استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)
نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
نگاهی به ماهیت استعماری انگلیس طی دو تهاجم بر افغانستان:
پس از بررسی مختصر اوضاع افغانستان در طول قرن 19 و دوبار تهاجم نظامی انگلیس ها در افغانستان که در قسمت های قبلی مختصراً بیان گردید، به توضیح بعضی نکاتی می پردازم که بطور کل دال بر فقدان آزادی کشورخاصتاً از آغاز تهاجم اول انگلیس در سال 1839 با نصب شاه شجاع در مقام سلطنت الی ختم آن یعنی ترک قوای مهاجم از کشور (سپتمبر 1880) میباشد. با آنکه افغانستان بزعم مفهوم کلاسیک استعمار یعنی زیر سلطه قرار دادن یک کشور از طریق تهاجم نظامی و انتقال یک تعداد از مردم خود در آن سرزمین تا بدانوسیله برتداوم سلطه خود بیفزایند (چنانچه این روش را در بعضی سرزمین ها از جمله امریکا و بعضی ساحات افریقا انجام دادند) بوقوع نپیوسته و انگلیسها نخواستند افغانستان را از لحاظ رسمیات (دوژور) “مستملکه و یا ملحقه” خود بسازند، اما تهاجم آنها در افغانستان از لحاظ عملی (دوفاکتو) یک عمل استعماری بوده و بدون شک موجب محدودیت ها در مورد حق حاکمیت ملی و استقلال افغانستان در آن وقت و بعد از آن به شکل دیگر گردید.
دراین قسمت به استناد آنچه در قسمت های قبلی مختصراً بیان شد، توجه را به اهم مشخصه های استعماری انگلیس درافغانستان طی دو بار تهاجم و پخش سلطه انگلیس بر خاک افغانستان و طرز اجراآت شان به حیث یک قوه ای فاتح و استعماری که به نحوی منجر به سلب حق حاکمیت ملی و استقلال کشور گردید، بطور مستند و ارائه بعضی تصاویر گرافیک که خود نشانه ای از حقایق تاریخی و ماهیت استعماری قوای مهاجم را درآنوقت به نمایش میگذارد، جلب میدارم:
1 ـ انگیزه های استعماری انگلیس درافغانستان:
در تهاجم اول انگلیس به افغانستان، آمدن ویتکویچ سفیر روس به کابل بهانه ای بود که انگلیسها پلان توسعه جویانه خود را با پیش انداختن شاه شجاع به نام وارث حقیقی سلطنت افغانستان به منصۀ اجراء گذاشتند و از سه جانب به افغانستان حمله کردند.
نقشۀ لارد آکلند چنان بود تا از راه سند و بلوچستان به قندهار و از آنجا به هرات جهت رفع محاصرۀ آن لشکر بکشد او به این نظر بود که در افغانستان: «وجود زمامدارانی لازم است که ازهر حیث به دولت برتانیه تسلیم محض بوده و هیچ یک نقطه نظر ملی از خود نداشته باشند و آلۀ دست نمایندگان انگلیس به شمار رفته، صرف به نام حکومت کنند…»، به همین فکر آنها شاه شجاع را که درتصرف خود داشتند، به معیت قشون بزرگ به افغانستان برگردانیده و بر صریر سلطنت نشاندند. دولت برتانیه تصمیم اتخاذ کرده بود برای مقابله با پیشرفت آینده و احتمالی روس در جنوب آسیا، مواقع خود را از رود سند… تا هندو کش پیش ببرد و بلکه تا رود آمو نفوذ خویش را توسعه دهند و لشکر کشی بر افغانستان روی همین نظریه شروع شد. با این هدف گورنر جنرال انگلیس درهندوستان لارد آکلند بتاریخ اول اکتوبر1838م (1254 ق ـ 1217ش) قشون بزرگ و مجهز خود را که بالغ بر 54 هزار عسکر، 12 هزار عمله و 30 هزارحیوان باربر بود. به همراهی شاه شجاع و پسرش از راه قندهار،غزنی به کابل گسیل کرد.» که افغانستان عملاً تحت اشغال انگلیس درآمد و از آزادی خود در آنوقت محروم گردید.
با آنکه در سال 1873 روسها افغانستان را خارج ساحه نفوذ خود اعلام کردند و نفوذ انگلیس را بر افغانستان رسماً پذیرفتند، و سرحد شمالی افغانستان را از سرقول تا قریه خواجه صالح قبول و مناطق ساحل چپ دریای آمو را از بدخشان تا میمنه جزء اصلی خاک افغانستان اعتراف کردند، اما انگلیسها به بهانه نفوذ احتمالی روسیه به افغانستان بار دوم لشکر کشیدند و میخواستند تا قشون انگلیسی را در کوه های هندوکش مستقر سازند، در بلخ، قندهار و هرات نفوذ شان را استحکام بخشند، کابل و غزنی را مثل کویته به شکل پایگاه نظامی خود درآورند، شنوار و مهمند را از ننگرهار جدا کنند، خیبر و کرم و بولان را تصرف نمایند. به عبارت دیگر لیتن به مفکوره افغانستان بیطرف اعتقاد نداشت و خواهان تجزیه کشور بود. به این اساس دولت انگلیس برای استیلای افغانستان قاطعانه تصمیم گرفته بود و به امیرشیرعلی خان اطلاع داد تا هیئت روس را از کابل بیرون کند و به افسران انگلیسی اجازه ورود به افغانستان دهد و سیاست خارجی خود را تحت رهبری آنها پیش ببرد و جانب انگلیس برای قبول یا رد این پیشنهاد 20 روز وقت تعیین کرد، اما جواب رد امیر هنوز بطرف انگلیس نرسیده بود که قوای نظامی آنها از سه سمت ـ قندهار، ننگرها و پکتیا وارد خاکهای افغانستان گردیدند. امیر با دیدن این وضع جهت مذکره با روسها به مزارشریف رفت و پسر رنجور خود شهزاده محمد یعقوب خان به نیابت خود در کابل گماشت. چند روز از اقامت امیر در مزارشریف نگذشته بود، که در اثر مریضی وفات کرد و پشرش محمد یعقوب خان به سلطنت رسید.
این بار دوم بود که انگلیس ها برمبنای سیاست توسعه جویانه خود به افغانستان لشکر کشی کردند و امیرمحمد یعقوب خان را در گرو حمایت خود گرفتند و بالایش یکی از ننگین ترین معاهدات را امضاء کردند که بدانوسیلۀ یک قسمت سرزمین افغانستان به انگلیس ها واگذار گردید و استقلال نسبی افغانستان نیز عملاً زیر سلطه انگلیس ها قرار گرفت.
اعتراف صدراعظم انگلیس”دیزرائیلی” در 13 فبروری 1879م در موقع افتتاح پارلمان که از روی هدف اصلی تهاجمات انگلیس به افغانستان پرده برداشت، نشانه ای آشکار سیاست استعماری آن کشور را در افغانستان بیان میکند. او در بیانیه خود تصریح کرد که: «حکومت علیاحضرت مسرور است که موضوع مداخله در افغانستان تکمیل شده و اکنون مالک سه شاهراه که افغانستان را به هند ربط میدهد، میباشیم و امیدواریم که مملکت ما برای همیشه مالک این راه ها باقی بماند. ما مقصدی را که این لشکر کشی برای آن به عمل آمد، تأمین کرده ایم و چنان سرحدی را بدست آورده ایم که امیدواریم امپراطوری هند ما را غیرقابل تجاوز خواهد ساخت.»
2 ـ عقد معاهدات و قراردادهای استعماری بوسیلۀ فشارهای مستقیم و غیرمستقیم:
اگر ازعقد همچو قراردادهای گذشته در زمان شاه شجاع و امیردوست محمد خان با انگلیسها بگذریم، یکی از بارزترین مثال این نوع قررداد ها همانا معاهده معروف به “گندمک” است که زیر فشار انگلیسها با امیرمحمد یعقوب خان بتاریخ 4 جمادی الثانی 1296ق (26 می 1879م) در 11 ماده به امضاء رسید. ازمحتوای مواد آن میتوان به وضاحت ماهیت استعماری و تحمیلی آنرا استنباط کرد که در اثر آن بر حق حاکمیت ملی و استقلال افغانستان بدون شک محدودیت آشکار و علنی وارد گردید، چنانچه از ماده یازدهم آن به این عبارت آشکار میگردد: «ماده یازدهم ـ حکومت افغانستان در امور خارجی خود بدون مشوره انگلیس با دول دیگر داخل مراودات نخواهد شد و بدون تصویب انگلیس با دول خارجی جنگ نخواهد کرد.»
یکماه از این معاهده تحمیلی نگذشته بود که برطبق قرارداد گندمک (ماده هفتم) “سر لوئیس کیوناری” به حیث سفیر انگلیس به دربار کابل آمد و در یکی از قصرهای داخل بالاحصار سکونت گزید، اما مردم از نقاط مختلف دور و نزدیک کابل که تاب این وضع را نداشتند بسرعت در برابر قوای انگلیسی قیام کردند که جریان این رویداد بزرگ تاریخی، شهر کابل را بیاد روزگار چهل سال قبل انداخت. درماه نوامبر 1878 به تعقیب رویدادهای ضد انگلیسی در کابل، حادثه خونینی دیگر دراثرحمله قوای ملی به اقامتگاه نماینده انگلیس در داخل محوطه بالاحصار به وقوع پیوست و در نتیجه سفیر کیوناری با چند افسر و تعدادی از عساکر آنها کشته شدند. چنانچه در قسمت قبلی تذکار گردید، قوای رابرتس از کُرم به کابل رسید و قوای ستیوارت دوباره به قندهار برگشت نمود و قوای جنرال برایت از خیبر به جلال آباد آمد. با این ترتیب کابل و دیگر ساحات افغانستان بار دیگر زیر تهاجم قوای استعماری انگلیس قرار گرفت و امیر محمد یعقوب خان مجبور به استعفی شد و انگلیسها او را با فاملش به هند برتانوی فرستادند که در نتیجه اداره امورافغانستان کاملاً بدست انگلیسها افتاد.
3 ـ اداره امور کشور در دست قوای مهاجم:
میرغلام محمد غبار راجع ماهیت استعماری اجراآت قوای انگلیسی در اداره امور افغانستان بعد از تهاجم اول می نویسد: «بعد از آنکه قوای انگلیس سلطه خود را در نقاط مختلف افغانستان پهن کرد، وضع و رفتار آنها تغییر کرد؛ دیگر انگلیس های دوست نی، بلکه آنها زمامدار اصلی و حاکم نظامی افغانستان شدند…..مکناتن نماینده و سفیر انگلیس از این به بعد عملاً به شکل صدر اعظم وهم نائب السلطنه افغانستان درآمد. تمام امور دولت، عزل و نصب وزراء و افسران افغانی، بودیجه و مالیات، مجازات و مکافات و غیره همه در اختیار او بود». غبار می افزاید: «شاه شجاع بتدریج به موقفی کشانیده شد که از حرم ویا اطاق نشیمن خود بیرون نمیشد …. عمارت شاه و اطاق دربار او توسط افسر و عسکر انگلیس محافظه میگردید. هیچ افغان بدون اجازه صاحب منصب انگلیس حق دیدن شاه را نداشت….شاه شجاع باری به مکناتن یادآوری کرد که افغانستان مأمون است و من پادشاهم، لذا ضرورت برای قشون انگلیس در کشور دیده نمیشود. مکناتن جواب داد که تا خطر امیر دوست محمد خان باقیست، موجودیت قشون انگلیس در افغانستان حتمی است….. انگلیسها نه تنها شاه را بالقوه در دست داشتند. بلکه از لحاظ سیاست او را نیز محتاج به خود و در عین حال زیر تهدید نگهمیداشتند….پس از گذشت یک سال از قوای انگلیس درکابل انگلیسها فکر کردند که دیگر به لشکر زیاد ضرورت نیست، لذا یک قسمت قوای خود را دوباره به هند اعزام داشتند و به فکر باقی ماندن برای مدت طولانی، افسران انگلیس عائله خود را نیز به کابل خواستند و آنها طوری در شهر و بازار ظاهر می شدند که گوئی کابل نیز مثل دهلی است.»
اجراآت انگلیسها به حیث یک قوه ای مهاجم در دور دوم در سال 1879 تکرار جدی تر رویدادهایی بود که انگلیسها با گسترش سلطه خود در افغانستان به آن مباردت ورزیدند و از آنطریق نشانه های بارز یک قوه استعماری را به نمایش گذاشتند که استقلال افغانستان بصورت قطع در حاشیه برده شد.
درقسمت قبلی گزارشهای مختصر در باره طرز آجراآت قوای مهاجم درکابل به استناد مآخذ معتبر ارائه شد. اینک تصاویر گرافیگ از آن رویدادها را که آنوقت بوسیلۀ انگلیس ها تهیه گردیده به حیث اسناد مهم تاریخی به حیث عملکرد قوه های استعماری تقدیم میدارم:
گرافیک فوق نمایی ازتجمع جبری تعدادی از مردم کابل را نشان میدهد که بعد ازاستعفای امیرمحمد یعقوب خان و ورود جنرال رابرتس به کابل طی مراسم استقبالیه که ازطرف سپاه اشغالگر بروز 12 اکتوبر1879 تدویر یافته بود، به بالاحصاراحضار شدند و پس از برافراشتن بیرق انگلیس بر فراز بالاحصار، رابرتس بیانیه تحقیر آمیز و شدید اللحن خود خطاب به مردم کابل را ایراد کرد که شرح مختصر آن درقسمت قبلی بعرض رسید.
به همین ترتیب روز 13 اکتوبر سپاهیان فرنگی از بازار های شهر عبور کرده و قدرت نظامی خود را برخ اهالی شهر کشیدند. روز 16 اکتوبر جبه خانه بالاحصار آتش گرفت. درین کار احرار ملی بنوبه خود مخالفت و نفوذ خود را به انگلیس های اشغالگر نشان دادند.
انفجار بزرگ در جبه خانه بالاحصار انگلیس ها را طوری دست و پاچه ساخت که فوری مرکز نظامی خود را از تپه مرنجان به داخل قلعه نظامی شیرپور انتقال دادند. نمایی از انفجار جبهه خان که بتاریخ 6 دسمبر 1879 صورت گرفت.
انگلیس ها به انتقام خون کیوناری نه تنها ده ها و صدها نفر احرار ملی را از بین بردند، بلکه عمارت بالاحصار را تاحد امکان ذریعۀ نقب و گلوله باری های توپ ویران کردند و هنگامه های دهشت و وحشت چنگیزی را تجدید نمودند. دراثراین خرابکاری ها بالاحصار به ویرانه بزرگی تبدیل شد و اهالی آن نیست و نابود و فرا ر شدند.
(نمایی از یک قسمت ویرانی های بالاحصار پرشکوه کابل)
در قصر با شکوه و تاریخی بالاحصار عساکر انگلیسی جا گرفتند و آنرا مؤقتاً به مقر اداری خود تبدیل کردند و از همین جا امر اعدام سران ملی و مجاهدین را صادر کردند و آنها را جوقه جوقه به پای دار بستند. دراین وقت نه از حکومت افغان و نه از استقلال کشور خبری بود و همه بدست استعمار گران انگلیسی افتاده بود.
(انگلیس ها و صحنه های از اعدام مجاهدین و مخالفان سلطۀ انگلیس در کشور)
بالاحصار قلعۀ بزرگ تاریخی شهر کابل در نیمه دوم ماه اکتوبر 1879 میلادی در سایۀ پرچم بیداد فرنگیان متجاوز به سلاح خانه تبدیل شده بود که در آن هر روز دسته دسته از بیگناهان ملی محض به جرم دفاع از خاک وطن و حق و حقانیت به دار سیاست زده می شدند و چارچوبه دار متجاوزان فرنگ مانند علامه فارقه ظلم واستبداد آدم کشی درپای کنگره های دیوار های حصار تاریخی به هوا بلند بود.
(نمایی از قصر زیبای بالاحصار کابل قبل از تخریب بوسیلۀ انگلیسها)
تذکر: گرافیک های فوق از کتاب “جنگ در افغانستان ، 1879 ـ 1880″، خاطرات جنرال مک گریگور که در تهاجم دوم انگلیس در افغانستان به حیث صاحبمنصب اشتراک داشت، گرفته شده است.
War in Afghanistan, 1879 -80
The Personal Dairy of Major General Sir C. M. MacGregor
Edited by W. Trousdale, Detroit 1985
(ادامه دارد)
مقالات مرتبط
امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)






اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)


داکتر سیدعبدالله کاظم
داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.
بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.