استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)
نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
(به دوام موضوع “امیرحبیب الله خان سراج الملة و ادامه تحت الحمایگی)
تلاشهای ناکام امیر برای کسب استقلال سیاسی افغانستان:
خوشبینی که هیئت ندیرمایر ـ هتنیگ پس از امضای موافقتنامه با امیرحبیب الله خان و ارسال آن به حکومت آلمان در ماه دسمبر 1915 ایجاد گردیده بود، یک ماه بعدتر پس از ملاقات شخصی امیر با نمایندگان آلمان، اتریش و ترکیه در کابل انجام داد، به تدریج به یأس و ناامیدی آنها تبدیل شد و امیر بخاطر حفظ دوستی با انگلیس برآن وعده ها خط بطلان کشید. امیر بتاریخ 25 جنوری نماینده برتانیه مقیم کابل را بحضور پذیرفت و برایش از بیطرفی در جنگ اطمینان داد و علاوه کرد که وضع عمومی ایران و موجودیت هیئت آلمانی درافغانستان ایجاب میکند تا سیاست خود را روشن سازد و به مردم تفهیم نماید. امیر اجلاسی را در دربار عمومی بتاریخ 29 جنوری دائر کرد و بیطرفی افغانستان را در جنگ اعلام نمود. به این اساس هیئت آلمانی بتاریخ 26 می 1916 افغانستان را ترک گفتند.
اینکه انگیزه امیر از این همه گیرودار چه بود و آیا او حقیقتاً میخواست به طرفداری قوای مرکزی برعلیه برتانیه داخل جنگ شود و یا اینکه از جنگ علیه روسیه و برتانیه خودداری میکرد، سؤالیست که لودویک آدامک با آن جواب میگوید ومی نویسد: «برحسب شواهد دست داشته فرض کنیم که زمامدار افغانستان آنگاه داخل جنگ خواهد شد که اوضاع به طرفداری قوای نظامی مرکزی تغییر کند. اما زمانیکه امیرحبیب الله مشاهده کرد که اوضاع به شکل دیگر درحال چرخش است، خود را برچید و حضور هیئت نظامی را بحیث یک وسیله و عامل قوی در قیام و برقراری روابط خود با برتانیه بکار برد.»
آدامک می افزاید: «امیرحبیب الله خدمات مهمی را در بیطرف ماندن در جنگ برای برتانیه انجام داد و توقع پاداش بزرگی را بعد از جنگ داشت. اعلان بیطرفی در جنگ باعث آن خواهد شد تا امپراطوری برتانیه آزادی افغانستان را از تحت الحمایگی اعلان دارد…با آنکه شناخت بیطرفی افغانستان از جانب برتانیه در حقیقت اعتراف به حق مسلم تصمیم گیری و آزادی آن در مورد روابط خارجی افغانستان را افاده میکند، اما علی الرغم این حقایق، حینیکه زمان نازک و خطرناک جنگ سپری شد، برتانیه به اوضاع و روش قبل از جنگ خود با افغانستان پیش آمد کرد [برطبق معاهده با امیرعبدالرحمن خان و تجدید آن معاهده، امیرحبیب الله خان اجازه نداشت تا روابط خارجی خود را با ممالک دیگر بدون مشوره نائب السلطنه برتانیه مقیم هند برقرار سازد]، و حبیب الله به وضاحت کامل در مساعی خود و حصول استقلال افغانستان ناکام شد و یکبار دیگر فریب انگلیس را خورد.» (آدامک: “روابط خارجی افغانستان…”، صفحه 54)
جنجالهای ناشی از اعلام بیطرفی و چگونگی قتل مرموز امیر:
طوریکه قبلاً به تفصیل بیان شد، هیئت “نیدرمایر ـ هتنیگ” که در ماه اکتوبر 1915 وارد افغانستان گردید و تا اواخر ماه می 1916 درکابل ماند، امیر ایشان را به بهانه اینکه باید شورای خاص و لویه جرگه در زمینه تصمیم بگیرد، مدت هفت ماه منتظر ساخت و بعد بدون دست آورد آنها را مرخص نمود. مقصد امیر ازاینکار آن بود تا طی این مدت مقاصد خود را بالای انگلیس از راه مفاهمه بقولاند، اما نمیخواست علیه انگلیس اعلان جنگ دهد، در حالیکه در افغانستان هیجان عمومی مردم برای اشتراک در جنگ محسوس بود و مردم سرحدات آزاد در همین موقع برضد استعمار انگلیس قیام کردند. به قول مرحوم غبار: «دولت انگلیس در بدل حفظ بیطرفی در جنگ وعده داد که بعد از ختم جنگ، استقلال سیاسی افغانستان را به رسمیت خواهد شناخت، 60 ملیون کلدار حق السکوت خواهد پرداخت و هم سالانه تا دو نیم ملیون کلدار به دولت افغانستان خواهد داد. درحالیکه بعد از ختم جنگ دولت انگلیس یکی از این وعده ها را ایفا نکرد، تنها 20 ملیون کلدار تا پشاور فرستاد که آنهم همانجا بماند تا امیر کشته شد.» (غبار: “افغانستان در مسیر تاریخ”، جلد اول، صفحه 739)
تصمیم امیردر حفظ بیطرفی درجنگ برخلاف نظر شورای خاص و فیصله لویه جرگه و همچنان برخلاف نظر سردارنصرالله خان و سردار امان الله خان موجب شد تا سخن از تشکیل یک “حزب سِری دربار” در میان آید و دامنۀ مخالفت ها با امیر بخصوص در بین بزرگان دربار و طرفداران سردار نصرالله خان بیش از پیش کسب شدت کند. گفته میشود که این جریان در جوار دلایل دیگر در پلان هرچه زودتر قتل امیر تأثیرداشته باشد، اما قبل ازآنکه به بحث روی عوامل و انگیزه های نهانی و مغلق موضوع پرداخته شود، لازم است تا جریان چگونگی شهادت امیر را حین استراحت در خیمه شاهی در شکارگاه کله گوش واقع لغمان از قول علامه فیض محمد کاتب مؤلف سراج التواریخ که شخصاً به حیث واقعه نگار حین سفر امیر به لغمان و جلال آباد جزء کاروان سفربود، از نظر بگذرانیم:
کاتب می نویسد: «در روز شانزدهم جمادی الاولی [29 دلو 1297ش] حضرت والا [مقصد از امیر حبیب الله خان است] به سواری موتر….. نهضت فرمای لمقان [لغمان] گشت و در موضع کله گوش که اردوی معلی فروکش کرده خیمه افراز گردیده بود، به سراپردۀ شاهی نزول اجلال فرمود و در روز چهار شنبه هفدهم جمادی الاولی از هلوع شوق در شکار به صیدی ماهی پرداخته تا قرب عصر روز به بریان کردن ماهی به سر برد و پس از فراغ به کرسی راحت جلوس نموده،….. به عادت دایمه تا ساعت یک پس از نصف شب با اهالی خدمۀ خاص به حکایت و صحبت رفیقانه به سر برد و به ساعت دو، در اندرون خیمه کوچگی که در اندرون خیمۀ بزرگ برای خواب معین و افراخته بود، به تخت راحت غنوده پهلو بِسود.» (کاتب هزاره، فیض محمد: “سراج التواریخ”، جلد چهارم، بخش سوم، چاپ کابل، انتشارات وسیم امیری، 1390، صفحه 622 و 623)
او در ادامه می نویسد: «به ساعت سه پس از نصف شب پنج شنبه هجدهم جمادی الاولی، مطابق اول حوت سنه 1297 شمسی هجری، درحالتی که ماهتاب از پرتو نور خویش کوه و دشت را روشن ساخته و پرده در بین خیمه خواب انداخته، در بین ذات همایونی و دو تن از غلام بچگان که نوبت کشیک و خدمت داشتند حایل بود، و در هفده موضع از اندرون و بیرون سراپرده بزرگ که محیط خیمۀ خواب بود و ابواب اطراف آن کشیک چیان و منصب داران نوبتی به امر کشیک و پاسداری قیام و به بیداری در وظیفه خود اقدام داشتند، خائنی غافل از خدا و بازپرس روز جراء تفنگچه حواله بناگوش داد نیوش والا کرده، گلوله کارگر افتاده در پیشانی و قرب رستن گاه موی سر همایونی به قدر هستۀ بادامی پوست رخسارش را آماسیده و متورم گون نمود که گویا ضارب در حالت نشستن از زیر رو به بالا تفنگچه خویش را حواله کرده، حضرت والا را هم چنان که برپشت خوابیده دست راست بر روی سیبۀ بی کینه و روی به خدا داشت، هلاک کرد. آواز تفنگچه به ساعت دو و چهل و دو دقیقه که بیست دقیقه از تکمیل ساعت باز مانده بود، به گوش بعضی از اعیان اردو و خدمۀ خاص که در خواب بودند، رسیده از خواب بیدار شدند و خیال کردند که البته کدام دزدی به سراپردۀ شاهی نزدیک آمده و پاسبانان و کشیک چیان آگاه گشته، تفنگ جانب او کشاد داده اند.» (مأخذ بالا…صفحه 623)
«دراین حال سپهسالار محمد نادر خان و عبدالاحد خان [مایار وردک] و سردار نصرالله خان نائب السلطنه و شهزاده عنایت الله خان معین السلطنه و نیک محمد خان ایشک آقاسی حضور و محمد عزیز خان ایشک آقاسی خارجه [برادر محمد نادرخان] و محمد ولی خان سرجماعه غلام بچه گان خاص و شاه ولی خان رکاب باشی [برادر نادرخان] و احمد شاه خان میراسپور [پسر کاکای نادرخان] و سردار محمد یوسف خان مصاحب خاص [پدر نادر خان] و غیره خدمه حضور از غلام بچه گان خاص و حضوری و پیشخدمتان و منصب داران نظامی ایشک آقاسی شیراحمد خان [شوهر خواهر نادرخان] از آواز تفنگچه و ولوله و آشوب و گفتار بگیر و نمان کشیک چیان، از خواب بیدار و جانب خیمۀ شاهی رهسپار شدند و از کشف حال و فرو رفتن اختر حیات حضرت والا در حضیض وبال آگاه گشته، همه در ورطۀ حیرت رفتند و یکی از میان از قاتل پرسیده، چون قاتل از خدا غافل معلوم نبود، سردار نصرالله خان در پاسخ او فرمود که کشنده معدوم و نامعلوم است، نمیتوان کسی را به تصور و گمان مأخوذ کرد و دیگری ازین اظهار سردار معزی الیه گفت: قاتل از ممالک خارجه نبوده و بجز اهل اردوی معلی و خدمۀ خاص حضرات والا مرتکب این فعل ننگین و نازیبا نشده است، زیرا که دزد از خارج فرودگاه اردو با کثرت کشیک چیان که به فاصلۀ چند گام از هم دور به پا ایستاده باشند رسانیده، اقدام در چنین کار دشوار خجلت آثار نماید. پس بایست که خدمه را که در شب اذن دخول و خروج در سراپرده دارند و کشیک چیان ایشان مأذون دانسته منع نشده و نمی شوند، با منصب داران کشیک چیان و پاسداران نوبتی که در حین کشاد دادن تفنگچه مواظب پاسداری و بیدار بوده اند، مأخوذ شوند، تا پس از تحقیق و تدقیق کشف راز گردیده و قاتل به دست امده و کیفر دیده، دیگرانی که از آلایش این کار ناهنجار برکنارند و به خود خجل و شرمسار می باشند، از اتهام و زبان طعن و لعن خواص و عوام مأمون آیند.» (مأخذ بالا….صفحه 623 و 624)
«سردار نصرالله خان در پاسخ این اظهار و گفتار او فرمود که دراین وقت نازک فرصت اقدام کردن در امر موهم و نامعلوم نیست و نبایست که جمعی را به خیال و گمان گرفتار ساخته، از خود بری بیزار نمود و هرکار آسان و دشوار را خود وقت اجرائی دارد (مأخذ بالا…صفحه 624 و 625)
انگیزه ها و عاملان قتل امیر:
از حادثه شهادت مرموز امیرحبیب الله خان سراج الملة یک قرن می گذرد و دراین مدت کمتر تحقیق در مورد انگیزه ها و عاملان این حادثه صورت گرفته است و اگر بعضی ها در نوشته های خود با ذکر مختصر یاد کرده اند، بیشتر تحت تأثیر شایعات متداول وقت بوده و انگشت بسوی شاه امان الله و مادرش علیا حضرت سرورسلطان و نیز سردارنصرالله خان نائب السلطنه به کمک سپه سالار محمد نادرخان و بنی عمام شان دراز گردیده که به تحریک آنها و احتمالاً بوسیلۀ یکی ازاعضای “حزب سِری دربار” (مظنون بیشتر: شجاع الدوله خان و یا احمدشاه خان) انجام یافته باشد. تا زماینکه جلد چهارم سراج التواریخ مفقودالاثر بود، این حادثه درابهام قرار داشت، اما حینیکه این قسمت مهم سراج التواریخ بدست آمد و در سال 1390ش در سه بخش با اضافه یک تتمه جلد سوم در کابل به نشر رسید و در ختم بخش سوم، مؤلف آن تقریباً صد صفحه در بارۀ جریانات روزمره سفر امیر از حرکت بسوی جلال آباد تا شهادت امیر و بعد از آن رویداد های امارت شش روزه سردار نصرالله خان در جلال آباد و درعین زمان اعلام سلطنت امیرامان الله خان در کابل را به قید قلم آورد، پرده از روی این ابهامات تاحدی زیاد برداشته شد.
از آنجائیکه موضوع شهادت امیر را یک مسئلۀ مهم تاریخی و قابل بررسی میدانستم، پس از مطالعه بخش سوم ـ جلد چهارم سراج التواریخ که تازه به چاپ رسیده بود، به بررسی موضوع پرداخته و کتابی تحت عنوان “اسرار نهفته شهادت امیرحبیب الله خان سراج الملة به استناد سراج التواریخ و مآخذ دیگر” نوشتم که بطور سلسله در 22 قسمت با اضافه چند ضمیمه درپورتال افغان جرمن آنلاین درسال2107 اقبال نشریافت (این مجموعه در327 صفحه حالا آماده چاپ به حیث یک کتاب میباشد). دراین تحقیق برویت مآخذ و اسناد و نیز شواهد تاریخی و تحلیل انگیزه ها اینجانب به این نظر رسیده است که اتهام قتل امیر بر شهزاده امان الله خان و مادرش بی اساس بوده واز قراین نزدیک به حقیقت بر می آید که قتل امیر یک توطئه سازمان یافته از طرف انگلیس ها بوده است که البته با همنوائی و همکاری اطرافیان امیر از جمله سردارنصرالله خان و دیگر کسانیکه درآنشب درهمرکابی امیر حاضرحضور بودند و بخصوص از خیمه استراحتگاه امیر پاسبانی میکردند، صورت گرفته است و آنها قبلاً درانتظار وقوع همچو یک حادثه بودند؛ حتی عسکر مؤظف که قاتل را هنگام خروج از خیمه امیردستگیر کرد، عسکر پاسبان او را به امر محمد نادرخان رها نمود و قاتل توانست ازآنجا فرار کند وکسی هم برطبق هدایت سردارنصرالله خان به تعقیب قاتل اقدام نکرد. فردای شهادت امیر برادرش سردارنصرالله خان به توصیه حامیان خود، به حیث جانشین برادردر جلال آباد قبول امارت کرد، تاج شاهی را بر سر گذاشت و خود را امیرنصرالله خان خواند که امارت او فقط شش روز دوام کرد و بزودی مجبور به بیعت به شهزاده امان الله خان گردید.
شهادت امیر بدست یک ایجنت انگلیسی؟
وقتی از شاه علیرضاخان ـ افسرنوکریوال آنشب در مدخل خاص خیمه امیرـ بعداً در جریان تحقیق رسمی پرسیده شد که نام شخص متهم را بگیرد و چون میدانست که متهم یک شخص نبوده و درصورت معرفی متهم یک تعداد صاحبان قدرت که بیشتر آنها بیک خانواده منسوب بوده اند، همه دشمن او میشوند و آینده او در خطر قرار میگیرد، لذا جواب داد که متهم را نمی شناسد و همین سکوت موجب اعدام او گردید و سؤالهای اساسی که این شخص کی بود، چگونه به خیمه امیر راه یافت و به کمک و رهنمائی کی و یا کی ها به سهولت عمل قتل را انجام داد و بعد حین گرفتاری بدست عسکر نوکریوال، کدام شخص این چهره ناشناخته را رها کرد و چگونه او موفق به فرارشد که کسی رد پای او پیدا نکرد، همه لاجواب باقی ماندند و قطعاً پس از قتل امیر در جلال آباد مورد پیگرد قرار نگرفتند!! اینجاست که یک احتمال قوی در ذهن خطور میکند که قتل امیر بدست کسی صورت گرفته باشد که از قبل دراینکار توظیف گردیده و درحمایت و همکاری اشخاصی از محافظان امیر بداخل خیمه با خاطر آسوده رهنمائی شده و بعد ازانجام کار توسط افسر بالارتبه از چنگ عسکر رها شده و به سهولت فرار کرده است. این شیوۀ ترور، همانطوریکه در مثال تاریخی مسموم ساختن وزیر محمد اکبرخان غازی این حادثه رخ داد، برمیگردد به نقش یک ایجنت مؤظف ازطرف یک قدرت خارجی که میتواند کلید اصلی حل معما را بدست دهد.
این سوء ظن باراول ازطرف حلقات استخباراتی روسیه بلشویک و ترکیه مطرح شد که قتل امیرحبیب الله خان بوسیلۀ یک ایجنت انگلیسی صورت گرفته خواهد بود، ولی حلقات مذکوردلیلی و سندی را مبنی براین ادعا ارائه نکردند. بعدها معلوم گردید که این گمانه حقیقت داشت و شخصی بنام “مصطفی صغیر” تبعه ترکیه عثمانی و یک ایجنت دستگاه جاسوسی انگلستان به اینکار مبادرت ورزیده بود. لوئیس دوپری Louis Dupree (افغانستان شناس مشهورامریکائی) در زمینه می نویسد که: «روسها اتهام را بر برتانوی ها وارد می کنند که یک قاتل بنام “مصطفی صغیر” را استخدام کرده بودند… این شخص بعداً درترکیه به اتهام سوء قصد بجان مصطفی کمال اتا ترک گرفتار گردید و حین محاکمه در 1922 در انقره ضمن اقرار به دیگر جنایات خود، اعتراف کرد که امیرحبیب الله را نیز به قتل رسانیده است. مصطفی صغیر اعدام گردید، با آنکه برتانوی ها تلاش کردند او را نجات دهند؛ حتی پادشاه انگلیس جارج پنجم با ارسال یک پیام به اتاترک خواهان عفو او شد.» (دوپری، لوئیس: “افغانستان” …، صفحه 435 و 437)
بعد از نشر سلسله نوشته هایم در زمینه بررسی اسرار شهادت امیر که فوقاً تذکار یافت، احمد فواد ارسلا ـ یک محقق باصلاحیت علمی در قضایای استخباراتی، به تائید نظر اینجانب با استفاده از مآخذ مستند مقالۀ مبسوطی در زمینه نوشت که بتاریخ 22 جنوری 2017 در پورتال افغان جرمن آنلاین به نشررسید و به اعترافات و چگونگی کار مصطفی صغیر (یا به قول فواد ارسلا “مصطفی ساغر”) روشنی بیشتر انداخت. اینک قسمت های عمده نوشته او را به منظور وضوح مطلب اقتباس میدارم:
فواد ارسلا نخست به این سؤال جواب میگوید که: «چرا تا امروز قاتل نامعلوم مانده است و چرا اکثریت مورخین انگلیس و غربی و مورخین رسمی در افغانستان وغیره معمولاً غازی امان الله خان را محکوم به این قتل میکنند؟ باید واضح باشد که انگلیس ها و هر قدرت دیگر در طول تاریخ با پخش پروپاگند سعی در تغیر افکار برضد دشمنان خود و به نفع خود کرده اند ومیکنند. بدنام ساختن غازی امان الله خان در قتل پدرش یک تیر و دو فاخته بوده است برای انگلیس ها که هم نقش خود را در این قتل پنهان کرده اند و هم غازی امان الله خان را از همان آغاز حکمروائی اش بدنام بسازند تا زمینه را برای اجرای پلان های بعدی فراهم بسازند که در اغتشاش بچه سقو و به قدرت آوردن شخص اعتباری شان جنرال نادر خان فراهم بسازند.»
فواد ارسلا به استناد مآخذ معتبر راجع به هویت و فعالیت های مصطفی صغیر می نویسد: «او یک جاسوس هندی الاصل برتانیائی بود که به صورت خاص برای قتل اتاترک تربیه شده بود. مصطفی صغیر که در زمان اتاترک زندگی میکرد، شهرت بدی داشت. وی را به سن ده سالگی به لندن برده بودند و در مکاتب خصوصی درس خوانده بود. مصطفی صغیر توانست که در کالج لینکن پوهنتون آکسفورد شامل شود و بعد از چهار سال تعلیم فارغ التحصیل شد و دوباره به هندوستان عودت کرد. برتانیا مصطفی صغیر را به قرآن قسم داده بودند که به انگلستان وفادار بماند و در صورت خطر جانش را فدای تاج برتانیا نماید. مصطفی صغیر منحیث یک جاسوس استخدام شد و بعد از عملیات جاسوسی در چندین مملکت به شمول افغانستان و سویس، بالاخره برای قتل اتاترک فرستاده شد. مصطفی صغیر در خانه ای در “اکساری” جا یافت که دیوار های آن با عکس های مصطفی کمال اتاترک و حتی انور پاشا تزئین شده بود. ببینید که چگونه این دولت سایه ای و خفی برتانیا چالاک بود! آنها به این وسیله تظاهر میکردند که اصلا آنها با جنبش اتاترک همنوا هستند که این یک ستراتیژی مهم مورد استفاده آنها بود. ببینید که چگونه آنها خانه را با عکس های اتاترک و انورپاشا تزئین کرده بودند. مصطفی صغیر را به مردم ترکیه چنان معرفی کرده بودند که وی یک عضو کمیه خلافت هندوستان است که زیاده تر از سه میلیون پوند سترلینگ را که مسلمانان هند جمع آوری کرده اند، برای هدیه به انقلاب ترکیه با خود آورده است. به عبارت دیگر مصطفی صغیر به این ترتیب معرفی شده بود که با یک مقدار پول جمع شده مسلمانان هند آمده است، آنهم یک مقداربزرگ پول سه میلیون سکه طلا. برای این که حیثیت وی را بالا برده باشند، خود انگلیس ها مصطفی صغیر را زیر عنوان اتهامات نامعلوم دستگیر کرده بودند و مقصد این عملیات این بود که مردم باور کنند که مصطفی صغیر ارتباطی با دولت انگلیس ندارد. دراین عملیات مصطفی صغیر در جریان یک مجلس به همرای یک تعداد انقلابی های ترک دستگیر شد. برتانیائی ها نه تنها اینکه انقلابی های ترک را دستگیر کردند، بلکه مصطفی صغیر را نیز برای 17 روز در حبس نگهداشتند و بعد از رهائی از حبس صغیر به انقره سفر کرد. در انقره از وی به شان و شوکت پذیرائی شد و وی را جناب عالی مصطفی صغیر خان میگفتند. هویت جاسوس بودن مصطفی صغیر تصادفی کشف شد و آن هم بعد از اینکه پیغام های مخفی وی به زبان هندی به برتانیائی ها که با رنگ قلم نامرئی نوشته شده بود، کشف شد. پیغام را توسط یک ترجمان هندی ترجمه کردند و تحقیقات در مورد وی آغاز شد و کشف شد که مصطفی صغیر یک جاسوس انگلیس است.»
http://historicalleys.blogspot.com/2012/10/the-indian-spy-in-turkey.html
ارسلا با استفاده مأخذ دیگر می نگارد: «مصطفی صغیر با محمدعاکف شاعر مشهور و انقلابی ترکیه که سرود ملی ترکیه را نوشته است، در یک خانه زندگی میکرد. برای مصطفی صغیر مکتوب های زیادی از مصر، هندوستان و استانبول می آمد. برای محمد عاکف این یک اندازه عجیب بود و در یکی از روز ها محمد عاکف یکی از مکتوب های مصطفی صغیر را باز کرد و دید که صفحات خالی هم در این مکتوب موجود است. مکتوب توسط یک ترکی عالم کیمیا بنام “اونی رفیق” معاینه شد و معلوم شد که این صفحات خالی نه بود. در حقیقت در این صفحات صغیر با استفاده از رنگ نامرئی با ایجنت های انگلیس مکاتبه میکرده است. در جریان تحقیقات مصطفی صغیر اعتراف کرد که وی با انگلیس ها کار میکرده است و وظیفه عملیات وی قتل مصطفی کمال [اتاترک] بوده است. وی همچنان به قتل پادشاه افغانستان اعتراف کرد. بعد از محاکمه، به تاریخ 24 می 1921 مصطفی صغیر درچهار راهی “اولوس” درمقابل تعمیر ولسی جرگه ترکیه اعدام گردید که مصادف بود با تاریخ تولد ملکه انگلیس.»
http://www.network54.com/Forum/248068/thread/1432071118/Mustafa+Sagir,
+English+agent+who+was+hanged+on+Queens+birthday
ارسلا می افزاید: «اگر تصادفا مصطفی صغیر در ترکیه دستگیر نمیشد، شاید تا امروز هم هیچ نامی از وی در هیچ موردی برده نمیشد. در مورد مصطفی صغیر اشارات زیادی در اسناد زبان ترکی موجود است اما در زبان انگلیسی وغیره اسناد، اشارات محدودی موجود است که نتیجه تحقیقات شخصی است و در بسیار موارد موضوع قتل امیرحبیب الله خان به صورت ضمنی اشاره شده است که ضرورت به تحقیق عمیقتر خاصتاً بوسیله کسانی که به زبان ترکی آشنائی دارند.» (ارسلا، احمد فواد: “قتل امیر حبیب الله خان و نقش انگلیس و ایجنت آن مصطفی ساغر [صغیر]”، افغان جرمن آنلاین، مورخ 22 جنوری 2017)
چرا انگلیس ها به فکر کشتن امیرحبیب الله خان سراج الملة افتادند؟
آنهم امیری که دربین دشمنان وافر انگلیس درافغانستان و نیز درقبایل سرحد آزاد مهمترین و پرقدرت ترین دوست آنها بود و از قتل او چه فائده و حاصلی برای انگلیسها متصور بود؟
برای پاسخ به این سؤال باید توجه را به ملحوظاتی معطوف کرد که در سیاست های انگلیس در آنوقت مطمح نظر بود و آنها در بسا موارد منافع کوتاه مدت و آنی خود را قربان منافع طویل المدت خود کرده و بیشتر به آینده می اندیشدند تا به حال.
طوریکه قبلاً ذکر شد، انگلیس ها براحفاد امیرعبدالرحمن خان ازجمله سردارنصرالله خان و فرزند ارشد او سردارحبیب الله خان چندان اعتماد نداشتند، لذا آنها ازهمان وقت که امیرعبدالرحمن خان هنوز زنده بود، درجستجوی یک بدیل مورد اطمینان و مطلوب خود برای سلطنت آینده افغانستان برآمدند که آن بدیل باید از سلالۀ محمدزائی، اما رقیب با دودمان امیردوست محمد خان باشد. با این مأمول هیچ خانواده ای مساعدتر از خانوادۀ سرداریحیی خان نبود.
انگلیس ها که اوضاع افغانستان را به وسیلۀ گماشتگان خود به دقت زیر نظر داشتند و ازاختلافات فکری بین رقبای قدرت در داخل خانواده سلطنتی و اعیان و بزرگان دربار آگاه بودند، وقتی متوجه شدند که موقف امیرحبیب الله خان در بین مردم به دلیل فرو رفتن در زندگی شخصی و مصروفیت در حرم و توبیخ بیمورد شخصیت های سرشناس روبه ضعف است و حتی مخالفان او دوبار تصمیم به کشتن او گرفته بودند، نگران اوضاع شدند. انگلیس ها میدانستند که از جمله کسانیکه پس ازامیر احتمال بقدرت رسیدن شان از همه بیشتر است همانا سردار نصرالله خان نائب السلطنه و شهزاده امان الله خان عین الدوله میباشند که هردو از جملۀ مخالفان سیطره انگلیس در افغانستان محسوب می شدند.
انگلیسها در بین دو جانشین قوی امیر راهی دیگر نداشتند، جز اینکه از بین آنها یکی را برای آینده انتخاب نمایند. آنها میدانستند که شهزاده امان الله خان جوان جدی و صاحب اندیشه ملی است که در صورت رسیدن بقدرت نه تنها در برابر انگلیسها جهت استرداد استقلال قدعلم خواهد کرد، بلکه افغانستان را به سمت یک تحول نوین سوق خواهد داد و بنا برضدیت با آنها دست دوستی به رقبای شان از جمله با آلمانها و با نظام جدیدالتأسیس سوسیالیستی در روسیه دراز خواهد کرد. لذا آنها دراین فکر بودند که سردار نصرالله خان نائب السلطنه را با وجود ضدیتش در برابر خود مرجح دانند، بخصوص اینکه چون او مرد نسبتاً ضعیف الاراده و فاقد شهامت و شجاعت بود، چنانکه بعداً دیده شد او در ظرف شش روز امارت خود با احساس کوچکترین فشار سه بار خواست خود را از سلطنت خلع کند و نیزنظر به تعصب دینی هیچگاه بسوی روسها تقرب نخواهد جست و به همین دلیل خواستند قبل از آنکه شهزاده امان الله خان به این مقام دست یابد، سردارنصرالله خان نائب السلطنه را به امارت افغانستان برسانند و اما در کنارش سپهسالار محمد نادر خان، برادران و بنی اعمامش را جا دهند و قدرت نظامی را کلاً در حیطه نفوذ آنها درآورند که در اینصورت برای مدتی نام از نصرالله خان و کام از خانواده مصاحبان و در راس شان سپهسالار محمدنادر خان باشد.
اینکه چرا انگلیسها انتظارمرگ طبعی امیر را نکشیدند و برای قتل امیر دست بکار شدند، میتوان برعلاوه نکات فوق ازچند انگیزه دیگر نیز یادآور شد:
یک ـ طوریکه در بالا ذکر شد، امیرحبیب الله خان هئیت ترک، آلمان و اطریش را مدت هشت ماه بدون جواب به کابل نگهداشت تا در این مدت انگلیس ها را وادار به شناسائی استقلال افغانستان سازد و نیز برعلاوه ای کمک سالانه در حدود 62.5 لک روپیه از حمله مبالغ مستمری نزد انگلیسها به امانت گذاشته بود که 9 لک روپه آن از امانت دوران پدرش نزد انگلیس ها بود و امیر در سال 1905 میخواست 32 لک روپیه از حساب امانت خود از انگلیسها مطالبه کند. بر مجموع این مبالغ در طول زمان و بخصوص بعد از اعلام بیطرفی امیر در جنگ بسیار افزوده شد که پرداخت آن از نظر مالی یک بار بسیار سنگین بردوش حکومت هندبرتانوی شمرده میشد.(آدامک: “تاریخ روابط سیاسی…”، صفحه 9) از آنجائیکه انگلیسها آن وعده را که هنگام جنگ در مورد استقلال افغانستان در صورت حفظ بیطرفی به امیر داده بودند و خود را مکلف به ایفای تعهدات فوق در برابر امیر می دیدند و چون آنها قلباً حاضر به شناسائی استقلال افغانستان نبودند و نیز نسبت ضعف اقتصادی ناشی از جنگ توان پرداخت مبلغ گزاف فوق الذکر را نداشتند و از آنجائیکه تجدید معاهده با انگلیسها با شخص امیر صورت گرفته بود، لذا آنها خواستند با دگرگون ساختن اوضاع در افغانستان به اصطلاح “با یک تیر دو فاخته را شکار کنند” یعنی هم خود را از ایفای تعهدات خود فارغ گردانند و هم یک قدم خود را به برای تطبیق پلان اصلی خود یعنی بقدرت رساندن ظاهراً سردار نصرالله خان و در واقع محمدنادرخان نزدیکتر سازند.
دو ـ چنانکه گفته شد، در سالهای جنگ عمومی اول یک تعداد زیاد مردم چه در داخل افغانستان و چه در قبایل آزاد سرحد به تأسی از شرکت دولت عثمانی و بر طبق درخواست “خلیفة المسلمین” که همانا سلطان عثمانی بود، در راه اندازی داعیه جهاد علیه انگلیس ها فعالیت میکردند. بخصوص با اوج گرفتن قیام ها و مقاومت های مردم قبایل آزاد که بیشتربه وسیلۀ سردار نصرالله خان و همکارانش تقویه، تجهیز و تمویل می شد، انگلیس ها فکر میکردند که در پشت پرده دست امیرحبیب الله خان شریک است، ولو که در ظاهر امیر از دوستی با آنها سخن گفته و حتی بیطرفی افغانستان را به نفع انگلیس ها اعلام داشته بود. کمتر به حرفهای او اعتماد داشتند.
با این ترتیب دیده میشود که امیرحبیب الله در مدت 18 سال سلطنت خود کوشید تا از طرق مختلف به نحوی به آزادی کامل استقلال سیاسی کشور نائل آید، اما بخت با او یاری نکرد و انگلیسها با وعده های دروغین او را فریب دادند. در نتیجه این آرمان را امیر دراثر توطئه انگلیس با خود به گور برد و برای امیر بعدی حالت قبلی را به میراث گذاشت.
(ادامه دارد)
مقالات مرتبط
امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)






اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)


داکتر سیدعبدالله کاظم
داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.
بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.