مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش ششم)

نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
تاریخ انتشار: 5 دسمبر2017

ب ـ لویه جرگه ها حسب ایجاب یا “عند الاقتضاء”:

طوریکه در مقدمه ذکر شد، مقصد از لویه جرگه های عندالاقتضائی همان لویه جرکه هایی اند که برای یک هدف خاص بطور عنعنوی فراخوانده شده و در همان موضوع خاص غور نموده و تصمیم اتخاذ کرده  و پس از اکمال این وظیفه منحل گردیده اند. از نظر ترکیب، اعضای این جرگه ها بیشتر مشتمل بر اراکین دولت (ملکی و نظامی)، خوانین، رؤسای قبایل، شخصیت های سرشناس، سادات، علمای دین، اصناف و بعضی دیگر بوده که پس از منظوری امیر و یا پادشاه  آنها جهت اشتراک در جرگه دعوت می شده اند. البته تعداد اعضا مربوط به شرایط وقت و اهمیت موضوع بوده است.

قبل از آنکه دربارۀ بعضی ازمهمترین لویه جرگه های عنعنوی که زیر نام “لویه جرگه” درتاریخ معاصر کشور یاد شده و درمواقع مختلف برحسب ضرورت و ایجابات زمان جهت اتخاذ تصمیم در مورد یا موارد مشخص انعقاد یافته اند، مطالبی بیان گردد، لازم است به تدویر دو جرگه تاریخی اشاره کرد:

یکی ـ لویه جرگه که توسط امیردوست محمد خان درآغاز دوره اول سلطنتش (1836) درکابل به منظورجلب اعانه از مردم  و راه اندازی جنگ جهت استرداد پشاور دائر کرد و درنتیجه نتوانست مبلغ مورد نظر خود را به دلیل بی اعتمادی مردم به اجراآت او بدست آورد، به قول موهن لال: «اعانۀ که قبلاً [امیر] به جمع آوری آن شروع کرده بود، با وجود مساعی زیاد بازهم از پنج لک روپیه تجاوز نکرد و این مبلغ صرف برابر کردن 20 هزار عسکر شد که از قوای منظم و غیرمنظم مرکب بود و به روز حرکت، امیر بیش از سه لک روپیه در خزینه نداشت» (سیدقاسم رشتیا: “افغانستان در قرن 19″، چاپ چهارم، پشاور، 1377، صفحه81) ؛

دیگرـ  چند جرگه ملی متشکل از سران و بزرگان افغان درایجاد شورش و قیام تاریخی مردم کابل علیه قوای انگلیس که منجر به قتل مکناتن W. Macnaghten در دسمبر 1841م هنگام مذاکره با نمایندگان افغان گردید و متعاقباً تمام سران مجاهدین سردار محمد اکبر خان جوان 24 ساله را به حیث رهبر سیاسی و نظامی خود انتخاب کردند و کسی هم اعتراض نکرد که این شخص تاحال در کجا بود. او  تازه ازنظارت بخارا رها شده بود و بلادرنگ در صف رهبران پیوست و سپس عهد نامه بین کارداران انگلیس درکابل و سرداران افغانی مورخ اول جنوری 1842م به درایت او به امضاء رسید. (برای شرح مزید دیده شود: علم فیض زاد: جرگه های بزرگ ملی افغانستان…صفحه 38تا 42؛  میرمحمد صدیق فرهنگ: “افغانستان در پنج قرن اخیر”، چاپ ایران، صفحه 268 تا281)

با بسنده کردن همین مختصر در دو مورد فوق، اینک به شرح مختصر لویه جرگه های مهم عنعنوی که عند الاقتضاء برای موضوعات خاص درتاریخ معاصر کشور دائر گردیده اند، ذیلاً پرداخته میشود:

1 ـ جرگه بزرگ برای تائید ولیعهدی شهزاده عبدالله جان پسر خوردسال امیرشیرعلی خان در سال 1290ق ـ مطابق 1252ش (1873م) به اشتراک بیش ازهزار نفر در تپه مرنجان شهرکابل:

میرزا یعقوب علی خان خافی مؤلف کتاب “پادشاهان متأخر افغانستان” شرحی دارد در این مورد و می نویسد که: «از حضور اقدس اشرف [مقصد امیرشیرعلیخان است] به وزراء امرشد که باید جمیع وزراء و ارکان دولت یکی نشسته و مصلحت دارند و از فرزندان سرکار یکی را منظور فرمایند تا سرکار والا [امیر] به صوابدید شمایان که خیرخواه دولت قوی شوکت میباشید، ولیعهد سازد، زیرا که هر پادشاه را ولیعهدی لازم است. مقصد از نام ولیعهدی جانشین بودن، مرگ حق است و غافل از مرگ بودن غفلت است و باید و شاید که ولیعهد مامور باشد.» خافی می افزاید: «وزراء یک هفته مهلت خواستند و عرض کردند که بعد از یک هفته به حضور والا بدون مضایقه عرضداشت میداریم. این بود که تمامی وزیر و وکیل و بزرگان دربار و منیران حضور متفق الکلام سردار عبدالله جان را [که در آن وقت هشت ساله بود ـ ازاین قلم] به ولیعهدی پسندیده و به دلیل و برهان به حضور پادشاه عدالت پرور عرضه داشت نمودند.»

در این مراسم بعد از ادای نماز عید نخست موضوع  پیشنهاد بیعت ولیعهدی شهزاده عبدالله جان از طرف قاضی عبدالقادر خان تهیه و بوسیلۀ قاضی محمد امین خان پشاوری به جهر خوانده شد و بعداً وثیقۀ که  قبلاً تهیه شده بود با این متن قرائت گردید:

«ما کل اکابر و اعاظم و افاخم خطۀ کابل اصالتاً از جانب خود و وکالتاً از جانب رعایای ما تحت خود اقرار نموده و گزارش داده بودند که این تقرر ولیعهد صاحب حسب تجویز و پسندیده ما جمله رعایا  و برایا اراکین خوانین و تجار و ملازم این سلطۀ خداداد به ظهور رسیده است، مایان جمله حاضرین و غائبین که از جانب اوشان وکیل مطلقیم، اقرار مینمائیم که این ولیعهد مایان را منظور است که در فدای سر ومال و جان درخدمت بندگان اشرف امیر صاحب در خدمت ولیعهد به هیچگونه تقصیر دریغ نخواهیم کرد و اگر سرموی ازین عهد مخالف ورزیم، خدا و رسول خدا خصم جان ما باد و در دول دیگر هم بدنام عالم تصور شویم.»

در مرحله بعدی وثیقۀ دیگر که به این مناسبت از طرف امیر شیرعلیخان عنوانی شهزاده موصوف به این متن آماده شده بود، قرائت شد: «حسب پسندید اراکین و خوانین و رعایا و تجار این دولت خداداد قرۀ باصره حشمت و کامگاری شخصی سلطنت یعنی سردارعبدالله جان را ولیعهد نمودم و اینهم محض بنابر خیرخواهی سلطنت خود که اگر از قضاء که در آن جز رضا چاره نیست، امری روی دهد در انتظام امور سلطنت به ظهور نرسد، حتی الوسع چیزیکه متعلق بمن بود، بانجام رسانیدم، باقی مفوض به خالق لایزال است. به ولیعهدم نصیحت میکنم که در صورت اطاعت و وفا به عهد بیعت جمله رعایا و برایا و اراکین و خوانین و ملازم و غیرملازم این سلطنت بمنزلۀ فرزندان خود تصور کرده در رعایت حقوق ایشان که بموجب احادیث بذمۀ پادشاه وقت واجب میباشد، در ادای آن کوتاهی نورزد که یوم الحساب پرسیده خواهد شد.»

«بعد از آن خود امیر برخاسته برمنبر نشسته شمشیر خاصۀ شاهی را که امیر دوست محمد خان پدرش بوقت ولیعهدی باو داده بود، به کمر شهزاده ولیعهد عبدالله جان بسته و قرآن خاصۀ شاهی عطیۀ امیر مرحوم را نیز چون حمایل بگردن او کرده بیان نمود که : “ای فرزند من ترا به عدل و احسان و دوستی به همراه دوستان درستی و بیداری در کار وبار سلطنت فرمایش مینمایم و اشخاصی را که الحال ولیعهدی ترا قبول نموده و اطاعت کرده و وثیقه محکم دادند، درصورت اطاعت از جانب شما احسان واجب و درصورت نقض عهد قرآن خصم جان شان باد”.»

https://scontent.xx.fbcdn.net/v/t1.0-9/12963843_1008327745927607_3729933697228461575_n.jpg?oh=0719425e1c7bc6950464cb3330267c0a&oe=57A2870F

عکس تاریخی امیر شیرعلی خان حین سفر به هند برتانوی در امباله (مارچ 1869م)

همراهان: ردیف نشسته از چپ براست: منشی بختیار نماینده انگلیس درکابل، پسر خوردسال صفدرعلی خان، امیر شیرعلی خان، شهزاده عبدالله جان ولیعهد، صفدرعلی خان، پسر دوم صفدرعلی خان، ارسلا خان جبار خیل وزیرخارجه؛

قطار ایستاده: از چپ براست: شاه مردخان، میر محمد نبی خان واصل منشی، خوشدل خان پسر شاغاسی شیردلخان، عطامحمد سدوزی نماینده انگلیس، جنرال حسین علیخان، شاغاسی شیردلخان وزیر دربار، سید نورمحمد شاه خان صدراعظم

دلیلی که شهزاده عبدالله جان را به مقایسه سردارمحمد یعقوب خان پسر ارشد امیر برتر دانستند، به نظر آنها این بود که چون مادر یعقوب خان از پشتونها فقیر [کمتر مشهور] بوده و اما مادر عبدالله جان دختر سردار محمد[میر] افضل خان ـ برادر سردار کهندل خان صاحب اختیار کل قندهار و از برادران امیر کبیر دوست محمد خان بود، لذا عبدالله جان شخص «نجیب الطرفین» یعنی از دو جانب صاحب نسب بوده و به نظر آنها مستحق ولیعهدی شناخته شد. (برای شرح مزید دیده شود: میرزا یعقوب علی خافی: “پادشاهان متأخر افغانستان”،چاپ دوم، حوت 1377، جلد اول و دوم، مرکز نشراتی میوند، پشاور، از صفحه 441 تا 485)

بیمورد نخواهد بود شرح دلچسپ و مهمی را که علامه محمود طرزی از چشم دید خود در آن روز نگاشته است، دراین ارتباط جهت معلومات مزید تقدیم نمود که می نویسد: «جشن ولیعهدی شهزاده عبدالله جان، که به سن هشت نه سالگی پدرش امیرشیرعلیخان او را به صورت رسمی به همه ملت و عسکریه به ولیعهدی معرفی نمود، نیز از چنان جشن های بسیار درخشان عمومی بود که تأثیر احساسات آن فراموشم نشده است.»

«مرکز مراسم روز جشن ولیعهدی “تپه مرنجان” و چمن زیر آن اتخاذ گردیده بود که در این ضمن زیر دیوار قلعۀ “بالا حصار” که در آن وقت مرکز اقامت امیر و دفتر مالیه و دیگر وزارتها و غیره شمرده می شد، واقع شده بود. برسر تپه یک سایبان بسیار بزرگی برپا شده بود. تخت امیر که به سه پته زینه بریک سطح مربعی بالا می برآمد، در زیر این سایبان وضع شده بود. صبح وقت نماز صدای بوری ها، ترنپته ها [ترومپت ـ آله موسیقی] و موزیکهای عسکری “داول زورنا” [دهل و سورنا] های ملی به نوا های مخالف آهنگ ولولۀ شادمانی برپا نمود. اهالی مختلف الاسکان و القیافت، از قبائل متنوعه افغانی ملت، فوج فوج به سوی تپه مذکور به حرکت آمده، سر تپه و اطراف و اکناف تپه را پر کردند. کندکها و غندهای عساکر نظامی با دریشی های خوشرنگ که سه سه کندک به یک رنگ و باز سه سه کندک دیگر به دیگر رنگ اونیفورم در برداشتند، در صنوف ثلاثه پیاده و سواری و طوپچی همه میدان چمن و جادۀ بزرگ پل محمود خان را تا جاده ها و بازارهای بالاحصار به نظام عسکری فرا گرفتند. سرداران قوم محمدزائی و خانها و کلان های دیگر اقوام مملکت زیر سایبان ها جنجاخنج [بهم نزدیک] پر نموده بودند. نگارندۀ عاجز به معیت حضرت پدر[مقصد سردارغلام محمد خان طرزی است] و رفقای بزم حضور شان در زیر سایبانی که مراسم در آن اجرا می شد، با اهالی جای گرفته بودیم.»

https://scontent.xx.fbcdn.net/v/l/t1.0-9/481280_216025055201284_1305488571_n.jpg?oh=67a915dc77623d0b3d49b10a8ee16e97&oe=57A153A0

امیر شیرعلی خان حین ایراد بیانیه در دربار امباله م1869 ـ لارد مایو ویسرای هند برتانوی در وسط و درکنارش شهزاده عبدالله جان به احترام سخنرانی پدر ایستاده  و در عقب امیر، شاغاسی شیردل خان وزیر دربار دیده میشود.

علامه طرزی در ادامه می نویسد: «تا آنکه از سلام های موزیک های عسکری و انداخت طوپهای سلامی و جنبش حرکت سیربینان اهالی معلوم شد که آمد آمد امیر است. امیر در حالی که ولیعهدش با او بود، با یک الای والای پردبدبه و شوکتی آمد و سرراست برتختگاه خویش برآمده و ولیعهد نیز به پهلویش بایستاد. دراین اثنا هر قدر نفری که بودند همه برای احترام یا برای خوبتر تماشا کردن قیام نموده و عموماً به پا ایستادند. حالان امیر می خواهد نطق کند و عبدالله جان را به ولیعهدی معرفی نماید. لهذا به نشستن مردم امر داده می رفت و شاغاسی ها و عمله باشی ها نیز از هر طرف کوشش می ورزیدند که مردم را بنشانند، ولی به قدر ده پانزده دقیقه بالمجبوریه امیر به پا ایستاده بماند. مردم نشستند، آخرترین به پا ایستادگان ماند، حضرت پدر بود. خوب به یاد دارم که گفتند: در نشستن راحت آسودگی بیشتر است، نسبت به ایستادن. چون امر نشستن حضرت پادشاه به این دشواری قبول میشود، آیا این ولیعهدی چنان آسان قبول خواهد شد؟ این را گفته، نشستند. امیرنطق بلیغ خود را بیان و ولیعهدی عبدالله جان نُه ساله را معرفی به مردمان نمود. ازهرطرف صداهای مبارکبادیها و ولوله های شادمانیها برخواست. موزیکهای عسکری یکسر سلامی امیری و ولیعهدی را نواختن گرفتند. امر به شلیک طوپ و تفنگ داده شد. این شلیک خیلی تماشای خوبی بود. همه عسکر نظامی که در چمن و اطراف تپه و جاده ها و خیابانها صف بسته بودند، کندک بعد کندک به آتش آغاز نمودند. طبیعی است که قور و صیقی ـ یعنی آتش شلیک بدون گله باشد. دربار جشن رسمی ولیعهدی تمام شد.

سه شبانه روز شهر چراغان و آئینه بندان شده بود، به همان ترتیبی که در دیدنیهای عروسی ها بیان گردید، در میدان دفتر که در بالاحصار بود، چراغان ها و تماشا های داربازها و مداریها و موزیکها و سازهای میده و سازنده های مردانه، کنچنی های رقاصه و خواننده در هرطرف دیده می شد و برهرجمعیت به صدها سیربین گرد آمده می بود.

در حرمسرای امیری با امر والدۀ ولیعهد عبدالله جان، مراسم پرجوش و خروشی با ساز و نوش زنانه برپا شده بود که آن هم یک عالم دیگری بود. این والدۀ ولیعهد، دختر سردار میرافضل خان بود که میرافضل خان هم پسر سردار پردلخان است؛ از سرداران قندهار، چنانچه پیشتر بیان شد. این امر چراغان و ساز و سامان سه شبانه روزی مراسم جشن ولیعهدی نه تنها درکابل، بلکه درهمه ولایتها با فرامین امیری اجرا گردید. ولی در ایالت “هرات” که محمد یعقوب خان پسر بزرگ امیر شیرعلیخان والی آنجا بود، این خبر ولیعهدی عبدالله جان را نپذیرفته و عصیان خود را به حکومت کابل اعلان نموده، به حرکت حربیه مستعد گردید.» (برگرفته از کتاب: “خاطرات محمود طرزی”، گردآورنده: داکتر روان فرهادی، نشرات انستیتیوت دپلماسی وزارت خارجه، کابل، 1389، صفحه 68 تا 71)

2 ـ تدویر لویه جرگه متشکل از540 نفر درعصر امیرحبیب الله خان سراج الملت درباره موقف افغانستان درجنگ عمومی اول جهانی منعقده شهرکابل درسال 1333ق ـ مطابق 1293ش (1915م):

در اکتوبر 1915 در آستانه آغاز جنگ عمومی اول یک هیئت سیاسی آلمان و آستریا و ترکیه با نامه های ویلهلم دوم امپراتور آلمان و محمد رشاد خامس سلطان ترکیه وارد افغانستان شدند و میخواستند با دولت افغانستان پیشنهاد ایجاد یک اتحاد نظامی را علیه انگلیس ها ارائه دارند. این هیئت تا 22 می 1916م برای مدت بیش از هفت ماه مهمان دولت افغانستان بود و در باغ بابر اقامت داشتند. دربین بزرگان دربار در زمینۀ حفظ بیطرفی افغانستان که به مفاد انگلیس بود از یکطرف و پیوستن به اتحاد نظامی سه کشور فوق الذکر که علیه انگلیس بودند از طرف دیگر، اختلاف نظر بود. سردار نصرالله خان نائب السلطنه و سردار عنایت الله خان معین السلطنه و تعدادی زیادی از روشنفکران ضد انگلیس و نیز عده ای ازعلمای  مشهور دینی به تأسی از صدور احکام دینی خلیفة المسلمین  سلطان ترکیه از جمله کسانی بودند که مجدانه از اشتراک افغانستان در جناح مخالفان انگلیس و پیوستن با  اتحاد نظامی آلمان، آستریا و ترکیه حمایت میکردند و اما امیر شخصاً طرفدار حفظ بیطرفی کشور در جنگ بود. امیر با این وضع در یک موقف دشوار قرار گرفت و نخواست این اختلاف نظرها در داخل موجب بی ثباتی و کشیدگی های ذات البینی گردد، لذا موضوع را به یک لویه جرگه موکول کرد که  جوانب مختلف آنرا علامه فیض محمد کاتب ـ نویسنده “سراج التواریخ” چنین بیان میکند:

«حضرت والا [امیر حبیب الله خان سراج الملة] نمی خواست که اموری به روی کار آید و سمر و مشتهر گردد که برخلاف اظهار بیطرفی دولت افغانستان باشد و دولت انگلیس از آن بدگمان گردد. با این ملاحظاتی که حضرت والا مرعی می داشت، چون عموم ملت افغان و افغانیان از شاه تا وزیر و نقیر و قمطیر و کبیر و صغیر و علماء و فضلاء و اقوام و قبایل همه تا این هنگام سلطان معظم [عثمانی] را برطبق احکام مذهبی خلیفة المسلمین و واجب الاطاعت می دانستند و به اجرای اوامر و ترک نواهی او عقیدت داشتند که امر و نهیش تالی امر و نهی امر خدا و رسول است، [امیر حبیب الله خان] از اندیشه این که  مبادا از عدم مداخلت دولت افغانستان در محاربات عمومی، جمهور ملت، ذات شاهانه شان را تارک امر خدا و رسول و سلطان معظم و جهاد گفته تکفیرش نمایند و اختلالی در مملکت پدید آرند و خود و دولت را در معرض اضمحلال و استیصال قتال و جدال کشانند، پی به تدبیر رأی رزین و فکر متین دوربین رجوع امر و امضای اشتراک در جنگ عمومی را، مفوض به آراء و امضای رجال دولت که از اعیان ملت و خاندان سلطنت بودند: سردار نصرالله خان نائب السلطنه و شهزاده عنایت الله خان معین السلطنه و شهزاده حیات الله خان عضدوالدوله و شهزاده امان الله خان عین الدوله و قاضی القضاة سعدالدین خان و ملاء عبدالرزاق و خوشدل خان لوی ناب حاکم کابل و سردار فتح محمد خان امین العسس و ایشک آقاسی ملکی علی احمد خان و ایشک آقاسی نظامی محمد سلیمان خان و ایشک آقاسی خارجه و محمود بیگ خان مدیر سراج الاخبار و میرزا محمد حسین خان مستوفی و سپهسالار محمد نادر خان و غیره فرموده، اجرای امر را به مشورت افگند و خود را در مشاورت و امضای لا و نعم، رئیس قرار داد و پس از چند مجلس به استصواب رأی والا و امضای اهالی شورا اجرای منویات و مستدعیات دول سه گانه و پاسخ شرکت در حرب کردن و بیطرف بودن دولت افغانستان را دادن، برعموم ملت راجع و مرجح داشته، قرار داده شد که سرکردگان تمامت اقوام و قبائل سکنۀ این مملکت با دیانت از افغان [پشتون] و هزاره و ترک و تاجیک و ازبک و عرب و غیره ، برسبیل وکالت از راه کنگاش و مشورت، دعوت کابل شده، هریک از دخالت بیطرفی را به امضای آرای جمهور که به منصۀ ظهور آید، معمول گردد.»

«چنانچه وکلای همه طوائف از خوست و جلال آباد و قطغن و بدخشان و میمنه و ترکستان و هرات و قندهار و قلات و غزنین و توابع و نواح [جمعاً540 نفر]، همه گان به ذریعۀ فرامین عدیده، همه بیک مضمون و عنوان طالب کابل شدند که پس از نوروز وارد کابل آیند و اقامت گاه عسکر نظام واقع جنب شمال غربی علیای دولتی … جای فرود شدن و اقامت نمودن ایشان معین گشت….و در پایان کار، دولت افغانستان به همان اظهار بیطرفی که کرده بود برقرار مانده، فرستادگان دول عثمانی و آلمانی و اطریش بی نیل مرام مراجعت کردند.»

«اما دراین وقت که سردار نصرالله خان نائب السلطنه و شهزاده عنایت الله خان معین السلطنه، درهفته یک بار و دوبار، به تاریکی شب از راه احترام و اعزاز و اکرام آنان و رسم مهمان نوازی، مخفیانه در باغ مدفن بابر شاه [محل اقامت هیئت] می رفتند و هردو مایل و راغب در شرکت به حرب بودند، از کیفیت مذاکرات شوری و این قرار داد و امضاء به ایشان [نمایندگاه سه کشور] گفته، ایشان  شاد خاطر شدند، زیرا که تمامت عالم اسلامیت تا این هنگام از شنیدن نام خلیفة المسلمین نیایش کنان او را می ستودند و امر و نهیش را فرض شمرده، راه اطاعت می پیمودند، خصوصاً شجاعان غیور افغان که در این امر معروف و مشهود جهان بودند…» (“سراج الواریخ”، جلد چهارم، بخش سوم، چاپ کابل، 1390، صفحه588 تا 590)

خلاصه کلام از شرح بالا بر می آید که لویه جرگه شمول افغانستان را با اتحاد نظامی سه کشور علیه انگلیس تائید و تصویب نمود و اما امیرحبیب الله خان سراج الملة هنوزهم طرفدار حفظ بیطرفی افغانستان بود. دراین مورد علامه فیض محمد کاتب رازی را افشاء میکند که کسی قبل از او بیان نکرده است. از آنجائیکه این موضوع از اهمیت زیاد برخورداراست، ذکر آنرا برای علاقمندان تاریخ معاصر کشور لازم میدانم:

فیض محمد کاتب زیرعنوان وقایع ماه شعبان و رمضان 1334قمری [1295ش ـ 1916م] در بارۀ “خلوت و مذاکره والا با وفد دول ثلاثه” چنین می نویسد: «در اواخر سال سردار نصرالله خان نائب السلطنه اوراق امضاء یافته هیئت شورای خاص [لویه جرگه] را که امضا به شرکت دولت افغانستان در جنگ عمومی کرده بودند، تقدیم حضور والا نموده، حضرت والا شرکت درحرب را باعث خرابی و بربادی دولت و ملت و مملکت افغانستان می دانست، عذر آورده فرمود که اوراق زیاد است درشب تنها مطالعه کرده امضاء خواهم نمود.»

کاتب ملاقات خصوصی امیر را با سران وفد چنین گزارش میدهد: «حضرت والا درشب کاظم بیگ فرستاده دولت عثمانی و رئیس هیئت وفد آستریا  و آلمانی را در قصر دلکشا به خلوت دعوت فرموده، مکتوباً [بصورت تحریری] از ایشان سؤال کرد که دول ثلاثه با دولت افغانستان معاضدند [همکار و کمک کننده] یا معاند [دشمن]؟ ایشان با خامۀ اظهار دوستی و اتحاد نگار دادند[نوشتند] که اگر مراتب مؤدت و موالفت در میان مربوط نمی بود، از اروپا در آسیا نمی آمدیم، همانا جذبۀ محبت و مؤالات است که ما را جلب و شرفیاب حضور کرده است.»

«پس از این نگارش ایشان، حضرت والا سؤال فرمود که عساکر و قوۀ جدالیۀ [تجهیزات نظامی] شما در چه مدت از راه معاونت در افغانستان رسیده و دولت انگلیس و روس را مدافعت میتوانند؟ ایشان نوشتند که از راه ایران تا عرصۀ شش ماه الی یک سال؛ آن هم اگر دولت [ایران] حایل و مانع نشوند و اِلا در مدت سه سال می توانند که با قتال و جدال، خود را خسارت ها داده و مصارف زیادی کرده درافغانستان برسانند. حضرت والا سؤال نمود [البته تحریری] که دولت روس و انگلیس که خط تحدید حدود متصلانه [سرحد مشترک] با مملکت افغانستان دارند، درچه مدت داخل خاک این دولت می توانند شوند. ایشان نوشتند که از یک ساعت تا ده ساعت با قوۀ هرچه تمامتر پا نهاده و داخل این کشور شده چپ و راست را زیر و زبر می توانند.»

«بعد حضرت والا بی اوضاعی [بی وسیله گی] و عدم استطاعت دولت افغانستان را ابراز داده، فرمود با اینکه ملت افغان و افغانیان در مقابل حمله و یورش روس یا انگلیس با نیروی غیرت و شجاعت خویش که در جبلت دارند، [آیا] افزون از یک ماه می توانند اقامت و استقامت کنند و با ایشان مبارزت نمایند؟ ایشان عرض کردند [و نوشتند] که نمی توانند. و حضرت والا خود ایشان را منصف قرار داده صلاح کار جُست و ایشان در ذیل تحریرات و تقریرات خود بی طرف بودن و عدم مداخلت در جنگ کردن دولت افغانستان را اصوب و احسن امضاء کرده، عزم مراجعت نمودند.»

علامه کاتب جریان بعدی را چنین شرح میدهد: «دراین شب، سردار نصرالله خان از شوق و شعبی که با دیگران در حرب داشتند، به امید امضای حضرت والا برخلاف عادت پیشتر از ساعت موظفۀ خود شرفیاب حضور گردیده و عرض استدعای اوراق امضاء شده خود و اهالی شوری کرد و حضرت والا آنها را از بکس خاص برآورده به او سپرد و فرمود که تمام را امضاء کردم و او از مشاهدت سؤال و جواب والا و فرستادگان دول سه گانه و امضای ایشان، آتش عشق خود را به آب یأس منطفی [خاموش، فرونشانده] یافته بسی مکدر گشت و به امر والا به تهیه سفر معاودت [برگشت] و بدرقۀ آنان پرداخته و شجاع الدوله ایشان [هیئت] را با بعضی از در و پنجرۀ چوبین ساخت کابل، که برای موزیم خریده بودند، به سرحد خاک هرات رسانید و ملت و مملکت و دولت افغانستان را از حسن تدبیر حضرت والا در حالت راحت و رفاهت مانده، در جنگ عمومی که تمامت دول بیطرف و باطرف شریک مضرت و منفعت آمدند، افغانستان هیچ آسیبی ندیده به همان حالتی که داشت روز عیش و عشرت به تعمیر عمارات به سر برد.» (“سراج التواریخ” جلد چهارم، بخش سوم…صفحه 599 تا 601) (برای شرح مزید در مورد ورود این هیئت به افغانستان و عکس العمل های انگلیس دیده شود: آدامک، لودویک: “تاریخ روابط سیاسی افغانستان از زمان امیرعبدالرحمن خان تا استقلال” ، ترجمه: علی محمد زهما، مرکز نشراتی میوند، پشاور، مبحث “جنگ جهانی اول و بیطرفی ـ هیئت اعزامی نیدرمایر”، صفحه 102 تا119)

خلاصه اینکه هیئت فوق الذکر که در ماه اکتوبر 1915 وارد افغانستان گردید و تا اواخر ماه می 1916 درکابل ماند، امیر ایشان را به بهانه اینکه باید در زمینه شورای خاص و لویه جرگه تصمیم بگیرد، مدت بیش ازهفت ماه منتظر ساخت و بعد بدون دست آورد آنها را مرخص نمود. مقصد امیر ازاینکار آن بود تا طی این مدت مقاصد خود را بالای انگلیس از راه مفاهمه بقولاند، اما نمیخواست علیه انگلیس اعلان جنگ دهد، درحالیکه درافغانستان هیجان عمومی مردم برای اشتراک درجنگ محسوس بود و مردم سرحدات آزاد در همین موقع برضد استعمار انگلیس قیام کردند. به قول غبار: «دولت انگلیس در بدل حفظ بیطرفی در جنگ وعده داد که بعد از ختم جنگ، استقلال سیاسی افغانستان را به رسمیت  خواهد شناخت، 60 ملیون کلدار حق السکوت خواهد پرداخت و هم سالانه تا دو نیم ملیون کلدار به دولت افغانستان خواهد داد. درحالیکه بعد از ختم جنگ دولت انگلیس یکی از این وعده ها را ایفا نکرد، تنها 20 ملیون کلدار تا پشاور فرستاد که آنهم همانجا بماند تا امیر کشته شد.» غبار می افزاید: «این روش امیر در داخل افغانستان تولید نفرت و انزجار عمیقی نمود، مخصوصاً روشنفکران و آزادیخواهان جداً در صدد مخالفت برآمدند…»(غبار…، صفحه 739)

از آنچه که فیض محمد کاتب در بالا بیان کرده است، میتوان به عمق نظر امیرحبیب الله خان مبنی بر حفظ بیطرفی افغانستان در جنگ عمومی اول  و دلایل آن پی برد، طوریکه در جریان مذاکره با  نمایندگان سه کشور مستدل ساخت و نیز درعین حال کوشید با طولانی ساختن عمدی اقامت هیئت در کابل از انگلیس ها امتیار شناسائی استقلال و حق السکوت را بگیرد. اما این تصمیم امیرکه برخلاف نظر هیئت شوری و فیصله لویه جرگه و نظر سردارنصرالله خان بود، موجب شد تا دامنۀ مخالفت ها با امیر بخصوص در بین بزرگان دربار و طرفداران سردار نصرالله خان بیش از پیش کسب شدت کند و در جوار دلایل دیگر در پلان هرچه زودتر قتل امیر تأثیر داشته باشد. (برای شرح مزید دیده شود سلسله مقالات داکتر سیدعبدالله کاظم: “نگاهی به رویدادهای تاریخی: اسرار نهفته شهادت امیر حبیب الله خان سراج الملة و الدین به استناد سراج التواریخ”، در 22 قسمت، منتشره: افغان جرمن آنلاین، 11دسمبر 2016 تا 10 جنوری 2017)

(ادامه دارد) 

مقالات مرتبط

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

سال انتشار: سوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

سال انتشار: دوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

سال انتشار: 31 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 30 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

سال انتشار: 25 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

سال انتشار: 24 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

سال انتشار: 22 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

سال انتشار: 21 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

سال انتشار: 13 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

سال انتشار: 12 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

سال انتشار: 11 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

سال انتشار: 10 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

سال انتشار: 9 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 8 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش ششم)

سال انتشار: 5 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش پنجم)

سال انتشار: 4 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش چهارم)

سال انتشار: اول دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش سوم)

سال انتشار: 30 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش دوم)

سال انتشار: 28 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)

سال انتشار: 18 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem
A portrait image of Dr. Sayed Abdullah Kazem

داکتر سیدعبدالله کاظم

داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل  درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.

بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده  شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون  به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.