رویدادهای منفرد چگونه به قیامهای بزرگ و مردمی تبدیل شدند؟

نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
تاریخ انتشار: 7 فبروری 2015

در این روزها بحث های مختصرپیرامون تاریخ آغاز جهاد علیه رژیم خلقی پرچمی درپورتال مطرح گردیده و بعضی ها را عقیده برآنست که قیا م های مردمی متعاقب کودتای هفت ثور در هر کوچه و هر ده و قریه و هر شهر در کشور آغاز گردید.  بعضی ها بدون آنکه تصویری از قیام ارائه نمایند با ذکر رویدادهای منفرد مثلاً زندانی شدن یک شخص و یا کشته شدن سه چهار نفر در یکی از گوشه های دور افتاده کشور و با تجمع چند نفر معدود آنرا آغاز جهاد و مقاومت مسلحانه میدانند. درست است که این رویداد های منفرد اولین جرقه های مقاومت مردمی را در مقابل کودتا جلوه گر میسازد و اما مفهوم قیام را بطور دقیق افاده نمیکند. قیام به عبارت ساده مثل یک دیوار مقاوم است که رویداد های منفرد مانند خشت های اند که روی هم گذاشته شده و  آن دیوار را شکل میدهند، به عبارت دیگر همانطوریکه یک دیوار با گذاشتن صدها خشت روی هم  دریک بافت محکم و استوار ایجاد میگردد، قیام نیز از همین رویداد های منفرد ریشه میگیرد تا به قوام برسد و بطور مؤثردر عمل تبارز کند و نتایجی را بار آورد. لذا ما نمیتوانیم رویدادهای کوچک انفرادی را قیام محسوب کنیم و همچنان اعلام رسمی قیام نیز معنی آنرا ندارد که قیام منتج به نتیجه شده است، بلکه اعلام رسمی آن به مفهوم آغاز کار آنست.

برای اینکه این موضوع بیشتر روشن گردد میخواهم بطور نمونه به استناد مآخذ دست داشته نظری به قیام مردمی 24 حوت 1357 هرات اندازم که چگونه مقدمات قیام طی یک مدت به تدریج فراهم گردید  و روی کدام علل و انگیزه ها به پیش رفت و چگونه خشت های آن روی هم گذاشته شدند تا دیوار قیام بنا یافت. البته در این باره در کتاب ” هرات ـ از قیام حوت تا امروز با ذکر پیشینه های تاریخی” از این قلم که در نوامبر 2011 در 496 صفحه به چاپ رسیده است، توضیحات بسیار مفصل و مستند ارائه گردیده ولی میخواهم در این مقاله به این نکته بیشتر متمرکز شوم که چگونه رویداد های انفرادی با تشدید اقدمات لجام گسیخته و ظالمانه رژیم قدم بقدم در مدت ده ماه و چند روز مبدل بیک قیام وسیع و خود جوش مردمی در آن شهرگردید.

احمد شاه فرزان در کتاب “قیام هرات” دربارۀ اینکه چگونه جرقه های ویرانگر در خرمن خشکیدۀ نارضایتی های  مردم آتش قیام را  شعله ور ساخت، چنین می نویسد: «بارسیدن حزب به قدرت،…پست های دولتی بین طرفداران حزب تقسیم گردید وعناصر مخالف و بانفوذ بازداشت شدند، معلمین آگاه و مسلمان به نقاط دوردست منتقل و معلمین تازه کار خلقی جانشین آنها گردیدند. در پی این سیاستها عناصر ناآگاه و فرصت طلب بخاطر رسیدن به مقام و جاه بسوی حزب خلق شتافتند، آن حزبیکه هرکس بدون درنظرداشت سوابق می توانست به عضویت آن درآید و از اینطریق به منویات خود برسد. بعضی از جوانان دهاتی که فریب شعارهای پوچ و فریبنده اعضای اصلی حزب را می خوردند، نیز وارد حزب شدند. اعضای حزب باجذب این افراد توانستند جامعه سنتی دهات را درهم بریزند. تمام اعمال و حرکات این گروه بدون شناخت ازجامعه افغان، نادرست و ضد احساسات مردم بود. آنها مردم را به دیده تحقیر می نگریستند و به فرهنگ، رسوم و حتی دین و مذهب مردم توهین روا می داشتند، طوریکه انسان با دیدن رفتار و کردار آنها فکر میکرد که اینان دشمنان مردم هستند. ادامه این عملکردها سرانجام احساسات نهفته مردم را بیدار کرد و آنها را علیه حزب و اعضای آن تحریک نمود.» (فرزان، احمد شاه: قیام هرات، چاپ اول مشهد، 1374، صفحه 25)

کسانیکه تازه به حزب جذب شده بودند، به انتقام جوئی پرداخته و رقبای شخصی و خانوادگی و هرکس دیگر را که برطبق میل شان نبود، به نام اخلال گر، فئودال و روحانی به دستگاه مخوف «اگسا» در هرات معرفی میکردند و آنگاه دیگر کسی از حال و احوال آن مظلومان بیگناه خبری نداشت. حتی این دستگاه بیرحم اعضای خانواده ها را در بدل امتیاز حزبی و پول به جاسوسی درمیان خانواده می گماشت و صدها نفر به همین ترتیب بازداشت شدند. فضای اعتماد در داخل خانه بین زن و شوهر، بین پدر و فرزند و بین خواهر و برادر کاملاً بهم خورده بود. سازمان اطلاعاتی «اگسا» باحضور گسترده همه رفت و آمدها بین مردم و حتی جریان مجالس فاتحه وعروسی را تحت مراقبت و تفتیش قرارمی داد و خانه های اشخاص صاحب نفوذ را بدقت زیرنظر داشت. دولت از مردم سخت درهراس بود، خبرچین ها و اعضای حزب درتغییر لباس درهمه جا مصروف تهیه گزارش بودند و نمی دانستند که خشم و نفرت مردم ناشی از ظلم و بیعدالتی و بی احترامی به مقدسات و عنعنات، مردم شهر و ده را مثل یک جسم باهم نزدیک می سازد و برعلیه رژیم دریک پیمان استواربسیج میکند.

هرفرمانی که اعلام میگردید، روزها به تأئید واستقبال آن محافل برپا می شد و مردم را جبراً به حضور در«میتنگ ها» و همچنان راه پیمائی در سرکها و دادن شعارها می کشانیدند. دختران و پسران جوان را به تدویرمحافل به اصطلاح «هنری» وادارمیکردند و شبانه آنها را درحلقه عیش و نوش خود مجبوربه اشتراک می ساختند و از بسا دختران زیبا کام دل میگرفتند. دفاتر و حوزه های حزبی ازطرف شب شباهت تام به یک «دسکوتیک» داشت که درانجام برای جلب جوانان هرزه بیک مرکز بی بند و باری وفحاشی تبدیل گردیده بود. دراثرهمین عملکردها بود که مردم از هر قشر و هرطبقه باهم پیوند یافتند و دربرابر رژیم شروع به صف بندی کردند.

اگر از وضع در شهر بگذریم، در دهات اطراف هرات نیز اوضاع بطرف ناآرامی و برخورد روان بود. برای درک بهتر اوضاع و آگاهی ازعمق و کنه علل و انگیزه های قیام هرات بقول معروف «مشت نمونه خروار» به سراغ بعضی ازآن مصاحبه ها میروم که نویسنده پولندی «راد ک سیکورسکی» طی یک سفر چند هفته ای خود درسال 1987 درهرات با یک عده  مردم دهاتی در محلات انجام داده و درکتاب «خاک اولیا» به نشر سپرده است. اگرچه محتوای مصاحبه ها ظاهراً سطحی معلوم میشود و با عبارات ساده مثل قصه های عامیانه بیان شده است، ولی با یک نگرش دقیق میتوان به عمق مطالب آن پی برد. با اختصار بعضی از نکات عمده این مصاحبه ها را در اینجا بازگو و اقتباس می کنم :

یک هموطن دهاتی در آغاز مصاحبه خود در باره تغییر حکومت ها در گذشته چنین میگوید: «وقتی ما از قتل رئیس جمهور محمد داؤد شنیدیم، گفتیم این موضوع بما چه ربطی دارد؛ حادثه در کابل صورت گرفته و ما در فاصله دور از آنجا قرار داریم. در کابل حکومتی از بین رفته و حکومت دیگر جاگزین آن شده است. ما در قریه خود مشغول کار و بار عادی خود بودیم…»

از این گفته میتوان استنباط کرد که تغییرات حکومت هیچگاه برای مردم اطراف و دهات چندان مهم و قابل توجه نبوده و همه فکر میکرده اند که با تغییر حکومت، صلابت و ماهیت رژیم و قدرت مرکزی در دولت تغییر نخواهد کرد، اینکه هر یکی دوسال صدراعظم و کابینه جدید درکابل تشکیل میشد، برای مردم دهات چندان دلچسپ نبود وتغییرعمده را در زندگی روزمره مردم پدید نمی آورد، حتی مردم دهات تغییر و تبدیل والی ها را در ولایات مربوطه خود اهمیت نمیدادند و تغییر ولسوال ها و علاقه دارها نیز همان ادامه سلسله مقرری های همیشگی بود و مردم محل به آن زیاد توجه نداشتند، زیرا برای مردم امن و امنیت وجود داشت و در پرتوآن زندگی بدون فشار و اجبار پیش میرفت. مردم با زندگی معموله عادت کرده بودند. لذا تغییر حکومت، یک تغییر نامحسوس و برای مردمان دهات غیرمهم بود.

اکنون اگر به ادامه مصاحبه ها ی هموطنان روستا نشین بعد از تحولات مصیبت بار رژیم خلقی پرچمی توجه و دقت شود، واضح میگردد که چرا تغییرات وارده ناشی از کودتا و عملکرد گردانندگان رژیم از بالا تا پایان و گماشتگان بیخرد شان که فاقد آگاهی و شناخت دقیق از ارزشهای اسلامی و سنتی معمول جامعه بودند، مردم را به یکبارگی از حالت بیتفاوتی  بیرون کرد و قدم بقدم به قیام جنون آسا دربرابر رژیم و عمال آن کشانید. اینک توجه را به چند نمونه بارز از این صحبت ها معطوف میدارم:

یک هموطن دهاتی میگوید: «چند ماه از حکومت جدید نگذشته بود که آنها فسخ جهیزیه و طویانه را اعلام کردند. ما با این اقدام خوش شدیم که اکنون با پول کم صاحب عیال می شویم. ولی وقتی فعالین حزبی به قریه ما آمدند، چیزهای دیگر کردند. بنا بر عرف محلی هرگاه پسر و دختری ازدواج میکنند، مراسم عروسی درقریه برگزارمیشود. همچنان اگر شخصی فوت میکند، در مراسم فاتحه در روزهای اول و سوم و هفتم برای اقارب و مستنمدان غذا می پزند و مردم غرض تلاوت قرآن مجید در خانه ها و مساجد اجتماع میکنند. فعالین حزبی دائر کردن این محافل را منع کردند و گفتند که حکومت میخواهد به این عقب ماندگی های سنتی پایان دهد. آنها به این بهانه که مردم پول کمتر مصرف کنند، اصلاً می خواستند از تجمع مردم در مراسم عروسی و فاتحه اجتناب نمایند. هر وقت که آنها از محافل عروسی و فاتحه اطلاع می یافتند، به زور وارد خانه می شدند، مردم را از خانه بیرون کرده و دیگهای غذا را چپه میکردند و می گفتند که برگزاری چنین محافل ممنوع است.»

هموطن دهاتی دیگر چنین میگوید:« در دوران داؤد خان معلمی وارد قریه  ما شد و ما را به اعمار مکتب تشویق کرد. ما مکتب را از پول خود اعمار کردیم و حکومت فقط معاش معلم را می پرداخت، ولی با تغییر حکومت معلم تبدیل شد. شخص تازه وارد جوان کم سن و سال بود که اصلاً به شاگردی نرسیده بود. او به ریش سفیدان امر و نهی میکرد و در مسجد با بوتها داخل می شد. حین درس در کورسهای سواد آموزی که برای زن و مرد جبری گردیده بود، از شوروی و مارکس سخن می زد و می گفت که دشمنان کورس های سواد آموزی درحقیقت دشمنان پیشرفت و ترقی اند، باید آنها را سرزنش کرد. شمول جبری زن های پیر و جوان در این کورسها مطابق عرف محل نبود، ولی ما تحمل می کردیم، تا آنکه روزی خبر شدیم که معلم جوان عاشق یکی از دخترها شده و از آن به بعد آن دختر از آمدن به کورس منصرف شد. معلم پدر دختر را خواست و تهدیدش کرد که اگر دخترش را به کورس نفرستد، او را زندانی خواهد کرد. پدر دختر قبول نکرد و به معلم دشنام داد. معلم با چند عسکر به خانه پدر دختر رفتند و دختر را جبراً از خانه بیرون کردند. معلم می گفت که دیگر زنها  و دختران به شوهران و پدران شان متعلق نیستند.  بین عده ای از مردم و معلم برخورد صورت گرفت و سرانجام این برخورد به قتل معلم انجامید. سپس عساکر به قریه ریختند، مردم را لت و کوب کردند و تعدادی را با خود بردند که هرگز بر نگشتند. عده ای دیگر از قریه فرار کردند و به مغاره های کوه پناه بردند و در صدد انتقام برآمدند.»

هموطن دیگر داستان دیگر دارد و می گوید: «من به صفت کار گرعادی دربدل مزد پنجاه افغانی در روز به خشت مالی، دروگری، خرمن کوبی و غیره کار میکردم و هم ده جریب زمین را با دو پسر خود به دهقانی گرفته بودم که مالک زمین تخم بذری و افزار کار را به دسترسم می گذاشت و از سرجمع حاصل، یک حصه را من و دو حصه را مالک زمین میگرفت. چند ماه از تغییر حکومت خلقی نگذشته بود که فرمان اصلاحات ارضی صادر شد. هیئت های مربوطه به قریه ما آمدند. برای من که تعداد خانوارم زیاد بود، بیست جریب زمین دادند. من از قبول زمین نخست اجتناب کردم زیرا غصب بود، ولی مالک اصلی زمین به من خبر داد که او راضی است و من زمین را تصرف کردم. سپس فعالین حزبی قریه را به گروه های بیست خانوار تقسیم کردند و بر هر یک از این گروه ها یک شخص را سرپرست مقرر نمودند. ما هر وقت میخواستیم به شهر برویم و یا در مجلس فاتحه اشتراک کنیم، مجبور بودیم از این شخص اجازه بگیریم و او از ما تحقیق و سوال و جواب میکرد و گاهی هم به ما اجازه نمی داد و اگر اصرار میکردیم، ما را تهدید به زندان میکرد… بزودی متوجه شدیم که کسانی از قریه ما به وسیله همین شخص سرپرست عضویت حزب را گرفته اند و حکومت شش جریب زمین بیشتر برای آنها داده است و علاوتاً اسباب و آلات زراعتی ضبط شده را با مقداری از تخم بذری به اختیار آنها گذاشته است. این حزبی های جدید صحبت های ما را در مسجد گوش میکردند و گزارش آنرا به مقام های حزبی میدادند و هرگاه از کسی بد می بردند، او را لت و کوب میکردند و به اتهام توطئه علیه حکومت به مقامات حزبی می سپردند و مایملک آنها را می گرفتند. دل همه ما از این حزبی های محلی در ترس و لرز بود، آنها حقابه ما را به زور می گرفتند و زمین های ما بدون آب، بدون تخم بذری و وسائل لازم بود. وقتی برای تدارک این ضروریات نزد دکاندارها میرفتیم که مثل سابق از آنها قرض بگیریم، دکاندارها می گفتند که قرض منع شده است. فعالین حزبی از خاطری ما را کمک نمی کردند که می خواستند ما زراعت نکنیم و از رنج گرسنگی مجبور شویم عضویت حزب را بگیریم و در فارمهای اشتراکی چون فارم های زراعتی روسیه کار نمائیم…».

هموطن دهاتی دیگر میگوید: «ما وقتیکه با حزبی ها برخورد کردیم و از قریه فرار نمودیم، آنها در تعقیب ما برآمدند، زنان ما را اذیت کردند و ما مجبور به دفاع از قریه شدیم. آنها عسکر فرستادند و قریه را زیر آتش گرفتند و طیاره های شان از هوا بمب ریختند و همه جا را ویران کردند. بسیاری از زنان و اطفال ما دراین حوادث جان باختند. آنوقت ما سر به صحرا زدیم و برای همیشه عسکر خدا شدیم و گفتیم تا از اینها انتقام نگرفته ایم، هرگز آرام نخواهیم نشست.» (سیکورسکی، رادک خاک اولیا ـ سفری به هرات در زمان جنگ، ترجمه عبدالعلی نور احراری، چاپ اول، 1370، بخش دهم ـ صفحات 264 تا269)

باید گفت که سیکورسکی همه مصاحبه ها ی را که با مردم انجام داده در کاست ثبت کرده وبه همکاری ترجمان خود به انگلیسی برگردانیده و با این ترتیب نقل قولها را مستند ساخته است. دراینجا توجه را به صحبت دیگری جلب میدارم که بازهم در کتاب «خاک اولیا» از زبان شخصی نقل شده که در اوایل کودتای ثور به نحوی با فعالین حزبی همکار گردیده بود و اما بعداً وقتی متوجه اعمال آنها گردید، از آنها فاصله گرفت و در خدمت جهاد شامل شد. این شخص که نوراحمد نام دارد، چنین میگوید: «من به معیت فعالین حزبی غرض دستگیری و بازداشت مردم به قریه ها میرفتم. با رسیدن ما در قریه، مردم خود را در خانه ها پنهان ساخته و زنها و اطفال به گریه و زاری شروع میکردند. ملاها، عرفا، سران قریه و مسلمانهای فعال را تا آن حد که لاریهای ما گنجایش داشت، گرفتار میکردیم. یک روز صبح وارد قریه «ملاسیان» شدیم. درآنجا محمدعمرخان، آقا سلام جان و پانزده شانزده نفر دیگر را گرفتار کردیم. بعد بسوی قریه دیگر رفتیم و از هر قریه ده تا پانزده نفر را باخودگرفته زندانی ساختیم. فعالین حزبی ازطریق جاسوس های خود میدانستند کدام افراد فعالیت زیرزمینی دارند. وقتی اتاق خالی برای نگهداری اینها نداشتیم، عده ای را سوار موتر کرده بسوی «میفروش» واقع تپه های مجاورهرات بردیم. بولدوزرها در آنجا فعال بودند و هربار خندقی را حفر میکردند و فعالین حزبی دست های این اشخاص را به پشت بسته نموده و چشمان شانرا با پلاستر پوشانیده سپس آنها را بسوی خندق تیله میکردند، بعد بولدوزرها خاک را بالای آنها انداخته و همه را زنده بگور میکردند. ما سربازان مکلف بودیم که هیچیک آنها فرار نکند. من در مدت شش ماه شاهد اجرای هشت تا نُه  بار عملیه اعدام دسته جمعی بودم که درآن در حدود 1500 نفر به کشتارگاه سوق داده شده و به همان شیوه زنده زیرخاک گردیدند. من از این وضع خیلی ناراحت بودم ولی اگر به امر اطاعت نمیکردم، صاحبمنصبان کمونیست مرا نیز می کشتند. سربازان دیگرچیزی گفته نمی توانستند، زیرا کمونیست ها در بین ما نیز جاسوس ها داشتند…» (خاک اولیا… ـ صفحه 292 تا 293)

مصاحبه های فوق با عده ای از روستائیان هرات و بخصوص کسانیکه در قیام بزرگ هرات از قریه های خود به شهر آمده بودند، درحقیقت نمونه های بارز از بی مبالاتی ها و شدت عمل حزبی های ناعاقبت اندیش و ظالم را نه تنها در هرات بیان میکند، بلکه تراژیدی همگانی مردم مظلوم افغانستان بود که قدم بقدم حوصله و تحمل مردم را به سر رسانید و آنها را به حیث یک کتله و یک جمعیت بزرگ باهم پیوند داد که درنهایت مردم را به قیام واداشت و آنرا به دریای خروشان جهاد مبدل کرد. هیچکس از این واقعیت انکار کرده نمیتواند که قیام های مردمی و خودجوش در داخل کشور، البته نه به فوریت متعاقب کودتای ثور، بلکه به تدریج اوج گرفت و اما اینکه بیرون از کشور فعالیت ها چه وقت و چگونه آغاز شد، بحث دیگراست که در آنجا نیزموضوع با تأنی ناشی از شرایط خاص  بطور تدریجی  آغاز و رو به پیشرفت گذاشت. در مقالۀ بعدی میکوشم تا مختصر فعالیت های جهادی را در پشاور که بعد از کودتای ثورچگونه آغاز شد و در ظرف یکی دو سال چگونه انکشاف کرد، خدمت تقدیم دارم .

 

مقالات مرتبط

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

سال انتشار: سوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

سال انتشار: دوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

سال انتشار: 31 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 30 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

سال انتشار: 25 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

سال انتشار: 24 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

سال انتشار: 22 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

سال انتشار: 21 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

سال انتشار: 13 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

سال انتشار: 12 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

سال انتشار: 11 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

سال انتشار: 10 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

سال انتشار: 9 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 8 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش ششم)

سال انتشار: 5 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش پنجم)

سال انتشار: 4 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش چهارم)

سال انتشار: اول دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش سوم)

سال انتشار: 30 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش دوم)

سال انتشار: 28 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)

سال انتشار: 18 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem
A portrait image of Dr. Sayed Abdullah Kazem

داکتر سیدعبدالله کاظم

داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل  درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.

بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده  شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون  به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.