نگاهی گذرا برظهور و سقوط اولین نظام جمهوری در افغانستان (از کودتای26 سرطان 1352 تا کودتای7 ثور 1357)
نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
این نوشته مشتمل بر پنج قسمت است:1 ـ نظری به دوره های کاری شهید محمد داؤد خان، 2 ـ بررسی مختصر از دهه “قانون اساسی”، 3ـ کودتای 26 سرطان، 4 ـ رویدارهای عمده دولت جمهوری، 5 ـ کودتای ثور و سقوط نظام جمهوری.
(قسمت پنجم)
کودتای 7 ثور 1357 و سقوط نظام جمهوری
بازی خطرناک:
رئیس جمهور محمد داؤد خان دیگر آن داؤد خان صدراعظم درامور خارجی نبود. پس از کودتای 26 سرطان 1352 بین او وشورویها این بار یکبازی مغلق و نهایت خطیر برای هردو جانب جریان داشت. آنچه ظاهراً طی دوسال اول گذشت، نشانه ای از خواسته های واقعی هردوطرف نبود. محمد داؤد خان در اول میخواست از نیروی چپگراها در اردو به نفع خود در راه اندازی کودتا استفاده نماید و پس از موفقیت کودتا و استحکام نسبی نظام جدید تدریجی آنها را برکنارکند و خودش با تأسیس یک حزب ملی در بین “چپ و راست” و حفظ توازن بین “شرق و غرب” مبتنی بر اصل عدم انسلاک پایه های نظام جدید را مستحکم سازد. اما گروپ چپگرا ها که خود شان و یا رهبران شان روابط نزدیک با سفارت شوروی در کابل داشتند وحتی بعضی شان با مقامهای دیگر شوروی به تماس بودند و از آنطرف رهنمائی می شدند، برعکس درنظر داشتند تا از شهرت و نام محمد داؤد خان استفاده کرده به سهولت و بدون مقاومت، رژیم شاهی را بوسیله کودتا سرنگون کنند و بعد قدم بقدم در نظام جدید نقش خود را در قدرت بیشتر ساخته و با استفاده از آن خود را به تدریج آماده برای کسب کامل قدرت سازند.
این بازی خطرناکی بود که بین دو جناح کودتا در پیش گرفته شد و اگر اوضاع به نحوی که در پنج سال جمهوری پیش میرفت، ادامه می یافت، چانس نجات وطن از مصیبت بعدی بیشتر می شد و دست گماشتگان مسکو از دامن وطن کوتاه میگردید. مگر مقامات شوروی وقتی متوجه شدند که چرخش محمد داؤد خان بسوی غرب و کشورهای اسلامی و ایجاد روابط نزدیک با دو کشور همسایه درحال گسترش میباشد ودرعین زمان محمد داؤد خان تصفیه هواداران شوروی را از حکومت آغاز کرده است، به این نظر آمدند که اگر وضع با این منوال پیش برود، بزودی ممکن است سرمایه گذاری طویل المدت شوروی در افغانستان از هم بپاشد واین کشور از وابستگی شوروی بیرون شود. با آنکه شورویها میدانستند که حزب دموکراتیک خلق هنوزبه مرحلۀ نرسیده است که زمام امور را مستقل در دست گیرد، با آنهم برای رفع خطر فوق لازم دیدند تا در قدم اول هر دو جناح حزب دموکراتیک خلق را مجبور به وحدت عمل سازند و در قبال آن با راه اندازی یک کودتا به جمهوری محمد داؤد خان پایان دهند. درحالیکه شورویها در اول به این فکر نبودند و میخواستند محمد داؤد خان را به حیث یک شخصیت مؤثرفقط برای یک دورۀ انتقالی نامعلوم و آماده شدن تدریجی شرایط برای گماشتگان خود، برسراقتدار نگهدارند واین دوره به نظر آنها باید تا زمانی ادامه می یافت که محمد داؤد خان برای تطبیق اهداف شوروی درافغانستان و منطقه مفید واقع می شد. واضح بود که این دو هدف متضاد و این بازی خطیر، روزی دریک نقطه تصادم میکرد و یک انفجار خونین را با ر می آورد. تصفیه پرچمیها از کابینه سرآغاز این برخورد بود وادامه آن درتغییر سیاست خارجی محمد داؤد خان روزبروز فاصله گرفتن از توقعات مسکو را آشکارتر میساخت.
نقش سفارت شوروی در وحدت دو جناح :
عمال کی.جی.بی و سفارت شوروی درکابل به همین منظور دراواخر سال 1355 (1976) کوشیدند تا درقدم اول بین دوجناح رقیب پیرو خط مسکو یعنی خلق و پرچم وحدت عمل ایجاد کنند. آنها میدانستند که اینکا ساده نیست و اختلاف بین این دوجناح عمیقتر ازآنچه است که بزودی ترمیم شود. احساس ضرورت مبرم برای تغییر فوری رژیم، سفارت شوروی را در کابل ناگزیر ساخت، برهردو طرف خلق و پرچم شدیداً فشار وارد کند تا به منظور آمادگی برای کودتا به اسرع وقت دست بدست هم دهند و همکاری و تفاهم نمایند.
به صد مشکل سران خلقی و پرچمی به تفاهم رسیدند، البته به استثنای میراکبر خیبر از جناح پرچم که معتقد بود: حزب هنوز آماده گرفتن قدرت نیست و اختلافات درون حزبی کاملاً حل نشده، بجای کودتا باید از طرق مبارزات سیاسی برای یک مدت استفاده کرد.(برای شرح مزید، دیده شودمقاله: “مسألۀ وحدت خلق و پرچم ـ آغازگر کودتای ثور و تشدید اختلافات درون حزبی”، از این قلم، منتشرۀ افغان جرمن آنلاین، مورخ 13 می 2015)
سلطانعلی کشتمند ازاراکین پرچم درکتاب خاطرات خود نظر خیبر را وجه عمومی داده دراین ارتباط می نویسد: «هدف پرچمیها از کارمیان آرتش [اردو] و آرتشیان[منسوبین اردو] هرگز توسل به زور و از اینطریق رسیدن به قدرت نبود، بلکه هدف سیاسی ایشان را ارتقای آگاهی سیاسی و اجتماعی منسوبین اردو در ردیف بخشها و گروه های دیگر مردم تشکیل میکرد.» موصوف در جای دیگر با وضاحت تصریح میکند که : «تأمین وحدت دوباره حزب دموکراتیک خلق افغانستان (ح د خ ا) در جولای 1977 ازنگاه رهبری خلقیها، اتخاذ آمادگی برا ی کسب قدرت بوسیله ( ح د خ ا) تلقی میگردید. ولی وحدت حزب درنظر پرچمیها برپایه نگرش اصولی استوار بود که هدف آنرا همبستگی نیروهای چپ و دموکراتیک دریک مبارزه دوامدار وبه مثابه سنگپایه تشکیل جبهه متحد ملی مشتمل برکلیه نیروهای ملی دموکراتیک کشور تشکیل میکرد.»(کشتمند، سلطانعلی: “یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی با برهه های از تاریخ سیاسی معاصر افغانستان، چاپ دوم، کابل 2003، صفحه 319 و321)
این نوع ابراز نظر کشتمند، سؤالی را ایجاد میکند که چرا سران پرچم از این اصل حزبی تخطی کردند و بخصوص شخص کشتمند که معترف به موجودیت همچو اصل در حزب بود، چرا از وحدت حزب زیر دستور سفارت شوروی و به منظور کسب قدرت از طریق کودتا حمایت کرد و در رهبری کودتا اشتراک نمود که بعد از سالها حین اقامت در لندن به حیث مهاجر میخواهد آن موضوع را به حیث یک اصل حزب برای پرچم عمومیت بخشد؟
خلیل زمرـ یکی از شگردان وفادارخیبرضمن یک مصاحبه با خبرنگار بی بی سی از قول خبیر چنین گفت که: «ح.د.خ.ا ، حزب انقلاب اجتماعی است، نه حزب کودتا». او افزود که خیبر از کارل مارکس نقل قول میکرد که: «کودتا یک توطئه است که ازطرف یک تعدادی از افراد جوان پیش برده میشود، ما حزب کودتا نیستیم، ما حزب انقلاب اجتماعی هستیم و باید در بین مردم کار کنیم. وقتیکه قوت ما در بین مردم بیشتر شد، این مسلم است که تعداد بیشتری از مردم، از ما حمایت میکنند. لهذا چیزی که در برنامه گفته شده ، آنرا باید اجرا کنیم. برنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان تعریف میکند که این حزب، حزب انقلاب اجتماعی است. ما نباید از این برنامه عدول کنیم. کودتاکردن عدول از برنامه های حزب است و عواقب بسیار بدی دارد».
خلیل زمر که خودش نیز به حیث یکی از نخبگان شاخه پرچم به حمایت از خیبر تبارز کرده بود، در باره وحدت حزب در مصاحبۀ خود چنین تصریح کرد که: «اساساً کسی تمایل چندانی برای وحدت بین دو جناح یا دو شاخه و فراکسیون حزب نداشت و آمادگی لازم برای این کار هم فراهم نبود و بحث اتحاد تنها با دیکته و فشار اتحاد شوروی صورت میگرفت که خودش مقدمه ای بود برای فراهم کردن زمینه برای تصرف قدرت. آمادگی ابتدائی بود، دست های اتحاد شوروی بخصوص از طریق ماموران سفارت اتحاد شوروی در کابل که عملاً بر رهبران حزب فشار می آوردند که باید وحدت را بپذیرند، کاملاً مشهود بود»؛ او در ادامه افزود که: «حتی یکی از اهداف سفر داؤد خان به اتحاد شوروی همین بود که با بریژنف حرف بزند که مأموران اتحاد شوروی در کابل ازطریق تأمین اتحاد دو شاخه ح.د.خ.ا عملاً در امور داخلی افغانستان مداخله میکنند و شما باید تعداد کارمندان خود را در سفارت کاهش دهید و همین مسئله به بد شدن مناسبات بریژنف و داؤد منجر شد».(مصاحبه خلیل زمر با عنایت فانی، بی بی سی، مورخ 29 دسمبر 2009 مطابق 8 جدی 1388)
با این گفته واضح میشود که بعضی عناصر جناح پرچم از جمله میراکبر خیبر در شرایط آنوقت طرفدار فوری کودتا نظامی نبودند و میخواستند تا مساعد شدن فرصت، به مبارزه سیاسی ادامه دهند.
دراینجا آشکار میگردد که بین پلان سفارت شوروی و نظر خیبر تفاوت و شگاف عمیق وجود داشت. گروه طرفدار خیبر به شمول خلیل زمر، ثریا بها (خانم برادر داکترنجیب بعداً رئیس جمهور رژیم کمونیستی کابل ) ویک عده دیگر دراواخر سال 1356 از حزب انشعاب کرده وبه تبلیغ علیه اتحاد حزب خلق وپرچم پرداختند. با این حالت سفارت شوروی در یک موقف خطیر قرارگرفت: ازیکطرف لزوم هرچه زودتر کودتا و ازطرف دیگر خطر افشای آن توسط گروه انشعابی خیبر.
معمای قتل خیبر:
شام 28 حمل 1357 جسد میراکبر خیبر د رجاده بین صحت عامه و چارراهی میکروریان پیداشد که به ضرب گلوله بطور مرموز به قتل رسیده بود و قاتل او هرگز پیدا نشد. بعضی ها این قتل را توطئه حکومت دانستند، برخی آنرا مربوط به اختلاف درون حزبی و رقابتهای ذات البینی اراکین حزبی خواندند و مسئولیت را بردوش حفیظ الله امین و همکارانش برادران عالمیار انداختند وعده دیگر انگیزه قتل را انشعاب از پرچم و مخالفت خیبر با ببرک کارمل وانمود کردند. ولی در هرحال این شایعه که خیبر به هدایت سفارت شوروی و توسط عمال کی.جی.بی روی انگیزۀ که فوقاً ذکر شد، به قتل رسیده است، بیشتر مدار اعتبار میباشد . زیرا سفارت شوروی می بایست خیبر را نه تنها به حیث عنصر مخالف کودتا از بین بردارد، بلکه مرگ او را وسیلۀ اتحاد بالقوه حزبی وسرزنش کسانی قرار دهد که از هدایت آنها سرپیچی کند و علاوتاً با قتل خیبر سفارت شوروی خواست زمینۀ هرج ومرج و نیز تحرک و نا آرامی را درشهر ایجاد نماید تا بدانوسیله پلان کودتا را در جوار این نا آرامی و بی نظمی عمدی به پیش ببرد. روز تشیع جنازه خیبر اوضاع درکابل دگرگون شد و وابستگان حزبی و ازهمه بیشتر تماشاچیان، دریک صف طویل به راه پیمائی و شعاردادن پرداختند و جنازه را با عبور از نقاط مزدحم شهر بردوش کشیده درحوالی بالاحصار به خاک سپردند و سران حزبی به ایراد بیانیه های انقلابی پرداختند که شدت کلام آنها علیه حکومت قبلاً سابقه نداشت.
حکومت با مشاهده اوضاع درصدد بازداشت یک عده از سران حزبی (خلق وپرچم ) برآمد و در شب 5 ثور اسمای بازداشت شدگان از طریق رادیو اعلان شد. پس فردای آن هنگامیکه محمد داؤد خان مجلس وزرا را در ارگ دائر کرده بود تا برسر نوشت حزبیها و اوضاع جاری تصمیم بگیرد، ناگهان درحوالی ساعات ده بجه قبل از ظهر تانکها از قوای 4 به شهر ریختند و بین قوای گارد ارگ و کودتا چیان جنگ شدید آغاز شد. حوالی ظهر طیاره ها برفضای کابل به پرواز درآمدند و شروع به بمباردمان ارگ کردند. جنگ دربیشتر ساحات کابل گسترش پیدا کرد وقطعات نظامی یکی پی دیگر بدست شورشیان افتادند. شب حملات شدیدتر شد و درحوالی صبح ارگ جمهوری سقوط کرد.
بساعت 7 شام اعلامیه شورای نظامی قوای مسلح افغانستان به عبارت ذیل به پشتو ودری از طریق رادیو افغانستان به نشر رسید:
«سردار محمد داؤد، آخرین فرد خاندان مستبد سلطنتی نادرخان، این عوام فریب بینظیر تاریخ و خائن به اراده خلق افغانستان، برای همیشه از میان رفت. حاکمیت ملی بعد از این به شما خلق نجیب افغانستان تعلق دارد. دفاع از دست آوردهای انقلاب، ازبین بردن هواخواهان این سردارمستبد و ستمگر، وظیفه فردفرد مردمان شرافتمند افغانستان است.»
نشر این اعلامیه بیانگرسقوط رژیم جمهوری وازبین رفتن مؤسس آن محمد داؤد خان بود. دراین حادثه المناک نه تنها محمد داؤد خان، بلکه 20 تن از اعضای فامیل او ، به شمول خانمش (خواهر محمد ظاهر شاه )، سه پسر، دو دختر، دوعروس و تعدادی از نواسه های خوردسالش، همچنان برادر رازدار و با وفایش محمد نعیم خان ویک خواهرش با خواهر دیگر محمد ظاهر شاه که همه دراین روز مصیبت بار دریک اتاق بزرگ ارگ گردهم آمده بودند و نمیدانستند چه سرنوشتی درانتظار آنها است، همۀ آنها با عده ای چند از اراکین دولت وفادار به محمد داؤد خان زیر رگبار مسلسل خلقی و پرچمی ها جام شهادت نوشیدند و با وقوع این حادثه دامن کشور به لجن زار تاریخ کشانیده شد.
توضیح مختصر پیرامون بعضی نظر ها:
درپایان این نوشته به حیث یک استنتاج کلی میخواهم به چند موضوع اشاره کنم که ذهن بعضی ازهموطنان را هنوزهم به خود مصروف ساخته است، از جمله مسائل ذیل:
عده ای از هموطنان مسئولیت کودتای ثور 1357 را به دوش محمد داؤد خان می اندازند و مدعی اند که اگر کودتای 26 سرطان 1352 صورت نمی گرفت و رژیم سلطنتی سقوط نمیکرد، حزب دموکراتیک خلق نمیتوانست به قدرت برسد. این عده هموطنان فکر میکنند که دوره دهه قانون اساسی از نظر سیاسی یک دوره بسیار باثبات و مستحکم بود و کودتای سرطان موجب بی ثباتی و در نهایت منجر به کودتای ثور گردید.
کسانیکه معتقد به فرضیه ثبات رژیم سلطنتی در دهه دموکراسی میباشند، اگر کمی اوضاع را در آنوقت به دقت و به روی واقعیت ها مطالعه و بررسی نمایند، به یقیین به عمق حالت “شکنند” اوضاع که هرروز مغلق تر و بی ثبات تر می شد، به سهولت پی برده میتوانند. اعلیحضرت برای جلوگیری از این وضع با محمد موسی شفیق به این نتیجه رسیدند که باید کشور را از این حالت نجات دهند و آنها راهی نداشتند، جز اینکه در سیاست داخلی و خارجی تحولات جدی را رویدست گیرند. طوریکه در این مقاله به تفصیل بیان شد، تحولات مهم دورۀ شهید محمد موسی شفیق برای شوروی غیرقابل تحمل بود و آنرا تخطی از “دوکتورین برژنف” دانسته در صدد آن شدند تا هرچه زودتر سلطنت را سقوط دهند. آنها میدانستند که با تغییر حکومت شفیق خطر از بین نیمرود، زیرا این مرتبه پادشاه افغانستان به همکاری شفیق مصمم به تغیرات مهم بخصوص در روابط خارجی و تمایل به غرب و کشورهای اسلامی و بهبود روابط با دو کشور همسایه بود.
دراین حالت ازیکطرف که سقوط هرچه زودتر سلطنت در افغانستان برای شوروی مهم و لازمی بود، ازطرف دیگر آنها میدانستند که خلق و پرچم نه تنها آمادۀ اجرای همچو کار به دلیل اختلافت شدید درونی حزبی نیستند، بلکه بین مردم نیز محبوبیت ندارند و بازهم اگر در کودتا موفق شوند، در برابر قیام مردم قرار میگیرند، چنانکه این واقعیت بعد از کودتای 7 ثور آشکار شد. لذا شوروی ها بیک دورۀ انتقالی ضرورت داشتند تا در قبال آن بتوانند تحول را به نفع خود تدریجی سازند. برای تحقق این هدف یگانه کسیکه هم خواهان قدرت بود و هم توانائی استقرار نظام بعد کودتا را داشت، همانا محمد داؤد خان بود و بس.
محمد داؤد خان با عقده ای شدیدی که از ماده 24 قانون اساسی در دل داشت و آنرا یک توطئه علنی علیه شخص خود میدانست، در طول دهه قانون اساسی خاموشانه و مخفیانه درفعالیت بود تا مجدداً به قدرت برسد و نیز خطر محسوس دو کودتا را احساس میکرد: یکی کودتای هوادارن شوروی خارج از نظام که زیر نام خلق و پرچم گردهم آمده بودند و از حمایت مستقیم شوروی برخوردار بودند و دیگر کودتای سردارعبدالولی درداخل نظام. البته محمد داؤد خان از امکان کودتای سومی از طرف هواداران گروه های افراطی اسلامی در آن وقت نیز غافل نبود و میدانست که عربستان سعودی و پاکستان از مدتها بدانسو در زمینه سرمایه گذاری کرده اند. لذا محمد داؤد خان دراین اندیشه بود که در هرحالت ممکن است دیر یا زود از طریق کودتا های احتمالی اوضاع افغانستان دچار بی ثباتی گردد.
او میدانست که در صورت موفقیت جناح چپ، کشور بصورت قطع به دامن شوروی می افتد و در صورت موفقیت جناح راست باردیگر افغانستان دچارمحافظه کاری دینی شده و از پیشرفت باز می ماند و در صورت کودتا به وسیلۀ سردارعبدالولی از یکطرف که رقیب خاندانی او بقدرت میرسد و جان خودش به خطر می افتد، ازطرف دیگر نظام سلطنتی نیز دچار آشوب میگردد، زیرا عبدالولی کفایت و تجربه لازم اداره کشور را ندارد.
محمد داؤد خان وقتی به توانائی خود در انجام کودتا به تنهائی می نگریست، میدانست که نسبت دوری ده ساله از قدرت، کسانی با کفایت را در اردو با خود ندارد که آنها متضمن موفقیت کودتا باشند. لذا به این فکر شد که به جلب و جذب جوانان بپردازد تا به کمک آنها زمینۀ کودتا را دیر یا زود فراهم سازد و نیز در عین زمان کوشید تا قبل از همه به نظرخواهی از کشور های دیگر بپردازد، چنانکه یک سال و سه ماه قبل بوسیلۀ وحیدعبدالله طالب نظر امریکائی ها شد و نیز حسن شرق را بنام ظاهراً مریضی به چکوسلواکیه وقت اعزام کرد که در راه باز گشت در مسکو بصورت سری با مراجع شوروی به تماس شد و بعداً او را بار دیگر بنام تداوی دخترش به هند فرستاد تا نظر مقامات هندی را جویا شود. سفر برادرش محمد نعیم خان به امریکا و شوروی و متعاقباً به لندن، سفر تفریحی یا دیدار دوستان و یا به هدف تداوی نبود، بخصوص دیدار غیرمترقبه او با اعلیحضرت در لندن.
اینکه گفته میشود نعیم خان از پلان کودتا تا یک شب قبل از آن اطلاع نداشت، اکنون با موجودیت یک سند رسمی وزارت خارجه امریکا که آخیراً در اختیار قرار گرفته است، ثابت می شود که نعیم خان از نظریات محمد داؤد خان نه تنها قبلاً اطلاع داشت، بلکه با برادر خود درزمینه همکاری میکرد. محمد نعیم خان عمرش را در سیاست گذشتاده بود و یک دیپلمات ورزیده بود ومیخواست به حیث یک پل ارتباطی بین پادشاه و محمد داؤد خان نقش بازی کند و ظاهراً چنان نشان میداد که گویا از هیچ چیز آگاهی ندارد و گاهی هم در حضور بعضی ها بر برادر خود انتقاد میکرد. اما او زیرکانه میدانست که موضوع از چه قرار است و هرگز برادر خود را در چنین معرکه مهم و بزرگ تنها نمی گذاشت؛ روابط و همبستگی دو برادر به همه آشکار است.
اینکه محمد نعیم خان در دیدار غیرمترقبه خود با اعلیحضرت در لندن (با موجودیت عبدالولی و یا درغیاب او) باهم چه گفته اند هیچکس نمیداند، ولی حدس و گمان به حیث یک سناریو که در متن این نوشته نیز به عین عبارت درج گردیده ، اینست که:
احتمالاً نعیم خان به پادشاه گفته باشد که دراین اواخر کمونیستها درصدد یک کودتا درکشور میباشند و از داؤدخان خواسته اند تا سرکردگی کودتا را بدست گیرد. داؤد خان درحال تردد است و نمیداند چه کند. کمونیست به او گفته اند اگر او در اینکار پیشقدم نشود، خود آنها فوری دست بکارخواهند شد. داؤد خان فکر میکند که کناره گرفتن او دراین موقع در حقیقت سپردن افغانستان بدست یک مشت نوکران روس خواهد بود، آن وقت هم افغانستان برباد خواهد رفت و هم سلطنت وخاندان.(الغیب عندالله)
با این ترتیب میتوان حدس زد که جواب شاه به نعیم خان چیزی دیگرجزاین سه حالت بوده نمیتواند: خاموشی، یا مخالفت و ممانعت و یا قبول این واقعیت تلخ که داؤد خان این وظیفه را بعهده گیرد.
مراجعت فوری عبدالولی به کابل میتواند یک دلیل موجه برای قبول این احتمال باشد. بعضی ها معتقد اند که نعیم خان جرأت نمیکرد در حضورعبدالولی چنین موضوع را به اطلاع اعلیحضرت برساند. نعیم خان به حیث یک همکار برادر خود چه هراسی از عبدالولی داشت که چنین مطلبی را به اعلیحضرت بیان نکند و آیا عبدالولی در همانجا محمد نعیم خان را ترور میکرد و یا با او مشت و لگد میشد؟ نه خیر، او شاید حرفهای نعیم خان را تمسخر میگرفت! (الغیب و عندالله)
سؤال مشروعیت کودتا که بعضی ها انرا مطرح می سازند، قبلاً در قسمت دوم مقاله به تفصیل شرح داده شده که ضرورت به تکرار ندارد. همچنان موضوع نقض “حلف وفاداری” که بعضی ها محمد داؤد خان را متهم به آن می سازند، درحالیکه ده سال قبل او از همه مقام های ملکی و نظامی کشور برکنار شده بود و یک شخص فارغ از مکلفیت به ایفای “حلف وفاداری” که منضمۀ یک مقام است، بود.
بعضی ها میگویند که محمد داؤد خان در نامه های خود خواهان نظام “شاهی مشروطه” بود و به تداوم سلطنت می اندیشید، چه شد که با راه اندازی کودتا به یکبارگی برضد سلطنت گردید؟ دراین ارتباط باید بگویم که در نامه اول محمد داؤد خان به حضور اعلیحضرت نخست تغییر نظام بوسیله یک ریفراندم از شاهی به جمهوری مطرح شده وآنرا با یک شیوه خاص مربوط به نظر اعلیحضرت دانسته بود. به عبارت دیگر هدف اصلی محمد داؤد خان از همان بدو مرحله ایجاد یک نظام جمهوری بود. واضحاً با اجرای کودتا معقول نبود که او خود را در راس سلطنت اعلام کند، بلکه وقت آن بود که به همان هدف اولی خود یعنی نظام جمهوری منهمک باشد.
محمد داؤد خان متأسفانه نقصی بزرگی داشت که وقتی برشخصی اعتماد میکرد، دیگر مراقب احوالش نمی بود به عبارت دیگر در این مورد دچار اشتباهاتی در انتخاب دوستان خود شده بود. ازجمله فکر نمیکرد که حسن شرق شامل گتگوری “نقاب پوشان” طرفدار شوروی و از وابستگان مخفی پرچم باشد. به او در جلب و جذب اشخاص برای هدف کودتا بسیار اعتماد داشت و حسن شرق نیز نقش یک “ایجنت دوطرفه” را در اینکار بسیار به مهارت و دقت بازی کرد. او کسانی را از رده های پایان پرچم و خلق یعنی کتگوری دوم در اردو برای انجام کودتا معرفی کرد.
بعضی معتقد اند که داؤد خان نا آگاه در دام حسن شرق افتاد، به نظر من محمد داؤد خان از این بازی کاملاً آگاه بود و میدانست که بدون حمایت جناح چپ نمیتواند کودتا را عملی سازد. او در آغاز با اینها موقع داد ولی در دل پلان خود را داشت که با استحکام نسبی نظام جمهوری باید به تدریج وابستگان چپگرا را از قدرت دور کند و بجای شان اشخاص دیگر را بگمارد و درعین زمان بکوشد با تشئید روابط باغرب و کشورهای اسلامی از وابستگی شوروی در کشور بکاهد. این روش عین سیاستی بود که محمد موسی شفیق در پیش گرفته بود و درنتیجه منجر به سقوط سلطنت گردید. اینبار عین خطر محسوس بود، ولی اشتباه داؤد خان دراین بود که نتوانست نفوذ چپگراها را در اردو متوقف سازد. وزیر دفاع او حیدر رسولی که شخص ناعاقبت اندیش، کوتاه نظر و احساساتی بود، برای اینکه بعد از محمد داؤد خان خودش در قدرت مطرح باشد، به نحوی به دلداری و خاطر خواهی کسانی می پرداخت که فکر میکرد روزی از او در رسیدن بقدرت حمایت خواهند کرد. بناءً نخواست جلو نفوذ این اشخاص را در اردو بگیرد. او فکر میکرد که اردو کاملاً زیر امرش است. همچنان سهو دیگر داؤد خان در انتخاب همکاران مسلکی بود، زیرا او صداقت و وفاداری آنها را به خود، بالاتر از کفایت مسلکی آنها در امور میدانست و به این اساس بیشترکسانی را به مقام رسانید که از نظر مسلکی ضعیف بودند.
این تنها محمد داؤد خان نبود که برای رسیدن به قدرت نخست با جناح های فکری مخالف خود همکار شد، بلکه مثالهای دیگر نیز در جهان وجود دارند که البته با نتایج متفاوت منتهی شده اند. ازجمله یکی هم راه اندازی انقلاب اسلامی توسط امام خمینی در سال 1979 برای سقوط سلطنت رضا شاه پهلوی در ایران بود.
امام خمینی در ایران تقریباً شش سال بعد از کودتای 26 سرطان عین شیوه ای محمد داؤد خان را در پیش گرفت و برای سقوط سلطنت نخست با مخالفان رژیم بخصوص حزب توده ایران همکار شد و پس از استحکام نظام به سرعت کوشید جناح همبسته ولی مخالف با مفکوره خود را سر به نیست کند و نظام مطلوب خود را یکه تاز میدان سازد. دلیل عمده موفقیت خمینی در اینکار دو عامل عمده بود: یکی خمینی به یک قشر روحانی ارتباط داشت که در جامعه ایران ازنفوذ مذهبی فوق العاده برخوردار بود و مردم کشتارمخالفان نظام آخوندی را به استبداد آن رژیم توجیه نمیکردند و دیگر اینکه چون متعاقب انقلاب اسلامی روابط رژیم جدید ایران با امریکا برهم خورد، شوروی ها نخواستند با حمایت از جناح های چپ، بخصوص حزب توده که حامی شان بود، بپردازند تا بتوانند رضایت و دوستی رژیم آخوندی را با خود داشته باشند و از مخالفت ایران در برابر امریکا بیشتر استفاده نمایند.
اما متأسفانه محمد داؤد خان نظر به شرایط کاملاً متفاوت در این هدف موفق نشد و تنها به تصفیه یک تعداد چپگرا ها از مقامات بالا در ساحه ملکی اکتفا کرد و در ساحه نظامی نه تنها توجه جدی نکرد، بلکه بوسیلۀ روابط شخصی که بعضی چپگراها توانستند خود را در مقامات حساس اردو نگهدارند، که این یک اشتباه بزرگ بود. محمد داؤد خان در موقفی نبود که مثل خمینی مخالفان خود را بطور گروهی و جمعی سر به نیست کند و از میان بردارد. شهادت معصومانۀ میوند وال که بطور مرموز صورت گرفت، او را دراینکار محتاط ساخته بود و پس ازامضای حکم اعدام پنج نفر مربوط آن گروپ، دیگر هیچ مخالف سیاسی او محکوم به اعدام نشد و به زندانی ساختن آنها اکتفا کرد. در ارتباط با مثال خمینی که شوروی ترجیح داد از رژیم آخوندی حمایت کند و نه از حزب چپگرای توده، باید گفت که دربرابر محمد داؤد خان مقامات شوروی، بخصوص سفارت آن کشور در کابل از هردو شاخۀ حزب دموکراتیک خلق بسیار جدی حمایت کردند و طوریکه فوقاً از قول خلیل زمرـ یکی از هواداران میراکبر خیبر نقل گردید، آن سفارت در اتحاد هر دو شاخه با جدیت داخل اقدام شد تا آنها را متحد وبوسیلۀ مشاوران نظامی خود و عناصرافغانی تربیه شده در دستگاه های عملیاتی و استخباراتی شوروی آماده کودتا سازند.
محمد داؤد خان یکبار گفته بود که نمیخواهد با اعدام رهبران چپگرا، ازآنها قهرمان درست کند و منتظر فرصت بود تا دلائلی برای بازداشت و محاکمه شخصیت های کلیدی خلقی و پرچمی بدست آورد. لجام دادن دولت به مراسم تدفین میر اکبر خیبر و متعاقباً باز داشت عده ای ازاراکین خلقی و پرچمی میتوانست یک موقع مناسب برای اینکار باشد، که متأسفانه با شعله ور شدن فوری کودتای ثور این فرصت از دست رفت وبرعکس، این آتش جان خود محمد داؤد خان و خانواده اش را و در مجموع وطن را سوختاند.
در پاین مقاله میخواهم به این نکته اشاره کنم که بعضی ها بر اینجانب انتقاد میکنند که من با نشر سلسلۀ نوشته های اخیر خود در مورد محمد داؤد خان “تغییر نظر” داده ام. احتراماً خدمت ایشان عرض میشود که قضاوت اینجانب در کل هیچ تغییری نکرده و محمد داؤد خان را من به حیث یکاز شخصیت بزرگ نیمه دوم قرن بیستم در افغانستان میدانم و اگر نظرم در بعضی فروع اندک تغییر کرده باشد، مربوط به دسترسی به اطلاعات و اسناد بیشتر خواهد بود که همیشه فکر انسان را به خود مشغول می سازد و هرچه بیشتر مطالعه و تحقیق گردد، به همان اندازه جولانگاه فکری نیز در یک موضوع بیشتر میشود که ممکن است اینکار موجب بعضی تغییر نظرهای قسمی گردد. باید عرض کنم که امروز نه محمد داؤد خان زنده و در مقام است و نه منفعتی از حمایت موصوف عائد حال کسی میگردد، لذا تحقیق پیرامون آن دوره برای اینجانب جز روشن شدن تاریخ و جلوگیری از تحریف واقعیت ها ، چیزی دیگری نیست. در پایان از علاقمندان موضوع میخواهم که هرگاه نقص و خلائی را دراین نوشته می یابند، برمن منت گذارند و آنرا بطور مستند (نه از قول شفاهی احمد و محمود که چنین و چنان گفت و نه تکرار مکررات) بنویسند و در این پورتال یا هرجای دیگربه نشر برسانند و دین خود را برابر تاریخ انجام دهند و اینجانب از ابراز نظر صائب و عاری از حب و بغض های شخصی هموطنان عزیز در زمینه صمیمانه استقبال میدارم. و ماعلینا الی البلاغ
(پایان قسمت پنجم و ختم مقاله)
مقالات مرتبط
امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)






اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)


داکتر سیدعبدالله کاظم
داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.
بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.