که از طریق “میرل” سفیر امریکا در کابل به صدراعظم شاه محمود خان ارائه گردید، حاوی نکات ذیل میباشد:

1 ـ تقاضا های بسیاز زیاد برای اسلحه امریکائی این را ناممکن می سازد که موجود بودن تمام اقلام مندرج لست را اطمینان داد؛

2 ـ معضلۀ عدم تطبیق میان بعضی اقلام ذکر شده در لست و تجهیزاتیکه افغانستان اکنون در اختیار دارد، موجود است: طور مثال اردوی افغان به تفنگهای مجهز است که گلوله های 303 بور را استعمال می نماید، در حالیکه لست گلوله های 30 بور را تقاضا میکند،

3 ـ بعضی اقلام موجود در لست مانند بعضی قطعات توپهای ثقیله ازنظر متخصصان نظامی امریکا ئی برای نیازمندیهای افغانها مناسب به نظر نمیرسد؛ این اقلام ناچار باید مشترکاً از نظر گذارانیده شوند؛

4 ـ قیمت گران که به 25 ملیون دالر تخمین شده، نیز مطرح است که آیا افغانها آماده اند این مبلغ را بپردازند؟ قیمت باید نقداً و بطور پیشکی تادیه شود، زیرا هیچ اعتباری برای چنین خریداریها موجود نیست؛

5 ـ لایحه مساعدت برای دفاع متقابل، تعهدات بخصوصی را از حکومت افغان تقاضا میکرد: 

الف ـ اسلحه صرف برای صلح و امنیت طوری که در منشور ملل متحد تصریح شده، بکار برده خواهد شد؛

ب ـ اسلحه فقط برای امنیت داخلی یا دفاع از خود استعمال خواهد گردید؛

ج ـ بدون موافقت ایالات متحده اسلحه بطرف ثالث انتقال داده نخواهد شد.

د ـ موافقتنامه متعلق به اسلحه حتماً باید درج اوراق ملل متحد گردد و بدین ترتیب علنی گردانیده خواهد شد.

6 ـ تحویلدهی اسلحه در بنادر ایالات متحده انجام خواهد گرفت. افغانستان باید ترتیبات حمل ونقل را به شمول ترانزیت از طریق پاکستان خود اتخاذ کند و ایالات متحده نمیتواند برای برآوردن این منظور کمک تهیه کند؛

7 ـ تسهیلات برای فروش اسلحه فراهم خواهد گردید، اگر افغانستان لحن تبلیغات ضد پاکستانی خود را در ارتباط با مسئلۀ پشتونستان ملایم سازد.» (پولادا: کشور شاهی … ، صفحه 187 ـ 188)

پاورقی (5) :

مراحل نخستین تلاش افغانها برای بدست آوردن کمک نظامی ایالات متحده به اثبات میرساند که حکومت افغانستان از هر فرصت برای خریداری اسلحه از منابع شخصی امریکائی و نیز از حکومت ایالات متحده استفاده میکرد. درهر مورد افغانها با موانع بیوروکراتیک بی شمار و عدم توافق با ضرورتهای امنیتی شان مواجه می شدند. هیئت دیپلماتیک امریکائی در کابل بصورت عموم از درخواستهای افغانی پشتیبانی میکرد، اما واشنگتن بهانه های زیرکانه برای رد یا نادیده گرفتن آنها می پالید. تا سال 1951 این عدم پاسخ از جانب امریکا قسمت زیاد حسن نیت را که بر اثر مساعی امریکا برای نجات اقتصاد افغانستان در سالهای جنگ فراهم شده بود، برباد داد.  سالهای قاطع در روابط بین افغانستان و امریکا در زمینه کمک نظامی از 1951 تا 1954 محسوب میشود و این هنگامی بود که روابط امریکا با پاکستان به حیث یک دوست و یک متحد معضله را تا حد زیاد پیچده و پر تنش ساخت.

آیا اغماض امریکا موجب شد تا افغانستان در دام شوروی افتد؟ (بخش سوم و اخیر)

با وجود ضربه مدهش از این ناحیه به  غرور پشتونی داؤد، بازهم او به مجرد رسیدن به مقام صدرات در 1953 بار دیگر به تلاشهای خود ادامه داد. برادرش محمد نعیم وزیر خارجه مورد اعتماد خود را به واشنگتن فرستاد و او بتاریخ 8 اکتوبر 1954 شخصاً با “جان فاستر دالس” دیدار کرد تا برای آخرین بار درخواست کمک نظامی را تقدیم کند [پاورقی (1) در اخیر این بخش دیده شود ـ مترجم]. دو ماه بعد بتاریخ 28 دسمبر “دالس” به سفیر افغانستان کبیر لودین و درعین زمان به امجد علی سفیر پاکستان اطلاع داد که بعد از رسیدگی دقیق دادن کمک نظامی به افغانستان مشکلاتی را خلق خواهد کرد که با نیروی که به وجود خواهد آورد جبران نمی شود، لذا افغانستان درعوض درخواست سلاح باید منازعه پشتونستان را با پاکستان حل و فصل کند[پاورقی (2) دیده شود ـ مترجم]. افغانها از این جواب ناراحت شدند، نه تنها از خاطر رد درخواست شان، بلکه بیشتر به این دلیل که درخواست محرمانه آنها را به رقیب پاکستانی شان با تزریق معضله حساس پشتونستان افشا کردند. یک ماه بعد در اوایل 1955 داؤد باب مذاکره را با اتحاد شوروی درباره کمک های نظامی آغاز کرد، آنچه را که از مدتها قبل شوروی خواهان آن بوده ولی افغانها قبلاً از آن طفره میرفتند. درهمین سال معضلۀ پشتونستان موجب شد که افغانستان و پاکستان تا سرحد جنگ پیش بروند و در نوامبر همان سال لویه جرگه که عالی ترین مرجع سیاسی در افغانستان است، تدارک اسلحه را تائید کرد[ پاورقی (3) دیده شود ـ مترجم]. در ماه دسمبر “بولگانین” و “خروسچف” به افغانستان سفر کردند و حمایت خود را از قضیه پشتونستان و نیز تجهیز مکمل اردو و قوای هوائی افغان ابراز نمودند.

در اوایل 1956 واشنگتن به سفیر “وارد” در شام روز عزیمت او هدایت داد تا به داؤد در باره خطرات نفوذ شوروی هوشدار دهد. او داؤد را متوجه ساخت که کمک اقتصادی شوروی یک اساس بنیادی لوژستیکی برای یک تهاجم بعدی شوروی خواهد بود. اعمار سرکها و پلها، ذخیرگاه های تیل و اعمار سیلوها، ساختن تونل سالنگ و شگافتن کوه های بزرگ مانع تهاجم، همه نشانه های آنست. علاوتاً او داؤد را متوجه خطری ساخت که از ناحیه تعلیم وتربیه افسران نظامی در اتحاد شوروی صورت میگیرد که در نتیجۀ آن ستون پنجم در قلب قوای مسلح افغان ایجاد خواهد شد. همه اینها بعد از 21 سال  تحقق یافتند، اما در آنوقت داؤد مغرورانه به اخطارهای امریکائی ها توجه نکرد و گفت که او میداند چگونه با شوروی ها معامله کند.  او از اینکه اضلاع متحده از دادن کمک نظامی به افغانستان امتناع ورزید، شکایت کرد و شکایت اواستوار بر بعضی دلایل بود، اما آیا میتوان مواجه ساختن کشور را به چنین تحول عاقلانه دانست؟

مشکل کمک نظامی حایز پیچیدگی بزرگ در ارتباط با قضیه پشتونستان بود. این موضوع بسیار زیاد مغلق است که در این مقاله مورد بحث قرار گیرد. درظاهر معلوم میشود که موقف افغانها یعنی تأکید بر توسعه ارضی یک ادعای نا معقول و غیرعملی باشد؛ اما در واقعیت این سؤال با رشته های بسیار حساس ملیگرایانه تماس میگیرد. بسیاری رهبران امریکا حوصله کمتر با این قضیه افغانها دارند و آنرا طفلانه و خسته کننده میخوانند. آنها قادر نبودند تا عمق احساس افغانها را بطور لازم بررسی کنند یا باریکی های موضوع  را که این قضیه در تحرکات سیاست داخلی دارد، به درستی درک نمایند. حقیقتی که از1893  تأکید همه حکومتهای بعدی درهردوره بر موضوع پشتونهای سرحد یک موضوع جدی ملی بوده است، برافکار امریکائی ها تأثیر نکرد. متأسفانه افغانها نیز این موضوع را با پروپاگندهای گوش خراش و ادعای های از حد زیاد مغشوش مطرح ساختند. 

مشکلات اصلاً قدیمی بود ولی بعداً برمیگردد به تشکیل پاکستان در 1947 و میراثی که از برتانیا باقی مانده بود. برای 200 سال سلاله های پشتون در کابل حکومت میکردند و پشتونها اکثریت نفوس افغان را تشکیل میدادند. در 1893 برتانوی ها خط دیورند را کشیدند و در نتیجه قبایل پشتون در اطراف سرحد بین افغانستان و هند برتانوی تقسیم گردید. این خط اصلاً به هدف تعیین نقاط ساحه نفوذ افغان و برتانیه کشیده شد، اما بعداً شکل سرحدات بین المللی را به خود گرفت. افغانها هیچگاه آنرا با همچو ماهیت قبول نکرده اند، زیرا آن موجب نادیده گرفتن حق “برادران” پشتون آنطرف خط بوده است. پاکستان بعد از استقلال در 1947 خط دیورند را به حیث سرحد بین المللی و پشتون های آنطرف را به حیث اتباع پاکستانی اعلام کرد. بتاریخ 20 جولای 1947 جرگه قبایل تشکیل شد و مردم در ساحات ایالت شمال غربی با مراجعه به آرای عمومی پیوستن خود را به پاکستان اعلام کردند. تنها انتخاب دیگر پیوستن به هند هندو بود که البته برای پشتون های مسلمان پیوستن به آن جانب غیر قابل باور بود. افغانستان بر نحوه مراجعه به آرای عامه اعتراض کرد و در 1947 عدم رضایت خود را ابراز نمود و یگانه کشوری بود که علیه شمول پاکستان به عضویت ملل متحد رأی داد. کشیدگی بین دو کشور به جنگ تبلیغاتی علیه یکدیگر منجر شد. به مقصد وارد کردن فشار بر افغانها، در 1950 و بعداً در 1955 پاکستان موانع را در راه ترانزیت اموال تجارتی بر افغانستان محاط به خشکه وضع کرد. افغانها برای انتقام سرو صدای پشتونستان آزاد را متشکل از قبایل در حدود ارضی پاکستان بلند کردند. پاکستان این ادعا ها را نادیده گرفت و آنرا به حیث یک تلاش پنهانی افغانستان جهت راه یافتن به بحر تلقی کرد. 

افغانستان در پالیسی حقوق پشتونها حمایت سیاسی امریکا را نه تقاضا کرد و نه توقع آنرا داشت،  اما آنها امیدوار بودند تا یک بررسی آفاقی در موضوع صورت گیرد و عمیقاً از اینکه امریکائی ها ادعای شان را تردید کردند، ناراضی شدند. بطور مثال، بتاریخ 28 اپریل 1953 هنگامیگه معاون رئیس جمهور “نکسن” (Nixon) از کابل دیدار کرد، او به داؤد دربارۀ موقف نادرست موضوع پشتونستان لکچر داد. به اساس گفته یک شاهد عینی، نکسن بطور آمرانه،  با الفاظ شدید و تهاجمی موقف افغانها را یک عمل بیخردانه وانمود کرد. در ادامه همین سفر نکسن به پاکستان رفت و پالیسی افغانستان را در مورد پشتونها شدیداً مورد انتقاد قرار داد[پاورقی (4) دیده شود ـ مترجم]. دیپلومات های امریکائی از این توضیحات یکطرفه نکسن درقبال تلاش شان جهت قناعت دادن رهبران افغان از بیطرفی امریکا ناراحت شدند و این تلاشها وقتی مورد شک و تردید قرار گرفت که اضلاع متحده رسماً متحد نظامی با پاکستان شد. 

داؤد همشیه یک ملیگرای جدی پشتون بود و هنگامیکه او در 1953 به مقام صدارت رسید، مشکلات با پاکستان بسیار حاد گردید. در مارچ 1955 حکومت پاکستان ادغام تمام ایالات پاکستان غربی را درسیستم “یک واحد” (One Unit) اعلام کرد و آن مشتمل بود برایالت بیشتر پشتون نشین مسما به “صوبه سرحد شمال غربی”. داؤد و اکثر افغانها اینکار را توجیه به تخریب هویت پشتونها کردند و آنرا مقدمه ادغام با اکثریت پنجابی ها دانستند. بتاریخ 30 مارچ 1955 رنجیدگی افغانها در رادیو و نشرات حکومتی شدیداً انعکاس یافت که منجر به خشونت گردید. در رویداد مسما به “حادثه بیرق” یک تعداد به سفارت پاکستان در کابل حمله کردند و بیرق را آتش زدند. عناصر بسته به حکومت در پاکستان برای انتقام به قونسلگری افغان یورش بردند و هردو کشور در آستانه جنگ قرار گرفتند. پاکستان راه ترانزیت را به روی افغانها بست که دراثر آن صدمۀ شدید به اقتصاد افغانستان وارد گردید[پاورقی (5) دیده شود ـ مترجم]. اضلاع متحده دست های خود را روی هم گذاشت و نفوذ دیپلماتیک خود را در افغانستان از دست داد و نیز نخواست متحد خود پاکستان را زیر فشار قرار دهد. 

ازطرف دیگر اتحاد شوروی توانست از این وضع استفاده نماید که کرد. دراین موقع حساس شوروی ماهرانه بسوی نجات افغانستان ازطریق پیشکش امکانات ترانزیت  و همچنان حمایت سیاسی و کمک های نظامی قدم به پیش گذاشت. بتاریخ 21 جون 1955 افغانستان موافقتنامه ترانزیت را با اتحاد شوروی امضا کرد که برطبق آن یک قسمت زیاد اموال تجارتی افغانستان از طریق اتحاد شوروی انتقال می یافت. بتاریخ 14 دسمبر 1955 بولگانین و خروسچف به کابل رسیدند و بتاریخ 18 دسمبر امضای سه موافقتنامه اعلام گردید :

1 ـ  قبولی قرضه 100 ملیون دالر ازطرف شوروی،

2 ـ تائید قرارداد بیطرفی و عدم تجاوز 1931،

3 ـ اظهار حمایت شوروی از قضیه پشتونستان. 

یک موافقتنامه چهارم نیز بطور سری امضا شد که تا 25 آگست 1956 اعلام نگردید، آنهم درباره دادن کمک های نظامی به افغانستان. این ها همه پیشنهاداتی بودند که داؤد نمیتوانست آنرا رد کند.

همچنان “حادثه بیرق” نیز در ماه سپتمبر 1955 از طریق میانجیگری مصر، ایران و عربستان سعودی به کمک سفارت امریکا حل گردید که افغانها آنرا توأم با نا رضایتی محسوس قبول کردند و ازنتیجۀ آن عمیقاً تأثر داشتند و از وضع ضعیف اقتصادی و نظامی خود ناراحت بودند. ما [مقامات امریکائی] باید از خواسته هائیکه نعیم هنگام دیدار خود با دالس برای جلب کمک نظامی کرده بود و ما آنرا رد کرده و برعکس به پاکستان دادیم، در آنوقت تجدید نظر میکردیم.  در آنوقت یک حالت هیجان انگیز و متشتت در باره حمایت امریکا از افغانستان  وجود داشت که افغانها ناگزیر به قبول کمک های اقتصادی، سیاسی و نظامی شوروی گردیدند. 

نتیجه 

تصامیم سرنوشت سازی که حکومت داؤد بین سالهای 1953 و 1956 گرفت، استقلال افغانستان را مواجه به خطر کرد. این تصامیم حاصل یک تعداد حوادث باهم مربوط بود، ازجمله میتوان پالیسی نامعقول پشتونستان داؤد و رجوع بیصبرانه او بسوی مدرن ساختن کشور در ساحه اقتصادی و نظامی را نام برد. این پالیسی ها مطابقت داشت با علایق مجدد اتحاد شوروی و سیاست”تعیین سرنوشت” آنها جهت راه یافتن به بحر هند، پس  از آنکه قوای بازدارنده برتانوی از آنجا بیرون شد و نیز برای آنکه در برابر اقدامات امریکا مبنی بر تشکیل “ردیف شمالی” (Northern Tier) مانع ایجاد کند. شوروی هنرمندانه از آسیب پذیری افغانها و رنجیدن آنها از بیتفاوتی امریکا و لاجواب گذاشتن آرزومندی ها و علایق حیاتی شان استفاده اعظمی کرد. قضیه پشتونستان که امریکا به آن توجه نکرد و آنرا به نظر کم دید، مبدل به یک وسیلۀ مهم برای موفقیت شوروی گردید. اینکار موجب اهانت، انزجار و انتقامجوئی افغانها شد و چشم بصیرت رهبران افغان را در قبولی کمک های نظامی که شوروی میخواست از آن به مقصد آماده سازی زیر بنائی تهاجم  استفاده کند، کور کرد. در طول این سالهای دشوار دیپلماسی امریکا با تعلل، ابهام و ناتوانی در متوقف ساختن نفوذ شوروی عمل کرد. پروگرام امداد امریکا بسیار بطی، غیرمؤثر و فاقد ثبات و قاطعیت بود و نتوانست جلو امتیازاتی را بگیرد که کمک نظامی و سیاسی درحمایت از پشتونستان بطور ماهرانه و منظم به شوروی امتیاز بخشیده بود.

اشتباه اساسی دیپلماسی امریکا در این سالهای دشوار نتیجۀ مستقیم از نا مناسب بودن خدمات خارجی آن بود که از فقدان تجربه در درک و تحلیل صحیح انگیزه های افغانی و ارزش های فرهنگی آن نشأت کرد. همچنان فقدان حیثیت و نفوذ لازم برای آگاهی رهبران سیاسی امریکا درباره اهمیت ستراتژیک افغانستان و نتایج نامطلوب سقوط آن کشور زیر نفوذ کامل شوروی عامل دیگر بود. پالیسی سازان آنوقت امریکا گرفتار تخیلات ترکیه، ایران و پاکستان شدند و باید همیشه به تقویه استحکامات خود علیه توسعه جوئی  کمونیست ها ادامه می دادند. از نظر آنها این کار در مورد افغانستان یک عامل اغماض در امنیت منطقه بود.  آنها در سال 1980 دفعتاً متوجه اشتباه خود شدند که بسیار دیر بود. (پایان مقاله)

درپایان باید گفت که مسئلۀ پشتونستان که در سابق مایه کشیدگی بین دو کشور همسایه افغانستان و پاکستان بود، در قبال شرایط جنگ سرد به مجادلۀ بین المللی بین دو ابر قدرت تبدیل گردید، طوریکه امریکا  به جانبداری از متحد خود پاکستان از تهیه کمک های نظامی به افغانستان طفره رفت و شوروی با استفاده از اوضاع به حمایت از سیاست پشتونستان حاضر به تقویه نیروی نظامی افغانستان شد و در نتیجۀ این کشمکش که بیشتر ناشی از اغماض امریکا در اهمیت ستراتژیک افغانستان بود، زمینه را برای تحقق آرزومندی دیرینه شوروی بر پخش نفوذ بر افغانستان مهیا کرد و پای شوروی را تدریجی و اما عمیق به افغانستان کشانید که عاقبت آنرا پس از کودتای ثور و متعاقب آن تهاجم قوای سرخ شوروی در 26 دسمبر 1979 همه شاهد بوده ایم و در نتیجه آن مصیبت های جاری از آنروز تا حال در کشور ما یکی پس از دیگر رونما گردیده است.

از دسمبر 2001 بدینسو که امریکا پس از سقوط طالبان  با تدویر کنفرانس “بن” شالودۀ نظام جدید را در افغانستان گذاشت و از آن تاریخ تا امروز بیش از 2500 جوان خود را در جنگ های افغانستان از دست داد و ملیارد ها دالر را به مصرف رسانید، همه و همه نتیجۀ همان کوتاه نظری و ناعاقبت اندیشی مجریان امور اضلاع متحده بود که افغانستان را گذاشت تا به دام شوروی افتد. اکنون بار دیگر شرایط طوری پیش آمده که اگر امریکا سهو سابق را تکرار کند و افغانستان را از الویت سیاست منطقوی خود خارج سازد و باز به جانب پاکستان میلان پیدا کند، به یقیین که تاریخ بار دیگر به ضرر آنها تکرار خواهد شد و این بار افغانستان بصورت قطعی در دست تروریست ها و افراطیون قرار خواهد گرفت و به مرکز تروریزم بین المللی مبدل خواهد شد. امریکا باید بداند که اتکا به پاکستان و فریب حرفهای دولتمردان آن کشور را خوردن و به وعده های آنها اعتماد کردن مثل “سرمۀ آزموده” است که نباید باز آزمود. پاکستان از امریکا همیشه به قسم یک “گاو شیری” استفاده کرده و هنوزهم میکند و سالانه مبالغ گزاف را بنام “مبارزه علیه تروریزم” میگیرد، درحالیکه ریشه اصلی تروریزم در آن کشور بوده و تروریست ها در هزارها مدرسه آنجا بوسیلۀ آنها و به پول کمکی امریکا و عرب ها پرورش می یابند. 

 

*******************

پاورقی (1): 

جارج مکگی معاون وزرات خارجه امریکا در کتاب خاطرات خود چنین می نویسد: «یک تفصیل جالب توجه پیش از دیدار ما از کابل درسال 1951 رخ داد و آن وقتی بود که دوست خوب من سفیر افغانستان محمد نعیم به دیدن من در وزارت خارجه آمد. او گفت که آمده تا کمک نظامی ایالات متحده را مورد بحث قرار دهد و اشاره نمود که اگر این کمک نزدیک و مشهود نباشد، شاید افغانها مجبور شوند با روسها مفاهمه کنند. من با این احساس که وی از اتکای حکومت افغان بر کمک نظامی روسی که بیهودگی آن عیان و آشکار بود، لاف زده می ترساند، گوشک تلفون را گرفتم و از سکرتر خود خواستم که نمبر تلفون سفارت روسی را برایم پیدا کند. من آنرا روی یک توته کاغذ نوشته و بدست شهزاده نعیم دادم که در نتیجه هردوی ما خندیدیم.»(پولادا: کشور شاهی …صفحه 197) آنچه را مکگی در آنوقت “لاف و تهدید” حساب کرد و کمک نظامی روسی را به باد مسخره گرفت، سه سال بعد تحقق پذیرفت.

پاورقی (2): 

«واضح است که پس از دیدار مکگی از کابل در سال 1951 و تبادل نظر بین محمد نعیم و دالس در سال 1954 مسئلۀ کمک نظامی برای افغانستان دیگر موضوعی نبود که رهبران امریکائی در برابر آن بی تفاوتی محض اختیار کنند. جنگ سرد به شدت جریان داشت و پاکستان در شرف آن بود که با امریکا رسماً متحد شود. ایالات متحده در هر دو موقع منازعه پشتونستان را به حیث یک رکن اصلی در درخواستهای حکومت افغانستان برای کمک نظامی دخیل ساخته و خود را در آن وضع نا آرام قرار داده بود که می بایست بین یک متحد یعنی پاکستان و یک دوست یعنی افغانستان یکی را انتخاب کند و به ناچار متحد را انتخاب کرد.» (پولادا: کشور شاهی … صفحه 200)

پاورقی (3):

محمد داؤد خان وقتی از گرفتن کمک نظامی امریکا مأیوس شد، تصمیم گرفت لویه جرگه را در22 عقرب 1334 (13 نوامبر 1955) دائر کند و دو موضوع را مطرح سازد: یکی اینکه آیا حکومت افغانستان پشتیبانی از پشتونستان را ادامه دهد؟ و دیگر اینکه اگر جواب مثبت باشد، آیا حکومت باید نیروی مسلح خود را بهروسیلۀ که بتواند، تقویه کند؟

لویه جرگه در جواب سوال اول فیصله کرد که: بلی! این وظیفه حکومت افغانستان و مردم آنست که از تعیین سرنوشت برای مردم پشتونستان حمایت کند و در جواب سوال دوم فیصله نمود که حکومت افغانستان باید قوای مسلح خود را از هر راه و وسیلۀ ممکن و بهر طرزی که شرافتمندانه قابل حصول باشد، مجهز و تقویه نماید. علاوتاً لویه جرگه اعلام کرد که به هیچ صورت علاقه های پشتونستان را برخلاف میل و آرزوی خود ملت پشتونستان جزء خاک پاکستان ندانسته و در این مورد تصویب مورخ 23 میزان 1334 مجلس شورای ملی و اعیان را تائید و تصدیق میدارد.

پاورقی (4): 

لیون پولادا در مقاله اش مختصر از نحوه برخورد شدیدالحن نکسن حین دیدار از کابل ذکر کرده است و اما جای تعجب است که در کتاب “کشور شاهی…”که با شرح و بسط فراوان به بررسی مسائل پرداخته است، از جریان سفر نکسن به کابل آنهم در یکی دو جا فقط با ذکر نام او اکتفا میکند. درحالیکه لازم بود از اثرات ناگوار سفر نکسن در کابل که خاطرات بسیار بد از خود بین مردم و حکومت افغانستان بجا گذاشت و در دلسردی و ناامیدی افغانها از ایالات متحده اثر بخشید، بیشتر مکث میکرد.

پاورقی (5):

هروقت که مناسبات بین افغانستان و پاکستان روبه سردی و بحران میرفت، حکومت پاکستان قیود شدید را دربرابر ترانزیت اموال تجارتی افغانستان وضع میکرد چنانچه بار اول در سال 1953 در وقت صدارت شاه محمود خان و بعداً در سال 1955 پس از “حادثه بیرق” و در سال 1961 بار دیگراینکار صورت گرفت که منجر به قطع مناسبات سیاسی بین دو کشور گردید. 

حکومت افغانستان ادعا داشت که مشکلات ترانزیت را نباید با مسئلۀ پشتونستان یکجا کرد، به این دلیل که قرارداد تجارتی 1923 افغان و انگلیس که در عهد امانی به امضا رسیده بود، درآن موافقه شده بود که اجناس وارداتی و صادراتی  افغانستان باید آزادانه از طریق هند برتانوی عبور کند. افغانستان استدلال میکرد که چون پاکستانی ها به مسائل مربوط به “خط دیورند” برمعاهدات افغان و انگلیس استناد کرده ادعا میدارند که مفاد چنان معاهدات را از انگلیس ها به ارث برده اند، باید آنها همچنین موافقتنامه 1923 را احترام بگذارند، اما پاکستانی ها به این موضوع توجه نکرده و می گفتند که اگر افغانها میخواهند از مفاد این قرار داد مستفید شوند، باید از ادعای خود در مورد پشتونستان صرف نظر کنند. به این اساس دیده میشود که بین دوموضوع مذکور یک رابطه حقوقی وجود دارد.

 

مقالات مرتبط

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

سال انتشار: سوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

سال انتشار: دوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

سال انتشار: 31 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 30 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

سال انتشار: 25 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

سال انتشار: 24 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

سال انتشار: 22 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

سال انتشار: 21 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

سال انتشار: 13 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

سال انتشار: 12 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

سال انتشار: 11 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

سال انتشار: 10 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

سال انتشار: 9 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 8 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش ششم)

سال انتشار: 5 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش پنجم)

سال انتشار: 4 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش چهارم)

سال انتشار: اول دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش سوم)

سال انتشار: 30 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش دوم)

سال انتشار: 28 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)

سال انتشار: 18 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem
A portrait image of Dr. Sayed Abdullah Kazem

داکتر سیدعبدالله کاظم

داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل  درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.

بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده  شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون  به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.