افغانستان ـ کشور «کثیرالقومی»، نه «کثیرالملیتی»

نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
تاریخ انتشار: 22 جنوری 2012

با طرح مجدد بحث «فدرالیزم» در کشور یکی از مقالات خود را که نزده سال قبل تحت عنوان «فدرالیزم در افغانستان» نوشته  بودم، جهت معلومات مزید هموطنان عزیز از آرشیف بیرون و جهت نشر به پورتال وزین افغان ـ جرمن آنلاین ارسال کردم که در دو قسمت طی چند روز گذشته به نشر رسید. در قسمت اول زیر عنوان فرعی «چرا فدرالیزم؟» دلائل یک تعداد حامیان و طرفدران نظام فدرالی را در کشور تحت شماره های 1 الی10 با اختصار بین ناخنک درج و عیناً از مقالات شان منتشره هفته نامه امید اقتباس کرده بودم که در فقره 1 آمده بود: «افغانستان یک کشور کثیر الملیتی است!!..». هموطن عزیز و گرامی جناب عبدالمجید سالم  طی یک تبصره کوتاه در ستون نظر خواهی فکر کرده اند که این عبارت از من است و به شرحی مطالبی برای تردید این ادعا پرداخته اند. خدمت شان باید عرض شود که درآغاز و انجام فقرات ده گانه به صراحت نوشته ام که: «آنچه تاحال گفته شد، نمونه های بارزی از نوشته های یک تعداد هموطنان است که به منظور دفاع و حمایت از نظام فدرالی در کشور ارائه نموده اند…». برای رفع این اشتباه و نیز بازهم به مقصد توضیح مزید ناگزیرهستم بار دیگر به آرشیف مقالات دو دهه قبل رفته ، یک نوشته دیگر خود را  که در شماره 28 مورخ اکتوبر ـ نوامبر 1992 (صفحه 36 الی42) مجله آئینه افغانستان تحت عنوان «طرح مسئله ملیت ها» به نشر رسیده بود، به پورتال عزیز گسیل دارم تا خوانندگان محترم از نظر من در زمینه آگاهی یابند:

طرح مسئله ملیت ها

(محتوای این مقاله انعکاس دهنده شرایط بیست سال قبل است که باید خواننده آنرا درنظر گیرد)

دراین اواخربعضی از جناح های سیاسی کشور با شدت تمام از دو اصطلاح صحبت میدارند : یکی «ملیت ها» و دیگر «فدرالی». بزعم آنها افغانستان یک کشور «کثیرالملیتی» است که در اثر وجود «سیاست های دورن ملیتی؟؟» «توطئه بزرگ؟؟» براه انداخته شده است. بنا برآن به مقابل کسانیکه از «واقعیت وجود ملیت ها» انکار میکنند، باید به «مبارزه  بی امان» پرداخت و تأکید میکنند که «تنها راه جلوگیری از انارشی در افغانستان ایجاد سیستم فدرالی است».

قبل از بحث درباره سیستم فدرالی که اکنون بازار نظر خواهی ها در باره آن بسیار گرم و داغ  میباشد، لازم است تا نخست مسئله «ملیت ها» را به حیث مسقط الراس موضوع مورد بررسی همه جانبه قرار داد تا دیده شود که کاربرد اصطلاح «ملیت ها» تا کدام حد و چگونه با موازات مفهوم «ملت واحد» سازگار است و چگونه بر وحدت ملی اثر میگذارد؟ ایا واقعاً این ماتم با این واویلا می ارزد و یا اینکه طرح مسئله ملیت ها اساساً روکش اهداف سیاسی دیگر میباشد؟

اصطلاح «ملیت ها» :

اصطلاح ملیتها با آغاز نفوذ شوروی(سابق) ازطریق ادبیات خلقی (کمونیستی) خاصتاً در دو دهه اخیر به تدریج به حیث یک مفهوم خاص در قاموس اصطلاحات سیاسی روزمره در بین هموطنان ما معمول گردیده است. بسیاری از نویسندگان و شخصیت های سیاسی اکنون این اصطلاح را گاهی به تنهائی و گاهی همردیف و توأم با «اقوام» بکار میبرند. با استفسار از بعضی ها چنین استنباط شده که «ملیت ها» را مرادف با «مردم دارای زبان و فرهنگ خاص» میدانند و این همان تفسیری است که در ادبیات خلقیها(ادبیات معموله کمونیستی) برای مفهوم ملیتها داده شده است.

آنهائیکه آگاهانه مسئله ملیت ها را بزعم فوق مطرح میسازند، اهداف سیاسی را پیروی مینمایند و کسانیکه این اصطلاح را بدون درنظر داشت هدف سیاسی خاص محض از روی تقلید و یا کم دقتی و حتی بعضآ کم دانشی بکار میبرند، هرگاه در باریکی مفهوم آن وارد شوند، به یقیین که استعمال آنرا برخود و دیگران نفی خواهند کرد. اصطلاح ملیتها حتی در بیانه های رسمی شخصیت های ممثل دولت اسلامی افغانستان نیز به مشاهده میرسد، مثلاً جناب حضرت صبغت الله مجددی در بیانیه مورخ 28 جون 1992 خویش در محفل انتقال قدرت فرمودند: «درچنین شرایط دشوار و وضع بحرانی با تمام نیرو و همکاری برادران مخلص از جمله اعضای محترم شورای جهادی سعی و تلاش نمودم تا فضای اخوت و اعتماد را درمیان اقوام و ملیتهای کشور که شدیداً تخریب گردیده بود، دوباره احیا نمایم…»، همچنان در متن بیانیه رسمی جناب استاد ربانی که در حقیقت مشی حکومت اسلامی افغانستان را بیان فرموده اند، چندین جای از حقوق ملیت ها صحبت بعمل آمده است. هکذا در مرامنامه جنبش ملی ـ اسلامی، افغانستان به حیث یک کشور «کثیر الملیت» شناخته شده و دربیانیه افتتاحیه آقای دوستم درطول چند سطر معدود بیش از هفت بار اصطلاح «ملیتها» بکار رفته است. حزب وحدت طرفدار ایران نیز از مفکوره «ملیتها» قاطعانه جانبداری میکند و هم در بعضی از نشرات افغانی در داخل و خارج کشور این اصطلاح گاهی به تنهائی و گاهی در جوار «اقوام» به نظر میرسد که تواتر استعمال آن شاهد کاربرد آگاهانه این اصطلاح به حیث یک مفهوم سیاسی خاص است. بهرصورت برای آنکه از تعمیم و ترویج اصطلاح «ملیتها» بطور تقلیدی و ناآگاه جلوگیری بعمل آید و یا کسانیکه آگاهانه  آنرا استعمال مینمایند، باید شنونده و خواننده بداند که مقصد از آن چیست، بناً لازم دیده شد نخست به توضیح و تعریف ملت و همچنان مفهموم «ملیت» پرداخته شود.

مفهوم ملت و ملیت :

درباره ملت تعریف های زیاد وجود دارد که اغلب آنها با تکامل تاریخی ملتها برطبق شرایط عصر و زمان تدریجاً تکامل کرده است. عام ترین و معمول ترین تعریف در مورد ملت اینست که : ملت مجموعه ای مشخص از افرادیست که  دارای اهداف و آمال مشترک، مسؤلیت ها و منافع مشترک بوده و بصورت متداوم در یک سرزمین مشخص زیر یک نام زندگی میکنند (عناصر اخیر الذکر شامل محتوای هویت ملی میباشد). دراینجا وجود سلطه ملی که آنرا حاکمیت ملی نیز گویند، ملتها را به ملت های آزاد و ملتهای غیر آزاد تقسیم میکند.

درطول مدت تکامل ملتها، عناصر متفاوت محور همبستگی را میان مجموع افراد یک سرزمین بنام یک ملت به وجود آورده است، ازجمله زبان، نژاد، دین، مذهب، قومیت، سیاست و غیره. آنچه جوامع و ملل امروزی را از گذشته متمایز میسازد، آنست که در تشکل و تکامل ملل جدید، عناصر فوق الذکر نقش خود را تدریجاً از دست داده و بنابرآن سوای تعریف ها قرار گرفته اند، زیرا اکنون مللی را می نگریم که با وجود زبانهای مختلف، نژادهای مختلف، اقوام مختلف، ادیان و مذاهب مختلف، به حیث یک ملت واحد تبارز نموده و هویت ملی خود را ثبت نموده اند. به عبارت دیگر: اقدامات عملی و نظری که به منظور نیل به اهداف و آمال مشترک، رسیدگی به مسؤلیت های مشترک و تأمین منافع مشترک صورت میگیرد، افراد مقیم یک سرزمین را (با وجود تفاوتهای زبانی، قومی، نژادی، دینی و مذهبی) به حیث یک ملت واحد دور یک محور همبسته و متحد نگهمیدارد و زندگی فردی و جمعی ایشان را تنظیم میکند. این احساس اتحاد و همبستگی ملت را بدور یک محور مشترک «وحدت ملی» می نامند. از اینجاست که استحکام وحدت ملی یک پدیده حیاتی در موجودیت ملتها محسوب میشود. ثبات و قدرت ملت در قدم اول مستقیماً متناسب به اندازه استحکام وحدت و همبستگی ملی آنست. هرگاه احساس ناشی از وحدت ملی از بین برود، شیرازه های موجودیت ملت ازهم می پاشد و ملت محکوم به انقراض میگردد.

درتاریخ تمدن اسلام تازمانیکه خلافت اسلامی بطور موروثی معمول و مستقر بود، استعمال کلمه ملت بزعم امروز رواج نداشت، بلکه از «امت مسلمه» صحبت میشد. تا آنزمان از یکطرف دولتهاتی ملی به شکل امروزی تشکل نکرده بود و ازطرف دیگر مسلمانان جهان باوجود داشتن زبان، نژاد و قومیت های مختلف در تحت یک ادارالخلافه اسلامی (اعم از خلافت بنی امیه، بنی عباس و آخرین آنها خلافت عثمانی) خود را مربوط به «امت مسلمه» میدانستند. به عبارت دیگر  تنها دین اسلام محور مشترک آنها بود و سائر ارزشها که در حیات امروزی ملل جدید نقش بارز و اساسی دارد، درآن زمان ارزش ثانوی داشت. بعد از سقوط و اضمحلال خلافت اسلامی در دهه دوم قرن بیست و با تحولات جدیدیکه در صحنه جهانی به ارتباط جنبشهای استقلال طلبی از یوغ استعمار از جمله در ممالک اسلامی به وجود آمد، روحیهء تشکل ملت ها و نظامهای ملی برضد استعمار و نهضت های جدید دیموکراسی در ممالک اسلامی قدم بقدم رو به گسترش و توسعه گذاشت. با این تحول در جهان اسلام مفهوم «ملت» نیز جانشین مفهوم «امت مسلمه» گردید. بسا نهضت های اسلامی معاصر از جمله طرفداران جریان  اخوان المسلمین و پیروان خط امام با این مفکوره که «اسلام سرحد نمی شناسد»، با تبارز مفکوره ملت و ملیگرائی بطور عموم موافق نیستند و تنها از موجودیت «ملت ابراهیم» صحبت مینمایند، درحالیکه مفهوم ملت بزعم جدید با مفاهیم قبلی فرق داشته و اکنون یک پدیده ضروری جهان بوده و هرگز حدود را برای اسلام تعیین نمیکند، بلکه شامل حال هریک از کشورهای اسلامی نیز میگردد (بحث در این باره از موضوع اصلی خارج بوده ایجاب تحقیق مستقل را مینماید).

اصطلاح ملیت از نظر لغوی در حقیقت وجه نسبتی ملت یعنی مربوطیت و منسوبیت افراد را به ملت متعلقه بیان میکند، مثلاً می پرسند ملیت شما چیست؟ گفته میشود: افغان، ایرانی، ترک و غیره. هرگاه به زعم ناقص، مفهوم «ملیت» را به حیث «مردم دارای خصوصیات فرهنگی، زبانی و یا مذهبی بخصوص» مرادف با مفهوم «ملت» بکار بریم، درآنصورت در حدود سیاسی یک کشور، صحبت از ملیتها چنین معنی میدهد که در آنجا وحدت ملی در چوکات یک ملت واحد وجود ندارد یعنی آن کشور متشکل از ملت های مختلف است که هریک دارای آرزوها، آمال، مسؤلیتها و منافع متمایز از هم بوده و فقط روی اهداف خاص باهم به اشتراک مساعی پرداخته اند. اتحاد جماهیر اشتراکیه شوروی (سابق) یکی از مثالهای خاص یک کشور کثیرالملیتی است، آنهم روی دو ملحوظ ذیل:

1 ـ ملحوظ ایدولوژیکی: جانبداری تیوریک از مفکوره بین المللیت یا (انترناسیونالیزم) که هدف آن گسترش و نفوذ کمونیزم درجهان بود، موجب گردید تا ایدولوژی مارکسیزم ـ لیننیزم منطقاً با مفکوره ملت واحد و بدینوسیله با گرایش های ملی در تناقض قرار گیرد. ازآنرو بجای آنکه از ملت شوروی صحبت شود، از ملیت های متشکله در شوروی صحبت می شد تا بدانوسیله مفکوره بین المللیت را به اساس تیوری مارکسیزم ـ لیننیزم حتی در داخل ساختمان سیاسی شوروی متبارز سازند و دراثر آن به سهولت بتوانند زمینه انضمام سائر ملت ها را دراین ساختمان به منظور تحقق بخشیدن اصل بین المللیت درعمل فراهم سازند.

2 ـ ملحوظ تاکتیکی: با ابداع اصطلاح ملیت ها به حیث «مردم دارای فرهنگ و زبان خاص» درداخل شوروی هدف اساسی آن بود تا برخواسته های ملیگرایانه ملتهای اسبق که با فشار در چوکات اتحاد جماهیر اشتراکیه شوروی قرار گرفته بودند، سرپوش بگذارند و جوش درونی آنها را ازنظر پنهان دارند، تا بدانوسیله مقاومت های ملیگرائی را درآن سرزمین ها از درون خفه و سرکوب سازند و همه را در چارچوب اصل بین المللیت بدور محور مشترک حزب مارکسیزم ـ لیننیزم بکشانند. روی همین ملحوظ بود که در ادبیات معموله کمونیستی، بجای اصطلاح ملت که عملاً مفهوم ملت واحد را افاده میکند، اصطلاح ناقص «ملیتها» بکار رفت و همچنان بجای کلمه «مردم» اصطلاح ناقص «خلق» معمول گردید.

هدف کمونیستها در اشاعه مفکوره «ملیتها» در افغانستان:

درافغانستان این هدف بیشتر تاکتیکی بود تا ایدولوژیک، زیرا سیاست نفوذگرائی و توسعه جوئی شوروی در کشورهای جهان سوم خاصتاً ممالک اسلامی براین تاکتیک استوار بود که درقدم اول باید آنها ساختمانهای عیار و مستحکم قدیمی و عنعنوی جامعه را تخریب نمایند تا بجای آن زمینه پخش و قبول مفکوره های جدید حزبی خود را مساعد سازند. درافغانستان به حیث یک کشور اسلامی و عنعنوی دارای حساسیت های بارز در مقابل نفوذ خارجی ممکن نبود که افکار کمونیستی وعقاید الحادی جای پا پیدا کند، مگر آنکه ساختمانهای فکری و اجتماعی متکی به اسلام و عنعنه افغانی نخست تضعیف و تخریب شود و درعین زمان وحدت ملی و احساس وطندوستی و گرایش های ملی که به حیث یک سد پایدار در مقابل نفوذ اجنبی ایستاده   بود، ازهم پاشیده شود.

شوروی در راه نیل با این هدف در افغانستان طی سالهای متمادی قبل از کودتای ثوراز یک سیاست دوتیغه کار گرفت، یعنی از یکطرف با حمایت از قضیه پشتونستان میلان حکومت را به سمت خاص زبانی و قومی کشانید و ازطرف دیگر مردم را در مقابل حکومت زیر عنوان خواسته های مترقی و مردمی تحریک نمود، تا آنجا که فاصله بین مردم و حکومت را عمیق تر و بزرگتر ساخت. تبلیغات دوامدار و زهرآگین به منظور تضعیف افکار عنعنوی و اسلامی، خاصتاً در نسل جوان به نفع ایدولوژی کمونیستی تحت نام عقاید «مترقی» و درعین زمان نفوذ روزافزون عمال مربوطه در کدرهای حکومتی و دامن زدن فساد دردستگاه حکومت همه وسیله شدند تا بین حکومت و مردم بخصوص نسل جوان فاصله ایجاد شود.

طرح مسئله ملیتها یکی از این تاکتیک ها بود تا وحدت را درکشور ضعیف سازد و علایق قومی و زبانی و منطقوی خاص را تحریک نماید و بدانوسیله اقوام را بجان هم و در مجموع دست همه را به گریبان حکومت اندازد. تشکیل جناح های خلق و پرچم و ستم که هرسه مربوط خط مسکو بودند، روی همین هدف استوار بود، چنانکه در تشکل جناح خلق مسئله پشتو و مناطق پشتو زبان به سطح دهات و قراء مطرح بود، درحالیکه در جناح پرچم زبان دری و مردم شهری نزدیک با دستگاه حکومت و درجناح ستم حلقه های دری زبان به سطح ولایات (خاصتاً ولایاتیکه در آن ترکیب خاص قومی و زبانی دیده میشد) مورد نظر قرار گرفت.

پس از کودتای منحوس ثور قدرت بدست اجیران روس افتاد و ایشان چنان می پنداشتند که گوئی با خلاهای که بین حکومت و مردم درطول زمان پدید آورده بودند، مردم از کودتای ثور استقبال شایان خواهند کرد، ولی بزودی پی بردند که صف ملت درمقابل آنها واحد و متحد است و نفوذ درآن آسان نیست. ازآنرو با شدت بیشتر مسئله ملیتها را بنام دفاع از «حقوق اقلیت های محروم» دامن زدند و به شکستاندن اتحاد اقوام و تفرقه اندازی میان آنها به شدت آغاز کردند. هرقدر حکومت دست نشانده احساس ضعف بیشتر میکرد، به همان اندازه درتفرقه اندازی اقوام و جدائی شان جدی تر می گردید. حکومات خلقی و پرچمی درطول چهارده سال مصرانه تلاش کردند تا مقاومت های جهادی را ازطریق ایجاد رخنه های قومی، زبانی و مذهبی به بن بست بکشانند و یکی را به مقابل دیگر استعمال نمایند. چنانچه حکومت مذکور حتی در میان مجاهدین رخنه و نفوذ کرد و یک تعداد عناصر سست و استفاده جو را با پول و سلاح به جانب خود کشانید. خاصتاً هنگامیکه عساکر شوروی مجبور به ترک افغانستان گردید، با اعطای سلاح، مهمات و پول فراوان به حکومت کابل هدایت داد تا نقاط ستراتژیک را که قبلاً توسط روسها اداره می شد، بدست قوه های ملیشه قومی بسپارد تا ازیکطرف از این قوه ها به نفع تداوم رژیم کمونیستی کابل  استفاده بعمل آید و ازطرف دیگر در صورت انقراض رژیم اقوام را بنام ملیتها از نظر نظامی تجهیز و تسلیح نمایند تا با ایجاد تفرقه و جنگ داخلی، فضای آینده کشور را مغشوش سازند، چنانچه همین کار اکنون برطبق پلان قبلی هنوزهم پیش میرود.

طرح مسئله «ملیتها» در قبال حوادث اخیر:

چهارده سال حکومت تحمیلی خلقی و پرچمی و 9 سال اقامت قوای سرخ شوروی در کشور، تفرقه، جنگ و انارشی را چنان تقویه کرد که رژیم کابل را در بند گسترده خود آنها  انداخت و مثل کرم پیله محصور به غوزه خودش ساخت تا آنکه سقوط نمود. جانشین شدن حکومت اسلامی باعقده های قدرت طلبی اعم از قدرتمندان تنظیمی و جهادی و قدرتمندان زمان خلقی و پرچمی که بعداً به لباس مجاهد آراسته شدند و همه تا گلو مسلح بودند، به سرعت غیرقابل تصور تفکیک دوجناح کلی را که اساساً در محور زبانی و قومی می چرخید، درتقسیم قدرت به وضاحت محسوس ساخت: یکی جناح پشتون (مشتمل بر حزب اسلامی حکمتیار و مؤتلفین خلقی آن از یکطرف  و حزب اسلامی خالص و اتحاد اسلامی سیاف ازطرف دیگر) دیگر جناح غیرپشتون (مشتمل برگروپهای دوستم ـ نادری، حزب وحدت و یک تعداد بقایای پرچم ازیکطرف و شورای نظار و جمعیت اسلامی ربانی ازطرف دیگر). درجناح پشتون، حزب اسلامی حکمتیار و مؤتلفین خلقی آن کوشیدند تا قبل از دیگران قدرت سیاسی را درکابل تصاحب کنند، ولی با مقاومتهای جناح غیرپشتون، بخصوص گروپهای ملیشه دوستم به عقب رانده شدند و قدرت سیاسی بدینوسیله در کابل بدست جناح غیرپشتون افتاد. حزب اسلامی کوشید که با نقاب جدید ملیگرائی جناح پشتون را متحد سازد، ولی با این هدف موفق نشد زیرا یک تعداد پشتونها با این طرح اصولاً موافق نبودند و ازبرخورد پشتون وغیرپشتون اجتناب میکردند. ازآنرو حزب اسلامی به همکاری پاکستان درصدد تخریب قدرت سیاسی غیرپشتون برآمد و خواست این هدف را ازطریق نظامی یعنی راکت اندازی برشهر کابل برآورده سازد، بازهم موفق نشد. این عمل حزب اسلامی موجب تنفر عمیق مردم گردید و نتایج منفی را بطور عموم برای آن حزب به وجود آورد.

درجناح غیرپشتون، بخصوص گروه مربوط به رشید دوستم ـ نادری که اخیراً جنبش ملی اسلامی افغانستان را در شهر مزارشریف تاسیس کرده اند و همچنان حزب وحدت که خود را نماینده اقوام مرکزی و ممثل اتحاد شیعه های افغانستان میداند، بعد از برخورد های خونین با جناح های مقابل وحمایت از موقف قومی زبانی و مذهبی با تفاهم کامل، دو موضوع را در راس همه مسائل قرار دادند: یکی مسئله ملیتها و دیگر مسئله فدرالی.

رشید دوستم در بیانیه افتتاحیه جنبش ملی ـ اسلامی گفت :«زمان آن رسیده است که ملیت های ساکن در کشور دارای حقوق مساوی باشند. ما میخواهیم حل مسئله ملی  ازطریق فدرالی صورت گیرد. جنبش ملی ـ اسلامی برضد هیچ ملیتی نیست، خواست ما ایجاد یک حکومت اسلامی براساس عدالت ملی که با انتخاب همگانی براساس نفوس تشکیل گردد و تامین صلح میباشد. ماخواهان رعایت اصول اسلامی، حفظ استقلال، تمامیت ارضی، ایجاد اردوی نیرومند ملی، احیای اقتصاد ویران شده و تامین رفاه همگانی و داشتن روابط نیک با کشورهای اسلامی و همسایه و دیگر کشورهای جهان میباشیم…». دوستم بیانیه مختصر خود را چنین ختم کرد: «وظیفه خود میدانم تا درتحکیم پایه های حکومت اسلامی بکوشیم و اطمینان حاصل نمائیم که دول اسلامی حقوق ملیتها رادر نظر گرفته و سهم مساوی به تمام ملیت های ساکن در کشور قایل  میشود و علیه آنهائیکه دست به آشوبگری میزنند و افکار عظمت طلبانه شانرا درپشت پرده ها می پوشانند و واقعیت وجود ملیتها را انکار میکنند، به مبارزه بی امان بپردازیم. چنانکه گروه آشوبگران اکنون توطئه بزرگی را با پذیرش کمونیستهای افراطی علیه ملیتهای محکوم و فرزندان این ملیتها که درتامین امنیت کابل نقش قاطع دارند، براه انداخته است و با این طریق میخواهد زیر بیرق سبز یکبار دیگر حاکمیت قبیلوی و فاشیستی را حاکم بسازد زیرا بیرق سرخ فاشیزم دیگر رنگ باخته است. از شما میخواهم که چنین توطئه ها را افشا نمائید و باحضور معنوی و مادی خویش صف جنبش ملی ـ اسلامی را توسعه بخشید. پیروزی ما در وحدت و یکپارچگی ما است.»

علاوتاً درمتن مربوط به توضیح اهداف سیاسی جنبش ملی ـ اسلامی چنین آمده است: «افغانستان کشور کثیرالملیت است که مردم آن دارای خصوصیات ملی و مذهبی مخصوص بخود شان میباشد…». بنابرآن رشید دوستم با ارائه یک طرح مبنی «برایجاد یک کنفدراسیون ایالات خود مختار در افغانستان» چنین استدلال میکند که تنها راه جلوگیری از انارشی در افغانستان ایجاد سیستم فدرالی است». او هوشدار میدهد که :«بعد ازاین ازبکها هرگز حاضر نخواهند بود که تحت تسلط پشتونها زندگی کنند…».

حزب وحدت طرفدار ایران با داعیه رشید دوستم کاملاً همنوا است. آنها نیز مسئله ملیتها و بنابرآن نظام فدرالی را در راس مسائل مهمه خویش قرار داده، نه تنها حکومات سابق را منبع استبداد و فشار بر ملیت ها خاصتاً اقوام صفحات مرکزی میدانند ، بلکه مثل دوستم در مقابل اقوام پشتون بطور عموم و در مقابل زبان پشتو بخصوص حساسیت نشان میدهند.

شورای نظار و حزب جمعیت اسلامی که اکنون در راس حکومت اسلامی قرار دارند و خویشتن را ممثل اراده اقوام تاجک کشور میدانند، درمسئله ملیتها تا حدودی از موقف جنبش ملی ـ اسلامی و حزب وحدت جانبداری میکنند، ولی در مورد سیستم فدرالی تاحال موقف مشخص اختیار نکرده اند. استاد ربانی در ارتباط ملیت ها ضمن بیانیه رسمی خود چنین ابراز داشت :«دولت اسلامی در تشکیل اردو و سائر اورگانهای دولتی حقوق همه ملیت های کشور را بر مبنای حق و عدالت رعایت مینماید» و درجای دیگر علاوه میکند : «در دولت اسلامی همه ملیت ها از حقوق کامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بهره مند بوده، احتکار و انحصار قدرت را مردود می شمارد…». تذکرات استاد ربانی به ارتباط حقوق ملیتها که ازطرف دوستم مراعات آن مورد مراقبت و کنترول قرار میگیرد، بسیار محتاطانه و گذری بوده و فاقد شدت لحن میباشد.

چرا مسئله ملیتها بازهم از بیرون دامن زده میشود؟؟

باخروج رسمی قوای شوروی از افغانستان ابعاد جدید درقضیه کشور پدیدار گشت، ازجمله یکی رقابت و مخاصمت جناح های جهادی مبنی بر یکه تازی در کسب قدرت و دیگر ایجاد و گسترش سیاستهای رقابتی بین ممالک ذیعلاقه، خاصتاً رقابتهای روز افزون ایران و پاکستان مبنی برنفوذ ایشان در آینده افغانستان.

از آنجائیکه حکومت امریکا در مسائل افغانستان بادرنظر داشت ملاحظات و علایق سیاسی پاکستان عمل میکرد، شوروی سابق در راس آن گورابچف به این فکر افتاد تا ظاهراً از قضیه افغانستان که سبب بدنامی آن کشور درعرصه بین المللی گردیده بود، دوری اختیار کند ـ خصوصاً وقتیکه از حمایت رژیم کابل نتیجه نگرفت و مسلم دانست که روزی این نظام سقوط میکند. لذا روی به ایران آورد و خواست بهر شکل که است علایق ایران را در مقابل علایق امریکا و پاکستان در منطقه بیدارتر و فعالتر سازد، چنانچه در ماه جون 1989 هنگامیکه علی اکبر رفسنجانی کاندید ریاست جمهوری ایران بود، به مسکو سفر کرد و از طرف گورباچف استقبال شایان گردید و فصل تازه در مناسبات مملکتین باز شد. درملاقاتهای کرملین و تماسهای بعدی بین ایران و شوروی، مسکو نقش مرکزی ایران را درحل منازعات خلیچ و افغانستان مطرح نمود و برآن تاکید کرد، زیرا مسکو و تهران هر دو به این عقیده بودند که کلید امنیت دراز مدت خلیچ و تاسیس یک حکومت اسلامی در افغانستان در دست ایران میباشد، چه ایران خود را حافظ ارزشهای اسلامی درسرتاسر جهان میداند (مراجعه شود به : عروج آسیای مرکزی، ترجمه فاروق فرهنگ، نامه خراسان، شماره پنجم، سپتمبر 1990، صفحه 23).

به تأسی از این نظر و با خروج عساکر شوروی از افغانستان، حکومت ایران  به تنظیم و انسجام سیاسی گروپهای متعدد مهاجرین افغان مقیم آن کشور پرداخت و آنها را تحت یک اداره و نظم واحد بنام «حزب وحدت اسلامی شیعان افغانستان» آورد. از آنجائیکه پاکستان توجه اساسی و اولی را در تقویه حزب اسلامی حکمتیار معطوف نمود و تلاش داشت تا به هروسیله آن حزب را (ولو با ائتلاف با جناح خلق حکومت کابل میسر گردد) در افغانستان بقدرت برساند، حکومت ایران دراین رقابت به فعالیتهای سیاسی خود درزمینه افزود. سیاست پاکستان مبنی برحمایت حکمتیار درعین زمان موجب شد تا بعضی سران تنظیمهای پشاور از جمله استاد ربانی (حزب جمعیت) متمایل به ایران گردد و روابط تنظیم را با ایران استحکام بخشد.

با سقوط کمونیزم در شوروی، استقلال کشورهای مسلمان آسیای مرکزی و همچنان با سرنگونی حکومت خلقی ـ پرچمی و جاگزینی حکومت اسلامی در کشور، صحنه رقابتهای سیاسی بین ایران و پاکستان در منطقه شدت گرفت و اکنون به اوج خود رسیده است. هدف اصلی سیاست ایران و هم پاکستان آنست تا به گسترش ساحات تحت نفوذ خود بطور عموم بیفزاید و به حیث یک قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی درمنطقه درآیند. هردو خواهان کلید افغانستان میباشند. پاکستان آرزومند است تا با تاسیس یک حکومت مرکزی مقتدر در افغانستان که اختیار کامل آن بدست گماشتگان پاکستان باشد، به هدف خود نائل آید، درحالیکه ایران برعکس آرزومند است تا:

ـ ـ افغانستان برای یک مدت در کشمکش های داخلی دچار باشد تا مجال استحکام یک قدرت مرکزی را نیابد،

ـ ـ کشمکشهای داخلی درنهایت باید منجر بیک نظام فدرالی شود تا وحدت ملی و تمامیت ارضی افغانستان هرلحظه آماده درهم شکستن باشد،

ـ ـ هرگاه شرایط منطقه به سمت تجزیه شدن روان باشد، آنوقت افغانستان به سهولت به تجزیه کشانیده شود و از اینطریق نه تنها هدف گسترش مستقیم نفوذ در منطقه، بلکه هدف تاریخی ایران مبنی برتسلط بر ساحات غربی و مرکزی افغانستان برآورده شود.

با ملاحظه این رویدادها که شرح آن قبلاً درنوشته های دیگر آمده است، برمیگردیم به این موضوع که از نظر تاکتیکی دامن زدن آتش ملیت ها در افغانستان برای تحقق بخشیدن اهداف فوق الذکر بازهم یک وسیله عمده و مهم محسوب میشود: طوریکه شوروی تا یک زمان از وسیله مذکور به نفع خود بهره برداری کرد، اکنون نوبت ایران است تا آتش نفاق و شقاق را بین اقوام و زبانهای افغانستان شعله ور سازد و از آن در راه گسترش نفوذ خود در منطقه استفاده نماید. ایران (برعلاوه نفوذ نظامی غیر مستقیم از طریق تجهیز قوای حزب وحدت) فشار بیشتر فعالیت خود را در مساعد ساختن زمینه های همبستگی فرهنگی و زبانی وارد نموده است، زیرا واضح است که وجه مشترک مذهبی نمیتواند به تنهائی هدف کلی را برآورده سازد. از آنرو سیاست ایران بیشتر متوجه تاکید و فشار به روی اختصاصات فرهنگی و خاصتاً زبانی است که به حیث محور مرکزی و نقطه تجانس میتواند برای ایران ساحه نفوذ بزرگتر را در منطقه تضمین کند.

اگرچه از نظر لهجه و استعمال اصطلاحات زبانی بین تاجیکی، دری و فارسی اکنون حدود محسوس موجود میباشد و هریک به حیث زبانهای (لهجه های) معیاری سه کشور مستقل حساب میشود، اما جانب ایران در این اواخر با شدت و تلاش پیگیر در صدد است تا حدود موجود این تفاوتها را با مساعد ساختن زمینه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کاملاً از میان بردارد. یکی از عمده ترین تاکتیکها در این راه تقویه اختلافات زبانی و قومی در افغانستان در چارچوب ملیتها  است تا در قدم اول زبان پشتو و اقوام پشتون را درمقابل زبان دری و اقوام غیرپشتون قرار دهد و درقدم دوم از طریق همبستگی زبانی محدوده های سیاسی زبان تاجیکی، دری و فارسی را به نفع اخیر الذکر به تدریج ذوب و نابود سازد، چنانچه همین حالا ایران با عقد قراردادهای فرهنگی فراهم آوری زمینه های تحقیقات و مطالعات زبانی و فرهنگی مشترک را بیشتر متکی به اهداف سیاسی به همکاری یک تعداد افغانهای استخدام شده براه انداخته است (نگاه: طرح پژوهش فرهنگ افغانستان درتاریخ معاصر، منتشره مجله «آینده»، چاپ ایران، شماره 9 ـ 12 مورخ 1991 ـ 92 ، صفحه 848..)

از آنجائیکه اقوام ترکمن و ازبک افغانستان شامل حلقه زبانی و مذهبی با ایران بوده نمیتوانند، ایران سعی دارد تا این دوقوم را درنقاضت با پشتونها تحریک کند و ازطریق به رسمیت شناختن خودمختاری  شان و هم از طریق امداد اقتصادی و حمایت سیاسی و نظامی آنها را از خود راضی نگهدارد. رشید دوستم که اکنون خود را در راس اقوام ازبک کشور میداند، متوجه هدف نهائی ایران بوده، اخیراً به این عقیده آمده است که: «با ایجاد یک دولت ازبک با سیستم سیاسی و دولتی سیکولر و غیر مذهبی در شمال افغانستان میتواند درمقابل بنیادگرایان پشتون و هواداران ایران به مثابه حائل برای جلوگیری از نفوذ بنیادگرائی در آسیای میانه عمل کند». موصوف دراین استدلال چند نکته را مطرح میسازد: یکی آنکه او اقوام ترکمن را شامل ایالت مطلوبه خود نمیداند، دوم از نظام دولتی عاری از خصلت مسمی به انقلاب اسلامی صحبت میکند، سوم خود را از وابستگی با بنیادگرایان پشتون و درعین زمان هواداران ایران خارج میداند و چهارم اینکه میخواهد با ایجاد یک ساحه حائل، مانع نفوذ بنیادگرایان اسلامی در آسیای میانه شود. هدف اصلی دوستم با این ابراز نظر یکی آنست تا توجه و حمایت ممالک غربی را به خود جلب نماید که زمینه های ارتباط آن از طریق حکومت ترکیه حین سفر رسمی دوستم به آن کشور فراهم گردید و دیگر اینکه نشانه عدم اطمینان کامل دوستم از حمایت ایران است، از آنرو دوستم برای چندین بار به جمهوریت ازبکستان سفر نمود و با مقام های رسمی آن کشور به مذاکره پرداخت تا درصورت فشار ایران از حمایت ازبکستان مستفید گردد. سفر دوستم به عربستان سعودی آنهم از طریق پاکستان از یکطرف و برخورد قوای دوستم (جنرال مومن) با قوای نادری دراین اواخر نشانه آنست که دوستم از ائتلاف با طرفداران ایران راضی نبوده و تحت فشار ایران قرار دارد.

آنچه دراین اواخر توجه جدی مقامات سیاسی منطقه را به خود جلب کرده است، وضع بحرانی تاجکستان است. طرح مسئله ملیت ها همانطور که پشتونها را با پشتونها، ازبکها را با ازبکها، ترکمنها را با ترکمنها همبسته میسازد، تاجکها را نیز باهم متحد خواهد ساخت. از آنجائیکه اقلیتهای تاجک در ازبکستان و اقلیتهای ازبک در تاجکستان مقیم اند، دامن زدن به مسئله اقلیتها و در نهایت ملیت ها بازی خطرناک است که نقشه جیوپولتیک منطقه را در قبال تجزیه طلبانه و جنگ های داخلی به شدت تغییر خواهد داد و فاجعه بزرگ را در منطقه به وجود خواهد آورد (مراجعه شود به مقاله : «بازی با آتش»، آئینه افغانستان شماره 25، اپریل 1992 صفحه 11 ، از این نویسنده)

مسئله ملیتها و نقض وحدت ملی در کشور :

با اعتقاد به وحدت ملی و تمامیت ارضی افغانستان و تلاش برای استحکام آن ، همه اقوام کشور اعم از پشتون، هزاره، ازبک، ترکمن، تاجک، بلوچ و دیگران از سالها و نسلها قبل به این تفاهم رسیده اند که : «هرکس از افغانستان است، افغان است» و برعکس هرکس از افغانستان نیست ، افغان حساب شده نمیتواند، ولو که به هر قوم، زبان و نژاد و یا مذهب و دین منسوب باشد. روی همین اصل عنعنوی که قدامت آن قدیمی تر از تشکیل دولت افغانستان است، همه منسوبین اقوام، زبانها و مذاهب کشور را مربوط به یک ملت واحد یعنی افغان دانسته و سالها با این وجه مشترک هویت ملی خود را درجهان حفظ و  تثبیت نموده اند. چنانچه این مطلب دراولین قانون اساسی افغانستان بنام «نظامنامه اساسیه دولت عالیه افغانستان» مصوبه لویه جرگه پغمان مورخ برج دلو 1303 شمسی در ماده اول چنین آمده است: «افغانستان دراجرای امور داخلی و خارجی اش کاملاً آزاد و مستقل است (اصل استقلال). تمام اجزا و نواحی مملکت زیر فرمان پادشاهی افغانستان بوده(اصل مرکزیت) و به حیث یک کتله واحد بدون کدام نوع تفریق بین اجزای آن (اصل ملت واحد) اداره خواهد شد». ماده 8 آن حکم میکند : «تمام مردمی که در پادشاهی افغانستان(اصل حدود سیاسی دولت) سکونت دارند، بلاتفریق مذهبی و طبقاتی، اتباع افغانستان شناخته میشوند (اصل افغانیت). بدست آوردن یا از دست دادن ملیت افغان به اساس مواد قانون مناسب صورت خواهد گرفت» (ملیت یعنی منسوبیت افراد به ملت). ماده 16 : «کافه تبعه افغانستان بحضور شریعت و قوانین دولت دارای حقوق و مسؤلیت های مساوی در برابر دولت اند» (اصل مساوات و برابری حقوق) (آنچه در این ارتباط بین قوسین آمده از نویسنده است و آنچه در مواد مذکور به ارتباط شاه و شاهی آمده، مربوط به اقتضای آن زمان است).

هفتاد سال قبل حینیکه بسیاری از سرزمین های جهان در آتش بی سرنوشتی و محرومیت می سوختند و از آزادی و تشکیلات قانونی و ملی خبر نداشتند، کشورما قانون اساسی داشت که آرزومندی همه اقوام و اقشار افغانی را در تحکیم وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور براساس عرف و عنعنه کهن منعکس می ساخت و بیانگر یک قرارداد اجتماعی همه اقوام کشور مبنی برتشکیل یک ملت واحد بود. درمحتوای مواد فوق الذکر دیده میشود که ارتباطات عرقی(خون شریکی) در تشکل ملت جای خود را به ارتابطات هموطنی سپرده، آنرا از طریق تجلی آرزوها و آمال مشترک، مسؤلیتها و منافع مشترک که محور اصیل همبستگی و وحدت ملی را بین اقوام، زبانها و مذاهب مختلف کشور به وجود آورده و به آنها وجه مشترک ملی را به حیث یک ملت واحد داده است که در آن تمام اتباع کشور دارای حقوق و مسؤلیت های مساوی بوده هرنوع تفریق مذهبی و طبقاتی را بین شان رد نموده است.

بادرنظر داشت نقاط فوق، به اساس تعریف عام که برای مفهوم ملت داده شد و به اتکا به تفاهم که عملاً از سالها به اینطرف بین اقوام مختلف کشور مبنی بر وحدت ملی به وجود آمده و اکنون جزء هویت ملی و افتخارات مشترک ما گردیده و هم به اساس شواهد استوار تاریخی مبنی بردفاع مشترک ملت (بدون تفاوت قومیت، زبان و مذهب) در مقابل تجاوز خارجی به این حقیقت میرسیم که : درافغانستان فقط یک ملت واحد به نام «افغان» وجود دارد و بس.

اطلاق اصطلاح ملیتها به مفهوم «مردمیکه دارای خصوصیات ملی و مذهبی مخصوص به خود شان باشد»، چنین معنی میدهد که هر ملیت به ملاحظه خصوصیات ملی مخصوص خود، باید دور محور مشترک آرزوها، آمال، مسؤلیت ها و منافع مربوط به ملیت خود بچرخد. دراینصورت هر ملیت در حقیقت مفهوم ملت جداگانه را افاده میکند که فقط روی اجبار یا شکلیات با منافع اقتصادی و یا هدف دفاع مشترک بطور موقت یا دوامدار باهم داخل پیمان و حلقه همکاری میشوند. دراین حالت میتوان از تشکیل یک کنفدراسیون صحبت کرد، زیرا مفهوم ملت واحد ازهم پاشیده شده و بجای ملت، ملیت های دارای خصوصیات ملی متفاوت به وجود آمده است. کسانیکه با این مفهوم اصل «کثیرالملیتی» را در افغانستان مطرح میسازند، نباید درعین زمان از وحدت ملی به حیث یک ملت واحد در کشور صحبت کنند، مگر آنکه هدف شان از وحدت ملی فقط همبستگی با ملت یا ملیت منسوبه خود شان باشد، نه ملت واحد افغان بطور کل. 

اکنون اگر هدف از «ملیتها» قرین با مفهوم «ملت» باشد، درآنصورت نباید از «خصوصیات ملی مخصوص خود» صحبت کرد، بلکه باید از حقوق مساوی، از انکشاف زبان، فرهنگ، مذهب و سائر خصوصیات قومی بحث بعمل آید، زیرا حقیقت وجود اقوام، رعایت حقوق مساوی شان، انکشاف زبان و فرهنگ آنها و احترام به مذهب و حتی دین متفاوت آنها همه یک اصل قبول شده و غیرقابل تردید است و این تقاضا حق مسلم هرقوم در چوکات یک ملت محسوب میشود.

از آنچه تاحال گفته شد، چنین استنباط میشود که : افغانستان یک کشور کثیرالقومی است، نه کثیرالملیتی و در مورد ملیتها باید گفت که :

اول ـ چون اصطلاح ملیتها از نظر لغوی منسوبیت افراد را به ملت مربوطه افاده میکند، لذا استعمال آن به ارتباط اقوام دارای زبان و مذهب خاص نادرست است و به اقوام نمیتوان ملت خطاب کرد،

دوم ـ ازنظر مفهوم هرگاه «ملیتها» مرادف با «ملتها» پنداشته شود و یا وجوه ملی مخصوص در ارتباط با «ملیتها» مطرح شود، درآنصورت وجود «ملیتها» متناقض با مفکوره «ملت واحد» و بنابرآن «وحدت ملی» قرار میگیرد و از همین جاست که بجای وحدت ملی از «اتحاد ملی» بزعم اتحاد ملیت های مختلف در یک قلمرو صحبت به عمل آمده است. این اتحاد میتواند موقت باشد یا دامدار، میتواند روی ملحوظات خاص به وجود آید و یا ازبین برود، درحالیکه مفهوم وحدت ملی دارای خصلت «شکنند» مثل فسخ یک قرارداد یا معاهده نمیباشد، بلکه مفهوم وحدت ملی یک نوع حالت امتزاج و همبستگی مافی الضمیر را در آرزوها و آمال و مسؤلیت ها و منافع مشترک بین افراد یک سرزمین بیان میکند. برعکس در مفهوم ملیتها و اتحاد آن خصلت ازهم پاشیده شدن و جدا شدن یک عمل طبیعی و عادی محسوب میگردد.

تفاهم، برابری و برادری :

واضح است که درافغانستان اقوام، زبانها، مذاهب و حتی نژادهای مختلف وجود دارد. این حالت یک پدیده جدید نیست که درطول چند دهه اخیر به وجود آمده باشد، بلکه سوابق تاریخی و طولانی دارد، اما مردمان این سرزمین با وجود تمام تفاوتهای فوق الذکر به حیث یک ملت واحد تبارز نموده و با متانت و ایمان دست بدست هم داده و با همبستگی و اتحاد، ملت «افغان» و کشور افغانستان را هویت بخشیده است و از منافع ملی، استقلال و تمامیت ارضی خود درطول تاریخ کهن مشترکاً دفاع نموده اند.

جای شک نیست که درطول زمان نارسائی ها، تعصبات، تبعیضات، محرومیت ها و در نتیجه انکشاف اقتصادی و اجتماعی نامتوازن و نا برابر بین اقوام، زبانها و مذاهب به وجود آمده و محدودیت های انکشافی و بی عدالتی های اجتماعی را موجب شده است. جای هیچ تردید نیست که طبقات و اقوام محروم کشور اکنون خواهان حقوق مساوی و عدالت اجتماعی و اقتصادی در کشور میباشند و این تقاضا یک حق مسلم و قابل قبول و مورد تائید همه است. علاوتاً بنابر تعریف عنعنوی که در مورد «افغانیت» داده شد: «هرکس از افغانستان است، افغان است»، لذا تمام افراد اقوام و قبایل کشور دارای حقوق و امتیازات مساوی و برابر بوده مسئله زبان، مذهب و دین و نژاد و قومیت و همچنان تاریخ قدیم و جدید ظهور آنها هیچ نوع تقدم و تأخر را در موقف مساوی افغانیت ایجاد نمیکند. فقط تفاوت همانا در درجه «تقوای ملی» است، یعنی اشخاص و افراد ملت هریک تاکدام حد در نیل به اهداف و آرزوهای مشترک همت میگمارند و در این راه تا چه حد قبول مسؤلیت میکنند و تا کدام اندازه حاضر اند از منافع شخصی و گروپی خود در برابر منافع مشترک و ملی بگذرند. بدینترتیب گناه بزرگ خواهد بود هرگاه دنبال اولیت های زبان، قوم و یا مذهب رفت، یکی را بالاتر از دیگری قرار داد و یا تلاش شود برتریت و فضیلت یا اصالت یکی را بر دیگری ثابت کنند. این نوع تلاشها بهر شکل و بهر نام که باشد، مغایر مصالح ملی میباشد.

انتقاد بر اعمال اشخاص و گروپ کسانیکه مصالح ملی را درنظر نمی گیرند و درصدد کسب قدرت و امتیاز میباشند و یا منافع بیگانه را پیش می برند، بر آنها انتقاد شخصی و یا گروپی مجاز میباشد و هرگز به قوم یا زبان یا مذهب منسوبه آن شخص و یا گروپ نسبت داده نمی شود، زیرا همانطوریکه جرم یک عمل شخصی است، درقضاوت های سیاسی و ملی نیز عین شیوه مرعی است. کسانیکه برای اختفای جرم یا جلوگیری از انتقاد و یا گریز از قبول اتهام خود را در لحاف قومیت، مذهب یا زبان می پیچاند و احساسات قومی، زبانی و مذهبی را تحریک میکنند، بزرگترین گناه را مرتکب میشوند، مثلاً  اگر گفته شود: «ملیشه فلان قوم با کمونیست ها همکاری کرد»، دراینصورت قوم مطرح نیست، بلکه هدف همان ملیشه مربوطه است، یا اینکه «فلان حزب یا گروپ از حمایت فلان کشور برخوردار است»، ولو که آن حزب خود را ممثل اراده یک قوم یا مذهب و یا زبان خاص بداند، ولی انتقاد متوجه آن قوم، آن زبان و یا آن مذهب نیست. متأسفانه درعمل حالاتی به وجود آمده، مخصوصاً آنهائیکه هدف قدرت طلبی دارند، تلاش میکنند تا خلاها، قصور و نیات سوء خود را زیر نام قوم، زبان و مذهب پنهان دارند و از آن به حیث سپر درحمایت از خود استفاده نمایند. این بازی وخیم حیات کشور و مردم را مواجه با خطرات بزرگ میسازد. درهمچو حالات منسوبین قومی، زبانی و یا مذهبی به حیث اکثریت خاموش متأسفانه فاقد قدرت بوده مجال دفاع از حقایق را ندارند، زیرا آنها از طریق فشار های سیاسی، پروپاگند و ترس از استعمال قوه، مجبور به خاموشی میگردند. یقیین کامل است که اکثریت قاطع اقوام افغانستان با شدت تمام مخالف درهم شکسته شدن وحدت ملی و مخالف تجزیه کشور بوده و میباشند. هرگاه روزی بدانند که زمینه جدائی شان دراثر توطئه های ضد ملی یکتعداد وابستگان خارجی از میهن و مردم شان که پیوند استوار تاریخی دارند، عملی میشود، آنوقت خود شاهد خواهیم بود که چگونه همه یک دل و یک آواز علیه این توطئه گریها قیام خواهند کرد و بیرق هموطنی، همبستگی ملی و برادری را زیر نام افغانستان و ملت افغان بلند خواهند کرد.

ما امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند تفاهم هستیم، تفاهم با این معنی که یکی دیگر خود را با وجود تفاوتهای قومی، زبانی و مذهبی محض به حیث یک برادر مسلمان، یک هموطن، یک همراه و هم رزم و یک هم پیمان قبول کنیم، درپی مصالحه و گذشت باشیم، نه خود خواهی و کشمکش. دراین اواخر متأسفانه روی اهداف سیاسی که در منطقه به سمت ایجاد یک دارالخلافه زبانی در حرکت است، تلاشهای ناموزون زبانی به مشاهده میرسد که میخواهند اخوت زبانی را بین زبانهای دری و پشتو قطع کنند و اصطلاحات معموله پشتو را از زبان دری منتفی و منتزع سازند و پروگرام «سچه سازی» را در زبان پیش گیرند. حتی زبان فارسی دری را به حیث «جزء از پیکره شرف ملی میهن ما» عنوان میکنند. همچو پروگرامها دراین لحظه حساس مثل کارد تیز است که گوشت و استخوان را ازهم جدا میسازد، آنهم به امر ساطور داران خارجی.

جای شک نیست که توجه به انکشاف زبانها یک اقدام قابل قدر و حتمی است، اما نه دراین موقعی که مسائل زبانی با میکروب های مدهش سیاسی دچار التهاب و درد شدید است. ما برای انکشاف زبانها وقت کافی داریم، مثل اینکه سالها زبانهای مشترک ما درکنار هم رشد و نمو کرده و یکی بردیگری اثر تکاملی گذاشته اند، بازهم این کاروان مشترک به پیش خواهد رفت و آنچه را مردم بدون توجه به ریشه های آن در زبان پذیرفته اند، معمول و مروج خواهد گردید، ولی هرگاه هدف از همچو اقدامات ایجاد حساسیت ها و شعله ور ساختن نفاق داخلی باشد و جدائی زبان وسیله جدائی اقوام گردد، واضحاً باید این عمل را قبیح و ضد ملی نامید. میگویند «پیر مردن آسان است، ولی رخنه مرگ باز میشود»، مشکل عمده در تعویض چند اصطلاح معدود نیست که آنرا بیک و یا دیگر زبان بگوئیم، بلکه ادامه اینکار وحدت ملی را در پرتگاه سقوط مرگبار قرار میدهد و زیانش بسیار زیادتر از سود آن خواهد بود . ومن الله التوفیق

سن هوزه 16 نوامبر 1992 (ختم مقاله)

نوت :

از جناب محترم عبدالمجید سالم ممنونم که با تبصره کوتاه خود مرا باردیگر به آرشیف نوشته هایم برد و مقاله فوق خود را درباره «ملیت ها» البته بعد از مدت طولانی مجدداً ازنظر گذشتاندم و خوشحال شدم که آنچه را  نزده سال قبل بیان کرده بودم، بازهم از جمله مسائل روز بوده و محتوای آن بسیار کهنه نشده است.

در مورد مآخذ مقاله قبلی (فدرالیزم در افغانستان) باید بعرض جناب محترم داکتر صاحب یوسفی برسانم که مطالب مندرج  درآغاز مقاله قبلی که حواله به نظر طرفداران نظام فدرالی در کشور داده شده، طوریکه ذکر کرده ام هریک از مقاله های جدا گانه نویسندگان محترم گرفته شده که به حمایت از نظام مذکور در سال اول نشراتی هفته نامه امید به نشر رسیده و من عیناً مطالب مورد نظر را در داخل ناخنک اقتباس کرده بودم. از اینکه چرا مآخذ را یکا یک ذکر نداده ام ، البته مقاله مربوط به موضوعات نزده سال قبل بود و درآنوقت هر خواننده امید میدانست که کی چه نوشته است، اما حرف داکتر صاحب یوسفی بجا است که اگر مقاله را حالا می نوشتم باید مآخذ آن را ذکر میکردم. بهرحال «در کار کهنه دست زدن صواب نیست»، اما اگر بازهم ایشان علاقمند مآخذ باشند، حاضرم طی یک یادداشت جداگانه آنرا خدمت به عرض برسانم. من از مقالات پرمحتوای جناب داکتر صاحب یوسفی پیرامون «نسب نامه ملت ها …» فیض برده ام که نمیخواهم در باره جزئیات آن در اینجا صحبت کنم.

مقالات مرتبط

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

سال انتشار: سوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

سال انتشار: دوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

سال انتشار: 31 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 30 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

سال انتشار: 25 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

سال انتشار: 24 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

سال انتشار: 22 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

سال انتشار: 21 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

سال انتشار: 13 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

سال انتشار: 12 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

سال انتشار: 11 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

سال انتشار: 10 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

سال انتشار: 9 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 8 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش ششم)

سال انتشار: 5 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش پنجم)

سال انتشار: 4 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش چهارم)

سال انتشار: اول دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش سوم)

سال انتشار: 30 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش دوم)

سال انتشار: 28 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)

سال انتشار: 18 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem
A portrait image of Dr. Sayed Abdullah Kazem

داکتر سیدعبدالله کاظم

داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل  درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.

بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده  شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون  به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.