نکاتی چند پیرامون نوشتۀ اخیر آقای دهزاد
نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
جناب آقای دهزاد!
ازاینکه سؤالهای مرا بیجواب نگذاشتید، از شما و نیزاز آن دوست محترم که شما را متوجه نوشتن پاسخ ساخته است، ممنونم. البته سعی من همیشه برآن بوده است تا در نوشتار و گفتار کمتر به احساسات، بلکه بیشتر به واقعیت ها اتکا کنم، ولو که با نظریات طرف مقابل موافق نباشم. شما در توضیحات خود بازهم به مطالبی اشاره فرموده اید که ناگزیرم برهریک آن تبصرۀ مختصر داشته باشم:
1ـ جناب شما نوشته اید: «چنانچه معلوم است در کشورهالند تعدادی از هموطنان ما به نسبت اینکه قبلاً در ادارات امنیتی مشغول کار بوده اند، به عنوان مظنونین جرایم جنگی و جرایم شدید حقوق بشری دانسته شده اند……بیشترین افراد شامل این قضیه بصورت قطع درآن دوره یعنی حوادث 1978 – 1979 مرتبط نبوده اند، ولی به همان جرایم مظنون شناخته شده اند…».
دراینجا شما خود اعتراف کرده اید که تعدادی از هموطنان که قبلاً در ادارات امنیتی مشغول کار بوده اند، مظنون یا بهتر گفته شود«متهم» به جنایات جنگی و جرایم شدید حقوق بشری دانسته شده اند، اینکه فرموده اید که آنها در حوادث 1978 – 1979 مرتبط نبوده اند، معنی آنرا نمیدهد که ایشان مبرأ از مسئولیت خواهند بود. مهم آنست که هرگاه ایشان بعد از تاریخ فوق متهم به اجرای عین اعمال شده باشند، طوریکه خود شما به آن اشاره کرده اید، پس حکومت هالند حق دارد به اساس قوانین آن کشور تا زمان ثبوت و یا رد اتهام از دادن پناهندگی و یا اخراج آنها از کشورهالند قضیه را درحالت «تعلیق» قرار دهد.
علاوتاً در اعطای پناهندگی ثبوت قول پناهنده بسیار مهم است، هرگاه شخصی به امید قبولی پناهندگی ، دروغ می گوید، طوریکه شما خود در مثال آن خانم اشاره کرده اید، در آنصورت این دروغ تأثیر بسیار منفی و حتی جرمی برآن شخص وارد میکند. بهرحال آنچه گفتم عمومیات بود و اما در جزئیات نسبت نداشتن صلاحیت علمی به خود اجازه نمیدهم در این موارد که بیشتر با قوانین پناهندگی هالند مرتبط است، ابراز نظر کنم.
2ـ شما از «شکنجه های روانی» نام برده اید که عده ای از هموطنان پناه گزین ما نسبت تعلیق پناهندگی شان با آن مواجه اند و نوشته اید که: «شخص (اشخاص) بدون تثبیت عمل جرمی بیش از 15 سال را عمداً در انبوه محرومیت های یک زندگی عادی بشری بسر میبرند…»، من هم به حیث یک مهاجر سابقه خود را در این مشکل با ایشان شریک میدانم و امید میکنم هرچه زودتر از این بی سرنوشتی رهائی یابند، و اما تاجائیکه اطلاع در دست است، اغلب کسانیکه تاحال مراتب پناهندگی شان در آلمان و هالند و بعضی کشورهای دیگر اروپائی بنابردلائلی تکمیل نشده است، آنها در محلی مخصوص بنام «لاگر» زندگی دارند و تحت شرایط خاص دارای سرپناه، مواد خوراکه، دوا و داکتر و حتی یک مبلغ مددمعاش نیز میباشند.
با اینحال جناب شما وقتی این وضع را «شکنجۀ روانی» تعریف میدارید و آنرا مسبب انواع تشنجات و بیماری های روانی ازجمله خود کشی، سکته های قلبی و دماغی میدانید، پس فکر کنید به شکنجه های روانی ممتد کسانیکه عزیزان شان را بدون گناه و جرم مشخص از خانه و یا دفترو یا راه عام برده اند که آنها هرگز به خانه برنگشته اند و خانواده های شان حتی از زنده و مردۀ آنها اطلاعی نداشته و تاهنوز ندارند. تصور کنید که هزارها هزار خانواده چه شکنجه های روانی را در این سه دهه متحمل شده اند و این وضع چه مصیبت ها ، چه غم و غصه و ماتم های دوامدار را برای آن خانواده ها بار آورده است.
وقتی شما از موقف بی سرنوشتی تعدادی از هموطنان پناه گزین ما در هالند دچار همچو ناراحتی شدید هستید، پس حق بدهید به کسانیکه سالها رنج عزاداری گمشدگان خود را کشیده اند و امروز میخواهند از مجریان این جنایات بازپرس بعمل آید. بیائید یک لحظه خود را بجای آنها قرار دهید و درد شانرا احساس کنید. وقتی شما سردمداران آن رژیم سفاک را از تره کی گرفته تا نجیب با کلمات «فقید، مرحوم، شاد روان و غیره» یاد میکنید، آیا با اینکارشما به مثابه «مؤید» آن نظام سفاک محسوب نمیشوید و آیا فکر نمیکنید که بجای اعتراف به جنایات آن دوره و تقبیح اعمال آنها، برعکس با اعطای همچو القاب نمک بر زخم های دیرینۀ مردم مظلوم کشورپاشیده میشود؟؟
3ـ مثال دلچسپ شما حاکی از پرخاش و جنجال سیاسی «دو برادر شما» را که در تشبیهه «چاینک نکلی روسی و کتابچه و قلم چینائی» واما در واقع بیانگر تقابل «انقلاب دهقانی مائو درچین و انقلاب کارگری لنین در روسیه» بود و درنهایت برخورد شانرا به مثابۀ «گوشت و کارد» شرح داده اید، یک موضوع قابل بحث یافتم. بخصوص وقتی خود شما اعتراف کرده و نوشته اید:
— «من هیچگاهی دراحساس وطن پرستی و آرمان هردو گروه همان وقته برای سعادت مردم افغانستان شک و تردیدی ندارم ..»؛
دراینحال همه میدانند که دربین پیروان هردو مکتب فوق موضوع «حب وطن» در حاشیه رفته و جای آنرا «حب ایدئولوژی» ، آنهم ایدئولوژی وارد شده از بیرون گرفته بود، پس چگونه میتوان سخن از «وطن دوستی» آنها به میان آورد و آرمان هردو را «سعادت مردم افغانستان» عنوان کرد، عجب سعادتی که نتیجۀ آن کشتار هزارها هزار انسان بیگناه و صدها هزارمهاجر، معلول، معیوب، مریض روانی ونیز ویرانی شهر و ده و سرازیر شدن قوای متجاوز شوروی درکشور بود!!
— جناب شما در ادامه افزوده اید که: « معتقد برآنم که این وطن پرستان برای نجات وطن و خدمت برای اکثریت مردم به شیوه و الگوها و بالاخره تجارب ضرورت داشتند، ولی مشکل درآن بوده است که آنها تجارب کشورهای دیگر را دریک افغانستان که از زمین تا آسمان و از جهات مختلفه با آنها فرق داشتند، میخواستند پیاده نمایند..».
میگویند که: «ایدئولوژی چشم انسان را می بندد و گوشها را باز میکند».
فرموده شما این واقعیت را به اثبات میرساند که مقلدان ایدئولوژی ها حقایق و شرایط کشور را نمی بینند و اما هدایات و ارشادات ایدئولوژیک را خوب می شنوند و گوش به فرمان آن می نهند. اینجاست که برای تعمیل آن هدایات، دیگر هیچ حد و حصری را نمی شناسند و به هرچه دم راه شان آمد با وحشت و دهشت خونبار با آن بالقوه مقابله میکنند. تراژیدی دوامدار کشور ما از همین نقطه آغاز می یابد و تا امروز به اشکال مختلف و دوره های مختلف دوام میکند.
— خوشحال هستم که خود شما به این رویدادهای فاجعه بار اعتراف کرده و نوشته اید: «این با کمال تأسف یک حقیقت تلخ بوده است که هردو گروپ ترقیخواه(!!) از همان وقت در تضاد های سیاسی قرار داشتند و بالاخره زمانی این تضاد ها از سطح مشاجرات لفظی به مخاصمات مسلحانه تبدیل گردید، یکی در حاکمیت دولتی قرار گرفت و دیگری در جنگ چریکی برضد حاکمیت …».
جناب شما در مثال خود اشاره به تقابل «انقلاب دهقانی و انقلاب کارگری!!» کرده اید، درحالیکه این تقابل در طول سالهای حاکمیت حزب نام نهاد «دموکراتیک خلق» بین شاخه های بزعم شما همان «انقلاب کارگری» یعنی بیشتر بین خلق و پرچم به حیث پیروان خط مسکو بود که این همه افتضاح تاریخ را بار آورد و دنبالۀ آن بعد از هفت ثور به هشت ثور و سپس به دوره طالبان تا امروز ادامه پیدا کرد.
— جناب شما از بیانات فوق خویش چنین نتیجه گرفته اید که : «محکومیت ها و برخوردهای دشمنانه با وسایل مختلفه، ادامۀ یک تاریخچۀ خشن و خونین با یک سلسلۀ زنجیری است میان هردو متضرر جنگ و هم هردو دربرابر یکدیگر».
دراینجا اگر مقصد شما از برخورد های «دشمنانه» برخورد بین عناصر مختلف خلقی و پرچمی باشد، درآنصورت به این واقعیت ملموس اعتراف می کنید که همچو انقلاب ها(!!) خود ش سر بچه های خود را میخورند و درنهایت اینکار به سقوط همه آنها منجر میشود، مثلیکه امروز نشانه های آنها را در آواره شدن به اصطلاح همان «فرزندان انقلاب!!» در اقصی نقاط جهان شاهد هستیم و حتی در کشورهائیکه آنوقت آنرا به نام «امپریالیزم جهانخوار»مسمی کرده بودند.
اگر مقصد شما از «برخورد های دشمنانه» همانا برخورد مجاهدین با «فرزندان انقلاب!!» باشد و آنرا به عنوان اینکه «یکی در حاکمیت دولتی قرار گرفت و دیگری در جنگ چریکی» ، دراین ارتباط لازم به تذکر است که تا زمانیکه جهاد دربرابر قوای متجاوز شوروی و دست نشاندگان شان که زبونانه دست به کشتار ملت و ویرانی کشور زدند و حلقۀ غلامی «برادر بزرگ و همسایۀ شمالی» را در گردن انداختند، ادامه داشت ، دفاع از وطن و ناموس و دفاع از حق یک رسالت ملی و اسلامی فرد فرد افغانستان محسوب می شد و ما آنرا به حیث یکی از بزرگترین حماسه های تاریخ خود می شماریم. اینکه گروه های تنظیمی و جهادی اسبق بعد سقوط رژیم خلقی و پرچمی در جنگ قدرت چه حال و احوال را برمردم و وطن بار آوردند، یک واقعیت تلخ است که کمتر از 7 ثور بوده نمیتواند و ایشان هم در جنایات دوره مربوطه همانطور مجرم هستند که رژیم سلف شان و نیز رژیم های خلف شان یعنی از طالبان تا امروز بوده است. مردم مظلوم افغانستان هیچگاه خاطره های مصیبت بار سه دهه را فراموش نمیکنند و مجریان اصلی آن حوادث را هرگز نخواهند بخشید
4ـ جناب شما پرسیده اید که: «آیا میتوان در مقطع زمان کنونی به عوض انتقال این مخاصمت ها به نسل های تابندۀ جوان، به دادن آیده های وفاق و گره زدن توانائی ها و استعدادهای بکر بخاطر ملت، منافع ملی واحد و روشنگری متوصل شد و آیا میتوان عوامل تضادها و مشکلات بروز یافته و ناشی از شیوه و دیدگاه های وقت را در فرصت کنونی با یک نقد و بازبینی مجدد قرار داد و به اصطلاح عامیانه یکبارقدآب نمود که میتوان به شریک ساختن دیدگاه های ممکن نایل آمد؟»
باید اذعان دارم که این نوع پرسش ها مرا بیاد منشور نام نهاد«مصالحۀ ملی» می اندازد که شورای ملی افغانستان به مقصد عفو جنایتکاران جنگی و ناقضان حقوق بشرآنرا بتاریخ 20 حوت 1385 (10 مارچ 2007) تصویب کرد و رئیس جمهور پس از توشیح به آن موضوع «غیرقانونی»، حکم «قانون» داد. در ماده سوم این منشور خود ساخته بوسیله عده ای از ناقضان حقوق بشر در شورای ملی و آوردن فشار برای تنفیذ آن آمده است: «تمامی جناح های سیاسی و طرف های متخاصم، که قبل از ایجاد ادارۀ مؤقت، به نحوی از انحا باهم درگیر بوده اند، به منظور آشتی بین اقشار مختلف جامعه، تحکیم صلح و ثبات و آغاز زندگی نوین، درتاریخ سیاسی معاصر افغانستان، مشمول برنامه مصالحه ملی و عفو عمومی بوده، ازتمام حقوق قانونی خویش مستفید بوده، مورد تعقیب عدلی و قضائی قرار نمیگیرند».
قابل تصریح میدانم که همچو «بخشش های حاتم طائی وار» هرگز مثل «گِل خشک به دیوار نمی چسپد» و موجب فرار مجریان جنایات از عدالت نمیگردد. اگر چندعنصر ترسوی شورای ملی درکنار ناقضان حقوق بشر در پای همچو کاغذ مهر تائید گذاشته و خواسته اند تا با تصویب همچو «منشور» جنایات گذشته را فراموش کنند، به یقیین که تاریخ آنرا هرگز فراموش نمیکند. دلایل متعدد برای پیگیری همچو جنایات که شرم و ننگ تاریخ باصفای کشور ما محسوب میشود، وجود دارد که نمیتوان آنرا فقط با تکرار چند کلمه از دل ملیونها انسان زجر دیده و مظلوم بیرون کرد و به دست فراموشی سپرد. اینها همه واقعیت های تلخ تاریخ اند که باید درج اوراق شوند تا به قول معروف آلمانها: «ملتی که تاریخ خود را فراموش کند و از شرارت های دردناک گذشته خویش نیاموزد، در معرض تکرار تاریخ و تکرار شرارت ها خود را قرار میدهد».
به گفتۀ یک هموطن: فراموشی حق و عدالت، به مرگ حق و عدالت می انجامد و مرگ عدالت با مرگ آرامش، مرگ قانون و مرگ همزیستی یک ملت و بالاخره به مرگ اعتماد بین ملت و دولت و درنهایت از هم پاشیدن نظم منجر میشود… ملتی که با مجرمین خود برخورد قانونی نمیکند و آنها را به حال خود شان رها می سازد یا در برابر آنها سکوت اختیار میکند، در واقع زمینۀ رشد جرم و جنایت را بیشتر می سازد و مجرمین بالفعل را به مجرمین بالقوه تبدیل مینماید. (دیده شود: سدسد، سیدهاشم: چرا نباید جنایات و جنایتکاران به از هفت ثور را فراموش کرد؟، منتشره : افغان جرمن آنلاین، مورخ 21 سپتمبر 2012)
امروز کشور ما درهمین حالت قرار دارد، زیرا هیچ کس از بازپرس نمی ترسد و به ارتکاب انواع جنایات ادامه میدهد. ائتلافهای ناقضان حقوق بشر و جنایات جنگی برای رسیدن به مقامهای ریاست جمهوری و معاونان آن نشانه ای بازر همین معافیت از جنایات گذشته است که اکنون سطح توانائی آنها را از حالت بالفعل به حالت بالقوه ارتقا داده است و بجای آنکه از قدرت کنار زده شوند، برعکس در تلاش اند تا خود را در راس هرم قدرت برای سالهای دیگر میخکوب سازند.
5ـ با آنکه لست منتشره کنونی و یا لست دوازده هزار نفری قبلی یک بخش بسیار بسیار کوچک همچو جنایات را طی سه دهه گذشته بیان میکند، اما این مطلب که اسناد رسمی دولتی جهت افشای بیشتر این سلسله جنایات هنوزهم در دسترس باشد، موضوعی است که باید دنبال آن گشت و اما بیم آن میرود که اکثر این ا سناد به هدف از بین بردن شواهد ثبوت جرم در هر دوره در مراحل حساس ازبین برده شده باشند. بهرحال شواهد میرساند که آقای کرزی از لست دوازده هزار نفری قبلاً آگاهی داشته و حتی ممکن است همان لست اکنون نیز نزد شان موجود باشد. برای تائید این گفته توجه را به نوشتۀ یک شاهد عینی جناب محترم انجنیر احسان الله مایارجلب میدارم که تحت عنوان «نشر لیست نامکمل مقتولین وطنداران ما» ، در پورتال افغان ـ جرمن آنلاین بتاریخ 9 اکتوبر 21013 به نشر رسیده است:
ایشان می نویسند: «آقای حامد کرزی رئیس جمهور افغانستان از لیست کشته شدگان 12000 نفر از اوائل سالهای 1990 م واقف میباشد. موضوع از اینقرار است که من به دست خود کتاب قطور لیست را با پشتی سفید، زمانیکه آقای کرزی سکرتر دفتر حضرت صبغت الله مجددی بود، درحضور حضرت مجددی و لارد بیتل انگلیسی حامل این کتاب و پیغام داکتر نجیب، رئیس جمهور زمان کمونیست ها، در دفتر مجددی در پشاور برایش سپردم…»
به این اساس توقع مردم مظلوم کشور ازآقای کرزی اینست که لیست مذکور را دردسترس رسانه ها بگذارند و یا اگر لیست نزد شان نیست، اقلاً درباره آن معلومات دهند که اکنون لیست در کجا ونزد کی قرار دارد و نیز به وزارت داخله و مراجع دیگر امنیتی که مسئول حفظ همچو اسناد میباشند، هدایت دهند تا اسناد مربوطه را از هر دوره که دردسترس دارند، در اختیار مراکز ملی و بین المللی حقوق بشربگذارند. این بزرگترین خدمتی است که رئیس جمهور در ختم دورۀ کاری خود برای آرامش روح شهدأ و تسکین خاطر بازماندگان شان انجام داده میتواند که نباید از آن دریغ نماید.
6 ـ باید عرض کرد مطالب دیگری را که جناب شما پیرامون نواقص و کمبودها ی لست منتشره در نوشتۀ خود تذکار داده اید، متأسفانه بیشتر آن ناشی از بی توجهی در ترتیب لست ها و برگرداندن آن از لست های اصلی به متون انگلیسی و غیره میباشد. خوشبختانه دراین روزها یک هموطن با احساس و دانشمند جناب آقای رحمت آریا با زحمت فراوان مدت چند هفته وقت خود را از صبح تا شام صرف تصحیح لست ها کرده و کوشیده اند تا اشتباهات، اغلاط و دیگر نواقص متنی و تخنیکی لست های منتشره را بیرون نویس و در قالب برنامه کمپیوتری که من از فهم تخنیکی آن عاجز هستم، آماده سازند. با قدردانی از این زحمات جناب آریا ، امید است که کارکرد ایشان بزودی در پورتال وزین افغان جرمن آنلاین به نشر برسد و مورد استفاده اهل تحقیق و تدقیق قرار گیرد. درپایان بار دیگر به روح پاک همه شهدأ، بخصوص شهدای بی کفن و بی مزار کشور اتحاف دعا میدارم و با تائید کامل از اعلامیۀ پرمحتوای انجمن «سالمندان افغان در بی ایریا ـ شمال کالیفورنیا» که تأکید برآن داشته است تا هموطنان عزیز در داخل و خارج کشور و همچنان مؤسسات بین المللی، داعیان حقوق بشر، کشورهای عدالتخواه و دیوان جزای بین المللی نگذارند آواز عدالتخواهی را که با انتشار این لیست ها درهمه جا اوج گرفته است، به حیث سرآغاز داعیۀ برحق مردم ما خاموش گردد. به امید روزی که زمینه ساز دادخواهی مظلوم از ظالم باشد!
پایان
مقالات مرتبط
امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)






اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)


داکتر سیدعبدالله کاظم
داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.
بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.