نگاهی گذرا بر ظهور و سقوط اولین نظام جمهوری در افغانستان (از کودتای26 سرطان 1352 تا کودتای7 ثور 1357)

نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
تاریخ انتشار: 16 جولای 2015

این نوشته مشتمل بر پنج قسمت است:1 ـ نظری به دوره های کاری شهید محمد داؤد خان، 2 ـ بررسی مختصر از دهه “قانون اساسی”، 3ـ کودتای 26 سرطان، 4 ـ رویدارهای عمده دولت جمهوری، 5 ـ کودتای ثور و سقوط نظام جمهوری.

مقدمه

شهید محمد داؤد خان مؤسس اولین نظام جمهوری در افغانستان مردی بود که از 1311 تا 1357 جمعاً برای مدت 46 سال بصورت مستقیم و یا غیرمستقیم در صحنۀ سیاسی و اداری کشورنقش داشت و خدمات فراموش ناشدنی را برای اعتلای کشور انجام داد که شرح همه در این مختصر نمی گنجد، و اما لازم است مختصری از کارنامه های این شخصیت مهم و برجسته ای تاریخ معاصر کشور را به مناسبت چهل و دومین سالگرد تأسیس اولین نظام جمهوری در افغانستان که متأسفانه عمرش بسیار کوتاه بود، دراین نوشته به بررسی گرفت. از آنجائیکه ریشه های عمیق کودتای 26 سرطان 1352 به دوره های قبل از آن برمیگردد، ناگزیرم نگاه اجمالی به رویداد های مهم دوره صدارت محمد داؤد خان و نیزبه دورۀ مسما به “دهه قانون اساسی” بیندازم، البته تا جائیکه به موضوع مورد بحث ارتباط میگیرد. ناگفته نباید گذاشت که شهید محمد داؤد خان مثل هر شخصیت بزرگ دیگراز خود موافقان و مخالفانی دارد که یک امر بدیهی است. دراینجا سعی برآنست تا دور از حب و بعض های معمول،  توجه را به نکات برجستۀ دوره خدمت موصوف مبذول دارم و به بعضی سؤالهای مهم در رابطه با چگونگی ظهور و سقوط نظام جمهوری، آنهم در حد یک رساله و نه یک کتاب جامع که همه موارد را دربر گیرد، پاسخ گویم.

(قسمت اول)

نظری به دوره های کاری شهید محمد داؤد خان 

محمد داؤد خان فرزند محمدعزیزخان (پسرارشد سردارمحمدیوسف خان) و برادر زاده و داماد اعلیحضرت محمد نادرشاه بود که درسال 1287شمسی (1909)  درکابل متولد ودر سال 1300 ش با اولین گروپ متعلمان افغانی در دورۀ سلطنت اعلیحضرت شاه امان الله غازی جهت تحصیل به فرانسه اعزام شد ومدت 9 سال را که پدرش سرپرست محصلین وکاکایش محمدنادرخان وزیرمختارافغانی درپاریس بود، درلیسه “جیسن دوسیلی” درس خواند. در1310 (1931) پس از سقوط امیر حبیب الله کلکانی و آغاز سلطنت اعلیحضرت محمد نادرشاه به وطن برگشت، درکورسهای پیاده برای مدت یکسال تربیت نظامی گرفت ودر 1311 به رتبه فرقه مشر(جنرال) نائل آمد و از همین مقام به بعد حیات سیاسی محمد داؤد خان آغاز میگردد که گاهی در اوج قدرت و مدتی درکنج عزلت و بعد در راس کشورتاهنگام شهادت (ثور1357) مدت 46 سال دوام میکند که آنرا میتوان بطورکل در چهاردوره خلاصه کرد:

1 ـ قدمه های اول، 

2 ـ دوره صدارت، 

3 ـ دوره “عزلت”،  

4 ـ دوره جمهوریت

قدمه های اول قدرت:  

از آنجائیکه دوره های “صدارت ” و “عزلت” محمد داؤد خان  بعداً در راه اندازی کودتای 26 سرطان 1352 بسیار تأثیرگذار بوده است، از شرح کار کردهای او در دورۀ “قدمه های اول قدرت” با این اختصار بسنده کرده و توجه را به دو دوره بعدی معطوف میداریم. 

محمد داؤد خان (سردار محمد داؤد) در دوره قدمه های اول در مقامهای ذیل ایفای وظیفه کرد و اساساً درهمین دوره قدم بقدم شروع به نقش آفرینی برای رسیدن به مقام صدارت نمود: 

ــ نائب الحکومه وقوماندان عسکری ولایت قندهار (1314)، 

ــ رئیس تنظیمه وقوماندان عمومی قوای مشرقی (1317)، 

ــ قوماندان قوای مرکز درکابل (1318)، 

ــ وزیرحربیه درکابینه عمش شاه محمود خان غازی (1325)، 

ــ سفیرافغانی درپاریس (1326 (1948)، 

ــ مجدداً وزیرحربیه تا سال 1332 (1953).

دورۀ صدارت: 

این دوره که از 16 سنبله 1332 (6 سپتمبر1953) تا 19 حوت 1341 (10مارچ 1963) تقریباً مدت ده سال را دربرمیگیرد، به مقایسه گذشته یکی از دوره های پرتحرک، ارتقائی، با نظم ودسپلین درکشورمحسوب میشود که اثرات آن بطورمستقیم ویاغیرمستقیم تمام شئون سیاسی، اجتماعی واقتصادی کشور را ازآن زمان تاحال تحت الشعاع قرارداده است. 

محمد داؤد خان که درتحکم، انظباط و تطبیق قانون شهرت بسیارداشت و حتی بعضی ها با مبالغه این خصلت او را  به امیر آهنین افغانستان ـ امیرعبدالرحمن خان مشابهت میدهند و او را شخص مستبد و خود کامه میدانند، اما در واقع چنین نبود، بلکه او انضباط و دسپلین را یک اصل مهم در اداره سالم متکی به قانون درکشورمیدانست و به آن سخت منهمک بود.  درعین زمان اومیخواست مثل شاه امان الله غازی یک اصلاح طلب (ریفورمیست) باشد وکشوررا به سمت پیشرفت وارتقا بکشاند.  وقتیکه به مقام صدارت رسید، توانست نظم ازهم گسیختۀ سالهای اخیر دوره صدارت شاه محمود خان را با جدیت و حتی ازطریق شدت عمل مجدداً برقرارکند. 

محمد داؤد خان با استفاده ازتجارب تلخ رژیم امانی متعقد بود که بدون تقویه بنیه نظامی، رویدست گرفتن اصلاحات میسرنخواهد بود. او برای تقویه بنیه نظامی کشورچه در پست وزارت حربیه  و چه در زمان صدارت خود بار ها کوشید تا کمک امریکا را جلب کند که به این درخواست او وقعی گذاشته نشد. امریکا مسئله پشتونستان و مشکل افغانستان را با پاکستان بهانه ساخت، زیرا پاکستان هم پیمان امریکا بود و از کمک نظامی به افغانستان دریغ کرد. 

بی اعتنائی امریکا موجب شد تا محمد داؤد خان پس از تصویب لویه جرگه دست کمک به سوی شوروی (رقیب امریکا) دراز کند. شوروی سالها منتظرچنین فرصت بود وبا آغوش باز نزدیکی محمد داؤد خان را پذیرفت وکمک های نظامی واقتصادی خود را آغازکرد. به این اساس افغانستان به حیث یک کشورغیرمنسلک باحفظ نزدیکی با شوروی توانست سیاست “توازن بین شرق وغرب” را پیش گیرد وداخل بازی خطرناک بین این دو قدرت رقیب گردد که حفظ توازن واقعی بین آنها کاردشوار بود. (برای مزید معلومات دیده شود مقاله: “آیا اغماض امریکا موجب شد تا افغانستان در دام شوروی افتد؟”، از این قلم، منتشره افغان جرمن آنلاین، مورخ 4 دسمبر 2014 در سه قسمت) 

طرح وتطبیق پلان پنجسالۀ اول با تمام نارسائی ها و مشکلات آن  اثر بزرگ در انکشاف اقتصادی کشور داشت و ادامه آن در پلان پنجسالۀ دوم طرح ریزی گردید که یک قدم مهم در راه تحول قابل ملاحظه در کشوربود. جلب امداد خارجی وتوسعه مناسبات سیاسی با کشورهای جهان از یکطرف برحیثیت سیاسی کشورافزود، واما از طرف دیگرباتعقیب مساله “پشتونستان” و تیره شدن روابط با پاکستان و بسته شدن راه ترانزیتی مشکل اقتصادی کشور را زیاد ساخت. درساحه اجتماعی نهضت زنان ورفع به اصطلاح “حجاب” یکی از بزرگترین قدم های این دوره میباشد که باموفقیت تام رویدست کرفته شد. درساحه معارف نیزانکشاف قابل ملاحظه از نظرکمیت صورت گرفت، ولی فقدان یک پروگرام ملی درمعارف از یکطرف وکنترول بیش از حد برآن موجب شد تاجوانان برای رهائی از این فشار بسوی ایدئولوژی های چپ و راست افراطی گرایش پیدا نمایند وتهداب اول این نوع تمایلات فکری بطورمخفی درکشور گذاشته شود. 

پادشاه افغانستان که در سه دهه اول سلطنت با موجودیت حکومت های “خاندانی” خود را درامور کشور درحاشیه احساس میکرد، تدریجاً تصمیم گرفت تا زمام امور را بدون “شریک السلطنه” در دست گیرد، لذا از قدرت روزافزون محمد داؤد خان طی سالهای اخیر صدارتش دراندیشه بود. درعین زمان بروزاختلاف درداخل خاندان بین سردارعبدالولی ومحمد داؤدخان، پادشاه را در یک موقف بسیار حساس بین دو پسر عمش که یکی داماد و دیگر شوهر خواهرش نیز بودند، قرار داد. محمد داؤد خان در قبال این اختلاف خاندانی عین  احساس را داشت و میخواست سلطنت را از حکومت جدا سازد و با تشکیل یک حزب سیاسی با کسب اکثریت پارلمانی در راس حکومت قرار گیرد. او به همین منظوردرآخرین سال صدارت خود دو نامه بحضور پادشاه نوشت و پیشنهاد تغییرنظام شاهی عنعنوی (نیمه مطلقه) را به نظام شاهی مشروطه ارائه کرد. وقتی این پیشنهاد از طرف شاه جواب مثبت نیافت، محمد داؤد خان از مقام صدارت استعفی داد. (برای مزید معلومات دیده شود مقاله: “نامه های سردار محمد داؤد به اعلیحضرت محمد ظاهرشاه”، از این قلم، منتشره افغان جرمن آنلاین، مورخ 26 می 2015)

دورۀ عزلت (خانه نشینی) :

این دوره با استعفی محمد داؤد خان از صدارت بتاریخ 19 حوت 1341 آغاز وتا کودتای 26 سرطان 1352 (17جولای 1973) دوام کرد. اعلیحضرت پس از قبول استعفای محمد داؤد خان از صدارت،  داکتر محمد یوسف یکی از وزرای دیرینه کابینه او را به صدارت گماشت  که با اینکار حکومت های “خاندانی” برای اولین باربعد از 30 سال جایش را به یک حکومت “غیرخاندانی” داد. با این تحول مرحلۀ  جدید در سلطنت اعلیحضرت محمد ظاهر شاه آغاز گردید که پادشاه بطور مستقل و بدون “شریک السلطنه”  دست بکار شد و به صدراعظم جدید وظیفه داد تا در مورد تهیه قانون اساسی جدید اقدام نماید. همان بود که قانون اساسی تسوید و بعد از تدقیق، در لویه جرگه مورخ 18 سنبله  1343 (9 سپتمبر 1964) تصویب و متعاقباً نافذ شد.

یکی از مواد بسیار مهم و جنجال برانگیز این قانون اساسی همانا ماده بیست و چهارم آن بود، با این متن که:

«پسر، دختر و برادر و خواهر پادشاه و ازواج و زوجات و ابناء و بنات شان و عم  و ابنای عم پادشاه خانوادۀ شاهی را تشکیل میدهند. درتشریفات رسمی دولت خانوادۀ شاهی بعد از پادشاه و ملکه اخذ موقع مینمایند.

مصارف خانوادۀ شاهی در بودجۀ مصارف پادشاهی تعیین میشود، القاب مختص به خانوادۀ شاهی میباشد و مطابق باحکام قانون تعیین میشود.

اعضای خانواده پادشاهی در احزاب سیاسی شمولیت نمی ورزند و وظایف آتی را اجرا نمیکنند:

1 ـ صدارت عظمی یا وزارت.

2 ـ عضویت شورا.

3 ـ عضویت ستره محکمه.

اعضای خانوادۀ پادشاهی حیثیت خود را بصفت عضو خانواده پادشاهی مدام الحیات حفظ میکنند.»

(قابل ذکر است که جملۀ اخیر در مسوده قید نشده بود و اما وقتی مسوده جهت تصویب به لویه جرگه 1343 رویت داده شد، جمله فوق برمتن افزود گردید و مورد تصویب قرار گرفت.)

پادشاه در مورد ماده 24 ضمن تائید کلی، از صراحت  آن ابرازتشویش داشت و یکی از حامیان این ماده را که عضو فعال کمسیون تسوید بود، بحضوراحضار و برایش در زمینه گفت که: «عملاً ما باید اینکار را بکنیم، اما اگر به صراحت مذکور باشد، برای من مشکلات خانوادگی ایجاد میکند. بهتر است مسکوت گذاشته شود»، و نیز اعلیحضرت در مورد فقره “جانشین پادشاه” به این عقیده بود که مواد مذکور از متن مسوده کاملاً کشیده شود و «جانشین آینده سلطنت را به اختیار مردم افغانستان بگذارید تا خود مردم هرچه مناسب بدانند، عملی کنند….» (سید شمس الدین مجروح: “سرگذشت من”، چاپ کابل، 1391، صفحه 145 و 146)

اما طوریکه دیده شد، جریان طوری چرخید که به حکم ماده 24 این حق از محمد داؤد خان که خواهان رسیدن بقدرت از مجرای قانونی بود، بطور قطعی سلب گردید و حتی اگر اوانصراف خود را از منسوبیت به خانواده سلطنتی اعلام میکرد، ازین حق هم محروم ساخته شد و با اینکار مردی را که در حدود چهل سال به نحوی دربالای هرم قدرت قرار داشت و به حیث یک تبعۀ کشور خواهان خدمت به وطن بود، او را به حکم ماده 24 قانون اساسی ازاین حق محروم کردند وبیک “پلنگ زخمی” تبدیل نمودند که سخت دربرابرنظام و کسانیکه چنین وضع را براه انداخته بودند، عقده مند ساخت و حتی روابط عادی خود را با پادشاه و خانواده در حالت تعلیق قرار داد. 

 

نا گفته نماند که اگر فقرۀ ششم ماده 24 مانع اعلام قطع منسوبیت یکی از اعضای خانوادۀ شاهی از عضویت آن نمیگردید، در آنصورت زمینه برای محمد داؤد خان فراهم می شد (اگر میخواست)، تا از این راه به هدف خود که تشکیل یک حزب  بود، به فعالیت سیاسی آزاد و قانونی بپردازد که دراینصورت به نظر اینجا نب جریان رویدادهای بعدی به یک شکل مثبت و سالم تغییر مسیرمیکرد و آینده کشور و نظام را به خطر نمی انداخت.(برای شرح مزید دیده شود مقاله: “چرا و چگونه محمد داؤد خان را بیک مخالف سرسخت نظام تبدیل کردند؟” از این قلم، منتشرۀ افغان جرمن آنلاین، مورخ 15 جون 2015، قسمت اخیر)

با آنکه محمد داؤد خان در طول ده سال “عزلت” همان وقار و حیثیت همیشگی خود را کاملاً حفظ کرد و در هیچ مجلس سیاسی اشتراک نورزید و با هیچ روزنامه مصاحبه نکرد و درهیچ جا و هیچ مناسبت به سخنرانی نپرداخت و کوشید بیشتر اوقات خود را با فرزندان و فامیل خود بگذراند، اما در دل برای نیل به هدف اصلی خود مبنی بر تغییر نظام  بطورغیرمستقیم از انتقاد برنظام خودداری نکرد و با وجودیکه ظاهراً به اصطلاح “خانه نشین” بود، اما از کاروفعالیت های سیاسی بطور مخفی به مقصد رسیدن بقدرت دست نکشید وبا استفاده از نفوذ وشناخت قبلی، درپیشبرد پلانهای بعدی خود مصروف بود. دراینحال کسانیکه با نظام بطور کل مخالف بودند، به شمول گروپ های ضد سلطنت و عده ای از چپگراها بعضاً مستقیم و اما بیشتر غیرمستقیم از طریق دوستان با او ارتباط برقرار کردند و اوتوانست بعضی فعالیتهای تخریش کننده را  از آنطریق در شوری، مطبوعات غیرحکومتی، دربین شاگردان معارف و حتی در داخل کدرهای رسمی علیه حکومت های آن دوره رهنمائی کند.  

(قسمت دوم)

یک بررسی مختصر از “دهه قانون اساسی”

حکومت های غیرخاندانی شامل دوره صدارت داکترمحمدیوسف، محمدهاشم میوندوال، نوراحمد اعتمادی، داکترعبدالظاهر ومحمدموسی شفیق بود. این دوره بعد از استعفی محمد داؤد خان وتقرر داکترمحمدیوسف به حیث صدراعظم در13 مارچ 1963 آغاز گردید. پس از انفاذ قانون اساسی جدید در 9 میزان 1343 ، انتخابات شورا یک سال بعد از آن صورت گرفت. با اینکار برطبق قانون اساسی جدید دورۀ کار حکومت انتقالی پایان یافت و پادشاه مجدداً داکتر محمد یوسف را مؤظف تشکیل کابینه ساخت. هنگامیکه صدراعظم جدید برای اخذ رأی اعتماد به شورا میرفت، مظاهره معروف “سه عقرب” براه افتید و یک روز بعد آن داکترمحمد یوسف بطور آنی استعفی داد. شاه فوراً محمدهاشم میوندوال را بتاریخ 30اکتوبر1964 به تشکیل کابینه توظیف کرد (موضوع قبول استعفای فوری داکتر محمد یوسف و تعیین میوندوال بجایش و حادثه سه عقرب یکی از موضوعات مهم تاریخ آنوقت بشمار میرود که انشأالله در یک وقت مساعد به بررسی آن خواهم پرداخت). میوندوال نیزبعدازمدت سه سال درکشمکش پارلمان وبرخوردهای سیاسی بین احزاب که هرروز شدیدترمیشد واین موضوع رابطه او را باشاه جریحه دارمیکرد، به دلیل مریضی از صدارت کنار رفت وبجایش نوراحمد اعتمادی مقررگردید. او نیزدرموج خروشان مظاهرات روزمره پیروان احزاب چپ وراست افراطی، با آنکه دوبار به این مقام منسوب شد، اما در ماه می 1971 زیرفشارشورا و نیز به دلیل علالت مزاج از کار کناره گرفت. صدراعظم بعدی داکترعبدالظاهرنیزبه عین سرنوشت وحتی بدترگرفتار شد، زیرا  برعلاوه مشکلات جاری، خشکسالی وقحطی شدید درحصص غربی وشمالی کشورحکومت او را سخت زیرانتقاد برد تا آنکه موصوف بتاریخ 24 سپتمبر1972 مجبوربه استعفی شد. آخرین صدراعظم غیرخاندانی محمدموسی شفیق بود که به حیث یک شخصیت پرکار و جدی توانست در مدت کوتاه اقدامات بس مهم را بخصوص در ساحه سیاست خارجی رویدست گیرد که عاقبت آن به کودتای 26 سرطان 1352 انجامید.

جای شک نیست که در ده سال دموکراسی یک تعداد تحولات مثبت و مهم بوجود آمد، اما  در بعضی موارد استفاده از ارزشهای مندرج قانون اساسی جدید بجای آنکه کشور را درمسیر دموکراسی حرکت دهد، برعکس درسمت مخالف یعنی انارشی کشانید.  روی همین دلیل بود که درمدت مذکور استقرار سیاسی درکشور دستخوش رویداد های ناهنجار گردید وپنج حکومت بدون رسیدن به کدام موفقیت چشمگیر، یکی جانشین دیگر شدند. شرح وبسط این مسائل ازموضوع این  نوشته خارج است و اما چون این دوره درقبال خود رویداد های بس مهم وسرنوشت ساز را برای کشور ومردم داشت، لازم است قبل ازآنکه به بحث اصلی یعنی سقوط و ظهور اولین نظام جمهوری کشور پرداخته شود، نگاه مختصر به مسائلی انداخت که عمدتاً موجب تغییر مسیر از دموکراسی بسوی انارشی دراین دوره شد: 

1 ــ احزاب : 

برطبق ماده 32 قانون اساسی 1343 اتباع کشور حق داشتند برطبق قانون، احزاب سیاسی تشکیل دهند. با آنکه قانون احزاب تا آخر از طرف شاه توشیح و نافذ نگردید، ولی احزاب مخفی به نحوی سراز اختفا بیرون کردند و چند حزب دیگر نیز جدیداً پا بعرصه وجود گذاشتند. 

بطور عموم احزاب چپگرا پیرو خط “مسکو” بنام “حزب دموکراتیک خلق” در دوشاخه “خلق” به رهبری نور محمد تره کی و “پرچم” به رهبری ببرک کارمل از یکطرف و حزب چپگرای خط “پیکنگ یا بیجینگ” بنام “حزب دموکراتیک نوین” بعداً مشهوربه “شعله جاوید” به رهبری برادران محمودی با انشعابات بعدی آن از طرف دیگربرای پخش ایدئولوژی مارکسیزم ـ لنینیزم فعالیت گسترده و روز افزون را آغاز کردند. درمقابل آن جریانهای اسلامی اعم از جناح عنعنوی قشری بنام “خدام الفرقان”  به رهبری دوتن از شخصیت های مذهبی خانواده مجددی ازیکطرف و “جمعیت جوانان مسلمان” به رهبری غلام محمد نیازی و بعداً گلبدین حکمتیار و دیگران پیرو خط “اخوان المسلمین مصری” ازطرف دیگر تبارز نمودند. همچنان حز ب “سوسیال دموکرات” مشهور به “افغان ملت” به رهبری غلام محمد فرهاد با خصوصیت ملیگرائی قومی سربلند کرد ودرعین زمان احزاب ملیگرای دیگر همچو حزب “دموکراتیک مترقی” مسما به “مساوات” زیر نظر محمد هاشم میوند وال صدراعظم وقت، حزب “زرنگار” زیرنظر خلیل الله خلیلی، “صدای عوام” زیر نظر عبدالکریم فرزان و “ستم ملی” شاخه منشعبۀ حزب دموکراتیک خلق به رهبری محمد طاهر بدخشی نیز به فعالیت شروع کردند.

عمده ترین مشخصه اکثر این احزاب پیوند ایدئولوژیک شان با جریانهای مشابه بیرون کشور بود، احزاب چپ از  شوروی و چین و احزاب اسلامی افراطی از مصر و پاکستان الهام می گرفتند. اکثر این احزاب، مخالف رژیم و در جهت سرنگونی نظام سلطنتی تلاش داشتند و عدۀ دیگر احزاب با آنکه خواستارسرنگونی سلطنت نبودند، ولی درعملکرد خود با دادن شعارها و ایجاد بی نظمی، آب را کاملاً به آسیاب چپگراها ریختند وناخود آگاه صف کمونیستها را تقویه کردند.

2 ــ مظاهرات: 

پوهنتون کابل دراین دوره بیک مرکز فعال سیاسی تبدیل گردید و ماهیت اصلی خود را به حیث یک مرکز تعلیمی تقریباً از دست داد. مظاهرات روزافزون اغلباً از پوهنتون منشأ میگرفت و ادامه آن به شهر میرسید.

گروپهای فعال چپ وراست بعد از مظاهره معروف “سه عقرب1343” صحن  پوهنتون را دیگر آرام نگذاشتند. چندین بار سلسلۀ درس برا ی چند هفته و حتی چند ماه قطع گردید، اتحادیه محصلان و استادان بجای توجه به درس وتعلیم ، گرایشهای سیاسی را درپوهنتون دامن زدند.

برخوردهای شدید میان جناح های راست وچپ افراطی منجر به کشته شدن یکی دو نفردر پوهنتون گردید. اقدام خشونت با رپولیس جهت تامین نظم درآنجا، عکس العملهای منفی بارآورد وبرشدت کشمکش های گروپی در برابر حکومت افزود. سلسلۀ مظاهرات پوهنتون به مرکز شهر سرایت کرد و شکل روزمره را به خود گرفت، طوریکه تقریباً هرروز درمحلات خاص اطراف پارک زرنگار گروهی درحال سخنرانی وعدۀ زیا د به حیث تماشاچی دورآنها حلقه زده، گوئی اینکار جزء وظیفه آنها گردیده بود. شاگردان معارف، محصلان پوهنتون و مامورین دولت و ازهمه مهمتر اهالی شهر بیشتربرای تفنن ساعتها به گفتارهای اغلب ضد و نقیض گروپهای سیاسی گوش فرا میدادند. قوای پولیس نیز با تمام ارگاه و با رگاه دراطراف گروپ ها جاگرفته و بمنظور حفظ امنیت نظاره گر اوضاع بودند. نتیجۀ کلی این وضع همانا بی اعتبار شدن حکومتها واز هم گسستن نظم عمومی درشهر وادارات حکومتی و گسترش همه جانبه انارشی بود.

3 ــ مطبوعات:

با انفاذ قانون جدید مطبوعات درسال 1965 سلسله نشرات غیرحکومتی درافغانستان آغاز گردید و تاسال 1971 حکومت برای بیش از 31 جریده آزاد اجازه نشر داد که از جمله 7 نشریه (خلق ، پرچم ، مساوات، صدای عوام، شعله جاوید، افغان ملت واتحاد ملی) به حیث ارگآنهای نشراتی احزاب سیاسی و باقی بشکل نشرات غیرحزبی به فعالیت آغاز کردند. تبلیغات ایدئولوژیکی و جدل های فکری منتشره در مطبوعات از یکطرف و گزارشهای انتقادی با لحن شدید دربرابر حکومت و حتی سلطنت از طرف دیگر، جنگ مطبوعاتی را با اوضاع درهم وبرهم شهر ناشی از مظاهرات چنان بغرنج ساخته بود که تفریق خوب از بد و راست از دروغ را برای مردم مشکل میساخت . بدینوسیله اذهان عامه دربرابر اوضاع مغشوش گردیده و درنهایت با ر مسئولیت همه چیز برگردن حکومت و بی کفایتی اداره آن می افتاد.

4 ــ تحرکات درساحۀ نظامی: 

جنرال عبدالولی در حقیقت درراس اردو قرار گرفته بود وبطور مستبدانه عمل میکرد. تصفیه تدریجی هواداران داؤد خان از اردو و روابط شخصی بعضی صاحبمنصبان با جنرال عبدالولی فضای نارضایتی را بین افسران بالا رتبه و همچنان پایان رتبه مکدر ساخته و اختلافات را درکدرهای اردو به وجود آورده بود. ازهمه مهمتر سیاسی شدن اردو و کشانیدن آنها بسوی ایدئولوژی های چپ و راست و پخش کتب و اوراق تبلیغاتی حزبی دربین نظامیان خطربسیار جدی برای آینده بود که متاسفانه جلو آن قطعاً گرفته نشد. درهمین احوال امضای قرار دادهای جدید نظامی با شوروی، زمینه گسترش چپگرایان طرفدار مسکو را در اردو مساعد ساخت، چنانکه روزبروز به تعداد مشاوران روسی در اردو افزوده شد و نیز صاحبمنصبان بیشتر جهت تحصیل به شوروی اعزام شدند که تعداد شان درآخر آن دهه بالغ بر3000 نفرگردید.

5 ــ  شورا یک مرکزاخلال: 

مشروطیت یعنی یک دموکراسی پارلمانی؛ برطبق قانون اساسی 1343 (1964) شورا یا پارلمان متشکل از ولسی جرگه و مشرانو جرگه بود و دردهه مشروطیت دوبار انتخابات پارلمانی صورت گرفت: دوره اول در سال 1965 و دوره دوم درسال 1969. انتخابات در دوره اول تقریباً بدون مداخله حکومت بسررسید ودر دوره دوم سخن از مداخلات حکومت درتعیین وکلا به میان آمد. عمده ترین فرق شورای جدید با دوره های قبل درآن بود که شوراهای گذشته کاملاً آله دست حکومات وقت و زیر نفوذ مستقیم اراکین سلطنت بودند وهیچ نوع استقلال و صلاحیت ازخود نداشتند(به استثنای دوره هفتم)، اما به مجردیکه وکلا دردهه مشروطیت دریافتند که ایشان صاحب صلاحیت اند و میتوانند برتصامیم حکومت و عملکرد آن نفوذ کنند، آن وقت اکثر آنها بجای تمرکز بروظایف اصلی دنبال منافع شخصی وسوء استفاده ازمقام رفتند و پارلمان را بیک مرکز مباحثه و لفاظی تبدیل نمودند که نه تنها درتقویت بنیان دموکراسی کمک نکرد، بلکه درتخریب و تضغیف آن اثر گذاشت. 

صلاحیتها شورا برطبق قانون اساسی در سه نکته خلاصه میشد: ــ تنظیم اموراز طریق وضع قوانین، دادن رأی اعتماد به حکومت و نظارت برقوای اجرائیه ازطریق استجواب و استیضاح.  همچنان وکلا دریافتند که با استفاده از مصئونیت پارلمانی میتوانستند حکومت را مورد انتقاد قرار دهند. لذا پارلمان در مجموع و وکلا بطور انفرادی تلاش کردند تا حکومت را درموارد مختلف تحت فشار قراردهند و امور اجرائیوی را به رکود مواجه سازند، بخصوص گروپهای چپی که تربیون پارلمان را وسیله تبلیغ مفکوروی خود ساخته بودند وبین وکلا به تفرقه اندازی پرداخته و میکوشیدند نظام را درمجموع فلج نمایند. عدۀ دیگر وکلا با پروگرامهای حکومت مخالفت میکردند تا به مردم حالی سازند که آنها تابع هدایات حکومت نیستند ویا اینکه مؤکلین خود را به وسیله قدرت ونفوذ حاصله زیر تاثیر گیرند . دراین دوره فقدان نصاب یک مرض مزمن شورا بود که این رکن مهم دولت را  فلج ساخته و اینکارعمداً جهت تخریب صورت میگرفت.

6 ــ  تشنج روزافزون بین قوای ثلاثه: 

برطبق قانون اساسی برای اولین بار قوای قضائیه به حیث یک قوه مستقل دولت تشکیل گردید که تقرر قاضی القضات و 9 نفر اعضای ستره محکمه ازصلاحیت مستقیم پادشاه بود. با اینکار تمام محاکم کشور زیر ادارۀ مستقل ستره محکمه درآمد و فیصله های محاکم، قطعی و واجب التعمیل بود (مگر حکم به مرگ که باید از طرف پادشاه تائید میگردید). اصطکاک درمورد صلاحیت های مفوظه بین څارنوالی (مربوط وزارت عدلیه ) و محاکم در موارد مختلف بین قوه اجرائیه وقضائیه از یکطرف و تصویب قوانین مربوط به امور قضائی از طریق پارلمان (قوه مقننه) از طرف دیگر برخورد روزافزون را بین قوای ثلاثه به وجود آورد که اینکار تقریباْ به تخریب یکدیگر قوا منجر شد ونظم امور را برهم زد.

7 ــ  شیوع سبوتاژها: 

وابستگان گروپهای سیاسی بخصوص حلقات چپ و راست افراطی همیشه دراین دوره سعی داشتند، حالاتی را بوجود آورند که به نارضایتی مردم از رژیم بیفزایند، بی امنیتی و بدگمانی را درسطح کشور توسعه دهند، کارشکنی و سبوتاژ را در ادارات معمول سازند، تفرقه و اختلاف را دربین اراکین دولت، نمایندگان پارلمان و ادارات مربوطه دامن زنند، برعلیه رژیم به تبلیغات ونشرات زهراگین بپردازند، اختلافات قومی و زبانی را شدت بخشند و با نفوذ در اردو آنها را دربرابر حکومت به قیام تشویق نمایند وبه آنها درس افراط گرائی چپ و راست بیاموزند. پراگنده ساختن شایعات و آوازه ها، بدنام کردن اشخاص، دسیسه وتوطئه دراجرای امور وخلاصه ده ها اقدام تخریبی دیگر شامل اجندای کاری گروپهای مخالف نظام بود که باشدت عملی میشد. درنتیجۀ همین تخریبات ذهنیت عامه علیه  حکومت ونظام تحریک میگردید و بی اعتمادی مزید را بین حکومت وملت دامن میزد.

8 ــ وضع اقتصادی: 

باآنکه ختم پلان پنجساله دوم وسوم با موفقیت های قابل ذکر همراه بود و اقتصاد کشور بسوی تحول مثبت حرکت میکرد، ولی مغشوشیت فضای سیاسی همه را بخود متوجه ساخته وعدم اطمینان به اوضاع آینده مانع تشبثات سرمایه گذاری خصوصی درسکتورهای مهمه صنعتی گردید و بیشتر سرمایه ها درتجارت و خرید خانه و جایداد ها بکاررفت. دراین دوره با وجود تلاش حکومت زمینه جلب همکاریهای اقتصادی از کشورهای غربی مساعد نشد واز آنرو با ادامه کمکهای بیشتراقتصادی شوروی بازهم به نفوذ آن کشور درافغانستان در طول این دهه افزوده شد. بسته شدن راه ترانزیت از طریق پاکستان و آمادگی شوروی دررفع این مشکل، اقتصاد کشور را بیش از پیش به شوروی وابسته ساخت.

(برای شرح مزید در مورد نقاط فوق، دیده شود:هر فصل جداگانه و مشرح کتاب “دهه قانون اساسی ـ غفلت زدگی افغانها و فرصت طلبی روسها”، تأ لیف صباح الدین کشککی ـ یکی از ژورنالسیت های مشهور کشور که در همین دوره در مقام های مهم رسانه ای کشور ایفای وظیفه نموده ازجمله رئیس آژانس باختر، رئیس رادیو افغانستان، صاحب امتیاز روزنامه معروف “کاروان” و وزیر اطلاعات و کلتور در دوره صدارت محمد موسی شفیق. این کتاب ازطرف شورای ثقافتی جهاد افغانستان که مرکز علمی و تحقیقاتی بود، بار اول در سال 1365 درپشاور به چاپ رسید و تاحال چندین بار تجدید چاپ شده است و یکی از مآخذ مهم تحقیقی در دهه قانون اساسی محسوب میشود)

موسی شفیق اخرین مهره

با استعفای داکترعبدالظاهر ازمقام صدارت، پادشاه بتاریخ 5 دسمبر 1972 محمد موسی شفیق وزیر خارجه درکابینه قبلی و عضو فعال کمسیون تسوید قانون اساسی 1964 را مؤظف تشکیل کابینه ساخت. شفیق پشتوزبان بود، اما به دری بسیارمأنوس، اوعالم دین بود اما افکارش آمیخته با تجدد وفراخ نظری، اوجوان بود اما ادراکش همچو پیری با تجربه. او بامتانت سخن میگفت و نهایت شیک پوش وبا صفا و مرد آزاد اندیش، دانشمند، باوقار و با دسپلین و درعین زمان آخرین امید پادشاه برای اصلاح امور کشور بود که دراثر ناهنجاری ها روبه پاشیدگی وکسوت میرفت. پادشاه و شفیق توافق کرده بودند که درکشور با حفظ ارزشهای قانون اساسی تحولات جدی درامور داخلی و خارجی را درساحات ذیل به وجود آورند:

درامور داخلی: 

— اقدام جهت انفاذ قانون احزاب سیاسی، جرگه های ولایتی و بلدیه ها (شاروالی ها)،

— انفاذ قانون تنظیم اجتماعات عامه، به شمول مظاهرات، 

— تجدید نظر برقانون مطبوعات وحق نشر برا ی آنعده نشراتیکه دقیقاً با ارزشهای قانون اساسی همنوا باشند،

— اعاده حیثیت و صلاحیت های از دست رفته حکومت یا به عبارت دیگر جلوگیری ازانارشی که زیر نام دموکراسی درکشور عام شده بود،

— تعدیل قانون انتخابات شورا (برای همین منظور درنظر بود تا انتخابات دوره سوم شورا درسال 1972 به نحوی برای یکسال به تعویق افتد)،

— محدود ساختن فعالیتهای بی لجام گروه های سیاسی مخالف دولت، بخصوص خلق و پرچم،  

— توجه مزید به امور دینی و جلوگیری ازتمایلات ضد اسلامی .

درامور خارجی:

— تأکید جدی و عملی در حفظ سیاست بیطرفی و عدم انسلاک به پیمانهای نظامی، 

— نزدیکی با کشورهای همسایه ایران و پاکستان وسایر کشورهای اسلامی، 

— توسعه روابط نزدیک با جهان غرب،

—  بیرون کشیدن افغانستان از وابستگی روزافزون شوروی، البته توأم با دادن اطمینان مبنی برحفظ دوستی با آن کشور.

شفیق به تأسی ازاهداف فوق درروابط خارجی موفق شد معاهده آب دریای هیلمند را با حکومت ایران بتاریخ 22 حوت 1351 (12 مارچ 1973) با وجود مخالفت ها درداخل امضا کند و سپس آنرا با یکعده مسائل مهم دیگر از شورا بگذراند که اینکار توانائی سیاسی، قدرت استدلال و جلب اعتماد او را درشورا به اثبات میرسانید. شفیق همزمان با امضای معاهده فوق اعلام کرد که او به همین ترتیب میخواهد موضوع پشتونستان را با پاکستان نیز با حفظ منافع افغانی حل کند وروابط دوکشور را صمیمانه سازد. او به “نیکولای پودگورنی” صدرهیئت رئیسه شورای عالی اتحاد شوروی که به کابل سفر کرده بود،

ضمن دیدار تصریح کرد که: «افغانستان درنظر دارد سیاست خود را در پرتو انکشافات منطقه شکل دهد، بدون آنکه از سیاست عدم انسلاک منحرف شود تا زمینه خوبتر را برای انکشاف اقتصادی و اجتماعی افغانستان فراهم سازد وبه همین سلسله معاهده آب رود هیلمند را به امضا رساینده است.» شفیق دراین ملاقات به پودگورنی اطمینان داد که: «افغانستان در صدد مخاصمت با شوروی نبوده و بنابرآن مسکو نباید ابتکارات افغانستان را غلط تغبیر کند.» علاوتاً اوسعی کرد به مقامات شوروی واضح سازد که: «اقدامات حکومت را دربرابر چپی های افغان به شمول خلق و پرچم نباید نشانه یک سیاست ضد مسکو تعبیر نمایند.” (کشککی، صباح الدین: “دهه قانون اساسی ـ غفلت زدگی افغانها و فرصت طلبی روسها، چاپ سوم، پشاور، 1377 ، صفحه 99)

هدف عمده سفر پودگورنی به کابل بیشتر برای جلب نظر حکومت شفیق درمورد حمایت از پیمان “امنیت دسته جمعی آسیا” بود که آن واضحاً منافع چین را درمنطقه تهدید میکرد. حکومت شفیق درزمینه از اهداف عمومی این پیمان حمایت نمود، اما تصریح کرد که هیچ نوع تعهدی بخصوص مبنی براشتراک درچنین پیمان ندارد، زیرا افغانستان نمیخواهد درپیمان برضد چین شامل گردد و هکذا نمیخواهدهدف دیگر آن پیمان رامبنی برقبول سرحدات موجود بین کشورها تائید نماید.

شفیق میدانست که اقدامات اوخطر جدی درقبال دارد و شوروی آنرا به سادگی تحمل نمیکند، اما چون راه دیگر نبود، ناچار برای نجات کشورازیک بحران سیاسی روبه تزاید که دیر یا زود از وقوع یک تحول عظیم درکشور خبرمیداد، دست بکار شود. این تغییر بسیار سریعتر ازآنچه گمان میرفت بوقوع پیوست و با حدوث کودتای 26 سرطان 1352 بساط سلطنت چهل ساله اعلیحضرت محمد ظاهر شاه برچیده شد و نظام جمهوری به رهبری محمد داؤد خان جای آنرا گرفت که در واقع “جمهوری سلطنتی” بود، بدین معنی که باوجود ادعاهای “انقلابی بودن”، ماهیت نظام چندان تغیرنکرد، فقط قدرت از دست یک پسرعم بدست پسر عم دیگربدون حق موروثی بودن مقام انتقال یافت.

(قسمت سوم)

کودتای26 سرطان:

شرح این حادثه را با خاطره خود آغازمیکنم: شب 26 سرطان ظاهراً یک شب آرام به نظر میرسید ، اما دردل تاریکیها یک تحول مهم درکشور درحال وقوع بود. آن وقت درمیکروریان زندگی میکردم و نیمه های شب صدای غرش چند تانک و بعداً آوازچند فیر ثقیل مرا از خواب بیدارکرد. بی اعتنا به آن، دوباره چشم بستم و بخواب رفتم. صبح وقت ازطریق نفر مؤظف بلاک مطلع شدم که شهر توسط تانکها اشغال شده ومعلوم نیست چه رخ داده است. رادیو را روشن کردم، مثل روزهای جشن پیهم مارش عسکری و نغمه های اتن ملی پخش میشد، تیلفون نیز کار نمیکرد. فقط ساعت 7:20 بود که نطاق رادیو اعلام کرد: «اکنون سردار محمد داؤد بیانیه میدهد! »؛ این جمله کوتاه همه سؤالها را حل کرد و دانستم قضیه از چه قرار است.

محمد داؤد خان بعد از یک مقدمه مختصر چنین گفت: «من برای سعادت آینده وطن خود، جز قایم ساختن یک دموکراسی وا قعی و معقول که اساس آن برخدمت به اکثریت مردم افغانستان برقرار باشد، راه دیگری سراغ نداشتم و ندارم …. این آرزوی مقدس بود که مرا وادار ساخت، ‌ده سال قبل من و رفقایم پیشنهاد آخرین خود را به حضور شاه پیش و تحقق آنرا برای خیر و سعادت ملت افغانستان تمنا کنیم. بهر صورت نتیجه آن شد تا آن امیدهای دیرینه و آن آرزوهای نیک به یک دموکراسی قلابی که از ابتدأ تهداب آن برعقده ها و منافع شخصی و طبقاتی برتقلب و دسایس و بردروغ و ریا ومردم فریبی استوار گردیده بود، مبدل گردید. خلاصه آنکه دموکراسی یعنی حکومت مردم بیک انارشیزم ورژیم سلطنت مشروطه بیک رژیم مطلق العنان مبدل شد….لذا همه وطن پرستان ،‌خصوصاً اردوی وطنپرست افغانستان تصمیم گرفت که دیگر به این نظام فاسد خاتمه داده شود و وطن از این ورطه بدبختی رهائی یابد.» اوعلاوه کردکه : «باید به اطلاع شما هموطنان عزیز برسانم که دیگر این نظام از بین رفت و نظام جدید که عبارت از نظام جهوریت است و با روحیه حقیقی اسلام موافق است، جاگزین آن گردید.» بانشر این بیانیه عمر چهل سال سلطنت درظرف چند ساعت پایان یافت، قانون اساسی 1343 ملغی و نظام جمهوری با این کودتای “سفید” زیر نام “انقلاب!” درکشور حکمفرما شد.

مردم از خود  می پرسیدند:

یکروز بعداز کودتا با نشر یک فوتوی دسته جمعی در روزنامه ها سخن ازکمیته مرکزی به میان آمد. اگر چه نام اعضای کمیته مرکزی هیچگاه نشرنشد، ولی بزودی همه دریافتند که بیشترین آنها وابسته به حزب دموکراتیک خلق بخصوص جناح پرچم بودند. دوهفته بعد وقتی اعضای کابینه اعلان شد، بازهم بیش از نصف وزرا مستقیم و یا غیرمستقیم به آن حزب نسبت داشتند. این وضع مردم را که از یکطرف با همچو تحول اظهار خوشی میکردند، از طرف دیگر دچار بهت وسردرگمی ساخت و این سؤال را برای همه مطرح کرد که آیا کودتا یک پدیده کاملاً داخلی بوده و توسط محمد داؤد خان طرح و مستقلانه تطبیق شده است یا اینکه دست دراز شورویها از آستین محمد داؤد خان بیرون شده است؟؟ این سوال ذهن اکثر مردم را به خود مصروف ساخته بود، ولی جرأت ابراز نظر وبحث آنرا هیچکس نداشت.

توأم با این سؤال، مسائلی دیگر نیز دراذهان خطور میکرد مثلاً: اگر کودتا داؤد خانی بود، شمول این همه کمونیست ها برای چه ؟ و اگر کودتا طرح کمونیستی بود، پس اشتراک محمد داؤد خان به حیث یک مسلمان واقعی و یک افغان ملتگرا از برای چه؟ چرا شورویها با وجود لاف دوستی و حمایت از سلطنت، تصمیم فوری به تغییر رژیم وسقوط سلطنت گرفتند و چرا آنها خواستند که محمد داؤد خان درراس کودتا قرار گیرد و یا چگونه محمد داؤد خان حاضر به قبول کودتا با همکاری کمونیستها گردید؟ آیا شاه از وقوع کودتا قبلاً آگاهی داشت؟ دلایل موفقیت کودتا با این سرعت و بدون خونریزی چه بود؟ 

درادامه این نوشته سعی میگردد تا به سؤال های فوق تاحد امکان جواب گفته شود، و اما پاسخ به این سؤالها از همان آغاز تاحال به گونه بسیار متفاوت ابراز گردیده و هرصاحبنظر در زمینه توجیه و دلیل خاص برای خود دارد که بطور عموم نظریات را میتوان بدو کتگوری عمده تقسیم کرد: یکی کسانیکه کودتا را یک پدیده داخلی و مظهر اراده  وتلاش خالص محمد داؤد خان میدانند ونقش شوروی را درآن قاطعانه نفیه میکنند؛ واضحاً خلقیها وپرچمیها و همه عناصر ذیدخل درکودتا و نیز هواداران شخصی محمد داؤد خان شامل این کتگوری اند. درمقابل یک عده دیگر بخصوص مخالفان محمد داؤد خان ـ ازجمله هواداران سلطنت، احزاب اسلامی  و تنظیمهای جهادی قاطعانه برنقش اصلی شوروی آن هم ازطریق گماشتگان افغانی آن در کودتا اصرار مینمایند.  همچنان هستند کسانی دیگر که درشک و تردید قرار دارند و درگفتار و نوشته های خود گاهی به یکسو و گاهی بسوی دیگر دلیل و برهان می آورند، ولی وقتی موضوع به دقت بررسی گردد، واقعیت در بین دو نظر نهفته است، بدین معنی که هردو جانب ـ گروپ داؤد خان ازیکطرف و گروپ چپگرایان متشکل از عناصر خلقی و پرچمی ازطرف دیگر برای یک هدف مشترک یعنی سقوط رژیم و بسررساندن کودتا همکار شدند، درحالیکه هدف بعدی آنها از هم کاملاً متفاوت بود. 

محمد داؤد خان و کودتا؟

ارائه جواب به سؤالات فوق کاری نیست که دراین مختصر از عهدۀ آن برآمد. دراینجا فقط برای روشن شدن مطلب به ذکر مختصر و کلی نظر خود درزمینه بسنده میکنم: جای شک نیست که محمد داؤد خان ازوضع کشور درطول ده سال مشروطیت راضی نبود وآینده سلطنت را نامطمئن می دید، بخصوص اینکه جانشین با اهلیت وبا کفایت بعد ازشاه دربین پسرانش وجود نداشت. خطرات ناشی از کودتای دیر یا زود ازطرف چپی ها یا  توسط جنرال عبدالولی ذهن محمد داؤد خان را به خود مصروف ساخته بود، بناءً او ازمدتی درتغییر اوضاع به نفع خود می اندیشید، اما توان اقدام به کودتا را درخود به تنهائی نمی دید. درطول ده سال دوری از قدرت اطراف او تقریباً خالی و نفوذ او در اردو بسیار کم شده بود.

هرگاه تعداد خلقی و پرچمی ها را حین کودتا از صف محمد داؤد خان بیرون کنیم، دیده میشود که عده بسیار کم، آن هم بدون کفایت لازم عملیاتی برای همچو یک کودتای منظم باقی میماند. حیدررسولی، سیدعبدالاله، قدیرنورستانی، غوث الدین فایق، محمد یوسف فراهی و چند نفردیگر کسانی نبودند که توان بسررسانیدن کودتا را داشته باشند. بناءً نزدیکی عناصر خلقی و پرچمی به محمد داؤد خان و آمادگی برای کودتا اساساً برطبق هدایت مقامات شوروی و به روی یک پلان دقیق آنها درخفا طرح شده بود و بامهارت واحتیاط کامل طوری مورد اجرا قرار گرفت که نباید هیچ نشانه ای از دست داشتن مسکو درآن به چشم برسد. اگر چنین چیزی نمی بود، چگونه عناصر کمونیست بدون مشوره و هدایت مسکو به چنین کاری بس مهم درکودتا اشتراک میکردند؟

دلیل مسکو!

دلیل اینکه چرا مسکو تصمیم فوری و عاجل مبنی بر تغییر رژیم درافغانستان گرفت، به اقداماتی مربوط میشود که دردوره کوتاه صدارت محمد موسی شفیق رویدست گرفته شد که قبلاً با اختصار بیان گردید. مسکو میدانست که شاه و شفیق هردو مصمم به یک تحول کلی درسیاست داخلی و خارجی افغانستان شده اند. علاوتاً شفیق توانست بزودی بیک شخصیت با اعتبار درجامعه افغانی تبدیل شود. او یک مسلمان لیبرال و درعین زمان متمایل به غرب بود که میخواست نظم را درداخل کشور برقرار سازد و فعالیت روزافزون گروه های کمونیستی را تدریجا ریشه کن سازد و وابستگی روبه تزاید کشور را به اتحاد شوروی تقلیل دهد. امضای معاهده آب هیلمند با ایران وتلاش برای تشئید مناسبات دوستانه با پاکستان ، برقراری روابط نزیک با کشورهای اسلامی وغرب، پایداری درسیاست عدم انسلاک و طفره رفتن ازشمول درپیمان امنیت دسته جمعی آسیا، همه نشانه های نامطلوب برای شوروی بود که مخالف میل و پالیسی همیشگی آنها درافغانستان شکل میگرفت و درحقیقت دوری افغانستان را از محور نفوذ شوروی معنی میداد. همچنان با احتمال قوی برچیده شدن تدریجی دامنه فعالیت احزاب کمونیستی، سرمایه گذاری بیست ساله ایدئولوژیکی شوروی را درافغاستان برباد میداد.

درآنزمان که برژنف درراس قدرت شوروی بود، دوکتورینی داشت ـ مشهور به “دوکتورین برژنف” که حاوی این مطلب بود: “هرجا شوروی پابگذارد، نباید پای خود را از آنجا بیرون کند و به هر قیمت موقف شوروی در آنجا با ید درحال پیشرفت باشد”. مسلم است که اقدامات شفیق به تعبیر شورویها یک تخطی صریح از این دوکتورین محسوب میشد وازآنرو جزای این تخطی برطبق پالیسی معموله شوروی فقط درسرنگونی رژیم سلطنتی افغانستان خلاصه میگردید آن هم به اسرع وقت یعنی قبل ازآنکه شفیق موفق به استحکام روابط خود با همسایه ها وغرب گردد. 

چرا داؤد خان؟

اینکه مسکو چرا محمد داؤد خان را غیرمستقیم برای این منظور درنظر گرفت و خواست کودتا زیر هدایت او و بنام اوصورت گیرد، دلایل آن روشن است زیرا: محمد داؤد خان از یکطرف یک شخصیت شناخته شده درکشوربود وازطرف دیگر آرزو داشت “برای خدمت به وطن” بار دیگربه قدرت برسد. پاچا گل وفدار ـ یکی از صاحبمنصبان کودتاچی و عضو کمیته مرکزی که بعداً به مقام وزارت رسید، دراین زمینه می گوید: «داؤد خان مهارت خاص داشت، دانش، استعداد و رهبری واقعی او کودتا را کامیاب ساخت. درآن کودتا بیشتر از 80 نفر شامل نبود. ما معتقد بودیم که اگر قدرت را درکابل بگیریم و نام محمد داؤد خان اعلان شود که یک شخصیت شناخته شده است، در آنصورت در ولایات کشور ضرورتی باقی نمی ماند که اقدام علیه کودتا صورت گیرد و همانطورهم شد.» (شهرت ننگیال: “محمد ظاهر شاه”، 1992، صفحه 76) 

علاوتاً مسکو از یکطرف تا هنوز فکر میکرد که محمد داؤد خان همان داؤد خان صدراعظم ودوست آنها خواهد بود، ازطرف دیکر چون مسکو قاطعانه به موفقیت کودتا مطمئن نبود، میخواست درصورت ناکامی کودتا، محمد داؤد خان و گروپ کوچک او را قربانی این حادثه سازد و با این ترتیب گماشتگان خلقی و پرچمی خود را  بطور کل از خطر نابودی نجات دهد و آنها را برای پلانهای آینده مصئون نگهدارد.

محمد داؤد خان در مورد کودتا چه احساس داشت؟

محمد داؤد خان ازاین نیرنگ مسکو بیخبر نبود، ولی او نسبت ضعف قدرت که برای اجرای نقشه کودتا در خود احساس میکرد، میخواست درآغاز از نیروی چپی های خلقی و پرچمی تاحد ممکن به نفع خود استفاده کند و بعد از یک مرحله به تدریج د رتصفیه آنها اقدام نماید، بیخبر ازآنکه شاید خودش روزی قربانی این بازی مغلق و خطرناک گردد. همین احساس ضعف و بناءً احتمال ناکامی کودتا بود که محمد داؤد خان را در مورد راه اندازی فوری کودتا دچار شک و تردید ساخته بود، چنانچه حسن شرق چند بارازحالت تردد داؤد خان دراجرای عملیۀ کودتا، نگرانی و تشویش او در موفقیت کودتا تذکر داده است و در کتاب خاطرات خود می نویسد: «داؤد خان همان شب کودتا با پسر خود ویس به خانه من آمد و گفت: “تا همین دقیقه پسرم از کودتا اطلاع ندارد. دراین نیمه شب از تو یک  خواهش دارم و به حیث یک برادر بزرگ به تو امر میکنم….درصورت ناکامی به خداوند بزرگ ترا سوگند میدهم اگر من قادر به خود کشی نشدم، مرا از بین بردارید، زیرا زندگی برایم ارزش اسارت را ندارد”، میخواستم چیزی بگویم بهمراه ویس پسر خود به موتر سوار شد و خدا حافظی کرد و رفتند.»( شرق، محمد حسن: “کرباس پوشهای برهنه پا”، دهلی جدید، صفحه 109 و 110)

همچنان پاچا گل وفادار میگوید که داؤد خان در شب کودتا هنگامیکه دستگاه مخابره را به خانه موصوف می برد، برایش گفته بود: درصورت ناکامی کودتا، او را به قتل برساند و علاوه کرده بود که: «من میدانم که پادشاه مرا اعدام نمیکند و مرا می بخشد، اما من اینگونه زندگی را نمیخواهم». (شهرت ننگیال:”محمد ظاهرشاه”…، صفحه 71)

 حسن شرق درارتباط با تردد محمد داؤد بازهم می نویسد: «شاه دراثر حادثه غیرمترقب چشم، جهت معالجه چشم به اروپا میروند و محمد داؤد میگوید در غیاب او کودتا نخواهم کرد، زیرا این حرکت معقول و مردانه نمیباشد.» شرق در ادامه می افزاید: «روز بعد حیدرخان رسولی و محمد سرور نورستانی نزدم آمده و گفتند اگر محمد داؤد با ما یکجا اشتراک نکند، ما بدون او اقدام خواهیم کرد، و اما تو مجبور هستی با ما باشی. موضوع راهمان روز با محمد داؤد درمیان گذاشتم و علاوه کردم که این نظریه تمام سرگروپ ها است و به اجازه شما من هم نمیتوانم از فیصلۀ اکثریت سرکشی کنم، زیرا اگر آنها افشا  و دستگیر شوند، سبب بدبختی خود ما را می پندارند. از آنرو مجبورم با آنها باشم. با اینکه میدانم درصورت افشا همه ما کشته می شویم. محمد داؤد گفت: “از این گفته و ازاین اتهام پشت انسان میلرزد. من هم با شما هستم.” از گفتۀ او بخوشی استقبال و روز 25 سرطان فیصله بعمل آمد که بساعت یک و نیم شب سه شنبه 26 سرطان حرکات قطعات بدین ترتیب شروع گردد.» (شرق، محمد حسن: “کرباس پوشهای برهنه پا”، صفحه108 ـ 109)

در متن فوق دیده میشود که حسن شرق  به محمد داؤد خان دروغ گفته است بجای نظردو نفر، برای او آنرا  “نظریه همه سرگروپ ها” وانمود کرده که این دورغ نشانه ای تهدید جناح چپگرای کودتا است که محمد داؤد خان را بدینوسیله زیر فشار قرار دهند تا از تردد کودتا در غیاب پادشاه بیرون شده و با آنها همنوا گردد.

سفر پرماجرای اعلیحضرت به لندن:

تلگرام مورخ 26 جون 1973 سفارت امریکا در کابل عنوانی وزارت خارجه آن کشور مشعر است که: «اعلیحضرت محمد ظاهر شاه روز 25 جون ناگهانی رهسپار لندن گردید… سفر پادشاه نیتجه نیازمندی به مداوای خونریزی چشم بود که برطبق یک گزارش روز 18 جون 1973 چشم وی با توپ والیبال زخمی شد… شاه صبح وقت روز 23 جون به شفاخانه نور در کابل رفت….» دو روز بعد بتاریخ 25 جون پادشاه به مقصد تداوی چشم باپسرش شهزاده شاه محمود و خانمش و سردار عبدالولی، همچنان داکتر ابراهیم مجید سراج، داکتر سعدالله غوثی رئیس تشریفات و داکتر عبدالفتاح نجم طبیب مخصوص شاه و چند نفر دیگررهسپار لندن شدند. 

صبور الله سیاه سنگ نویسنده و محقق افغان وقوع حادثه را مختصر چنین بیان میکند: «درست وقتی شاه بلند قامت میخواست توپ را آن سوی جال پرتاب کند، هاشم میزاد [ یکی از بازکنان طرف مقابل] برای جلوگیری از ضربه خیز برداشت و مشتش را باشدت به سوی توپ کوبید. آن مشت که گوئی سرنوشت افغانستان در میانش گره خورده بود، به جای توپ، به چشم پادشاه حواله شد و رویش را خونین کرد.» (سیاه سنگ، صبورالله: “چشم خونین پادشاه”، منتشره افغان جرمن آنلاین، مورخ 2 می 2010)

پوهاند داکتر عبدالفتاح نجم که مدت بیش از ده سال را به حیث داکتر مخصوص در خدمت شاه کذرانیده و در 32 سفر شاه در داخل و خارج کشور او راه همراهی کرده بود و در این بازی والیبال نیز اشتراک داشت، حادثه را طی یک مصاحبۀ رادیوئی چنین شرح میدهد: «در کاریز میر ما هفته دو روز خدمت شان [پادشاه] میرفتیم، آنجا یک میدانک والیبال بود. والیبال را اعلیحضرت خوش داشتند. دست یک نفریکه مقابل اعلیحضرت استاده بود، درعین توپ زدن انگشتش به چشم اعلیحضرت خورد. من دیدم که ازچشم اعلیحضرت خون آمده، باز رفتیم در شفاخانه نور که در آنوقت یک داکتر بسیار خوب آمده بود از انگلستان. سه شب متواتر اعلیحضرت را معاینه کرد که من بودم و عبدالولی جان و همگی میرفتند باز ابراهیم جان مجید که وزیر صحیه بود، همگی گفتند که چیزی مهم نیست، اما با آنهم احمد شاه جان [شهزاده] و دیگر فامیل مرا وادار ساختند که تو داکتر معالج هستی اگر در آینده کدام خطر برای پدر ما پیش میشود، تو مسئول هستی که بعد از آن اعلیحضرت تشریف آوردند به لندن.» 

قابل ذکر است که حین مواصلت پادشاه به لندن، داکتر همیشگی معالج چشم شان به رخصتی رفته بود و بعد از چند روز آمد و به گفته داکتر نجم: «پیش از اینکه اعلیحضرت بیایند به ایتالیا چهار یا پنج روز طول کشید تا که معاینات چشم اعلیحضرت تمام شد و عبدالولی جان مطمئن شد که چشم اعلیحضرت چیزی قابل تشویش نیست باز اینها آمدند به کابل یعنی پیش از آمدن عبدالولی جان عرض کردم که سردار صاحب محمد نعیم خان آمدند بصورت ناگهانی برای ملاقات اعلیحضرت در آن زمان عبدالولی جان از اطاق برآمده بود وشاه محمود جان [پسر شاه] هم نبود، تنها اعلیحضرت و خود سردار محمد نعیم خان مرحوم ملاقات داشتند و گپ می زدند.» (متن مصاحبه داکتر نجم، مندرج مقالۀ: “گوشۀ از تاریخ: اظهارات یک شاهد عینی در بارۀ سفر اعلیحضرت محمد ظاهر شاه در لندن برای تداوی چشم و عواقب آن”، از این قلم، منتشره افغان جرمن آنلاین، مورخ 17 جنوری 2015)

دیدار غیرمترقبۀ محمد نعیم خان با  پادشاه در لندن:

بعضی ها معتقد اند که کودتای سرطان دراثر سازش بین دوپسر کاکا صورت گرفته است که برطبق یک تفاهم قبلی بین آنها،  شاه به بهانۀ تداوی به اروپا رفت و عبدالولی را نیز با خود برد و جای را برای داؤد خان خالی ساخت. این ادعا با دلایل زیاد منطقی وموجه نیست، ولی احتمال اینکه شاه درآخرین روزها از امکان وقوع کودتا اطلاع یافته باشد، بسیار قرین به واقعیت است. به این شرح که : وقتی شاه جهت تداوی چشم رهسپار لندن شد، چند روز بعد سردار محمد نعیم خان به ادامه سفر خود از امریکا و اتحاد شوروی بصورت غیر مترقب به لندن  آمد وبه دیدار شاه در هوتل رفت. شاه و عبدالولی با نعیم خان دیدار کردند. پوهاند داکتر عبدالفتاح نجم طبیب خاص پادشاه و یکی از اعضای معیتی دراین سفر، چشم دید خود راضمن یک مصاحبه مفصل رادیوئی در فبروری 1999 چنین بیان کرد: 

«عرض کنم درهمین تداوی چشم که اعلیحضرت تشریف آوردند به لندن به هوتلی که بودند، بصورت ناگهانی و بدون خبر سردار صاحب محمد نعیم خان آمدند. سردار محمد نعیم خان برای معاینه نیامده  بودند، رفته بودند امریکا و بعداً روسیه و باز آمدند ناگهانی پیش اعلیحضرت به لندن در همان هوتلی که ما بودیم، در آنجا در پایان من خودم نشسته بودم، سعدالله جان بود، دیگر سیدوحید الله عبدالله که پسان معاون وزارت خارجه شده بود و در آنوقت شارژ دافیر سفارت ما در لندن بود و ابراهیم جان مجید سراج بودیم که سردار صاحب محمد نعیم خان آمدند و با همه سلام و علیکی کردند و بعد مصافحه بالا رفتند پیش اعلیحضرت در اطاق شان. ما همگی تعجب کردیم که چطور شد؟ تا آنکه زمانی عبدالولی جان از اطاق برآمدند، او نیز همراه اعلیحضرت هم از کابل آمده بود. باز عبدالولی جان از اطاق برآمد، دو به دو آنها مشوره کردند و مذاکره کردند یک ساعت دو ساعت. بعد پایان شدند باز برای نان خوردن اعلیحضرت، عبدالولی جان و سردار محمد نعیم خان و سعدالله جان رفتند، چون سعدالله جان کشیر [خزانه دار] بود و پیشش پیسه بود. باز ما در هوتل نان خود را خوردیم. همگی تبصره کردند که چطور شد که سردار صاحب محمد نعیم خان ناگهانی آمدند به پیش اعلیحضرت.»

(دراین مورد داکتر سعدالله غوثی رئیس تشریفات و یکی از اعضای هیئت معیتی اعلیحضرت این ادعای داکتر فتاح نجم را رد میکند و میگوید عبدالولی اتاق را ترک نکرد.) چند روز بعد عبدالولی روانه کابل گردید و شاه نیز از لندن به ایتالیا رفت.

داکتر نجم در ادامه گفت: «خوب بازهم پس از اطلاع از کودتا ما [از جزیره] به روم آمدیم. اما بعضی چیزهای دیگر شد که در همان جزیره که بودیم(البته قبل از اطلاع از وقوع کودتا) من از اعلیحضرت هیچ وقت اینرا ندیده بودم مثلاً یک پیراهن خود را به یاور داد که همین نزدت یادگار باشد، یک چیز برای من داد و یک چیز.. من هیچوقت از اعلیحضرت اینطور چیزها را ندیده بودم»

اینکه شاه و نعیم خان (احتمالاً در حضورعبدالولی و یا درغیابش) درهمچو موقع حساس باهم چه گفتند، هیچکس نمیداند. حدس و گمان اینجانب دراینست که : 

نعیم خان به پادشاه گفته باشد که دراین اواخر کمونیستها درصدد یک کودتا درکشور میباشند و از داؤدخان خواسته اند تا سرکردگی کودتا را بدست گیرد. داؤد خان درحال تردد است و نمیداند چه کند. کمونیست به او گفته اند اگر او در اینکار پیشقدم نشود، خودآنها فوری دست بکارخواهند شد. داؤد خان فکر میکند که کناره گرفتن او دراین موقع در حقیقت سپردن افغانستان بدست یک مشت نوکران روس خواهد بود، آن وقت هم افغانستان برباد خواهد رفت و هم سلطنت وخاندان.

با این ترتیب میتوان حدس زد که جواب شاه به نعیم خان چیزی دیگرجزاین سه حالت بوده نمیتواند: خاموشی، یا مخالفت و یا قبول این واقعیت تلخ که داؤد خان این وظیفه را بعهده بگیرد. 

آیا محمد نعیم خان از پلان کودتا قبلاً آگاه بود؟

بعضی ها به این نظر اند که سردار نعیم خان از پلان کودتا قبلاً هیچ اطلاعی نداشت و فقط در همان شب کودتا از آن اطلاع یافت. بناءً با این دلیل اینکه محمد نعیم خان برای رساندن همچو خبر و معلوم کردن نظر اعلیحضرت در زمینه بطورغیرمترقب به دیدار شاه در لندن رفته باشد، برطبق این نظر بی اساس تلقی میگردد. چنانکه محمد عزیز نعیم ـ پسر نعیم خان و داماد پادشاه که در آنوقت به حیث عضو سفارت افغانی در لندن ایفای وظیفه میکرد، با آنکه یکبار گفته بود که پدرش از جزئیات کودتا تا آخرین روز اطلاع نداشت، ولی بعداً درمورد چگونگی کودتا از قول پدرش چنین گفت که : «ازاینکه یک کشور خارجی کشور ما را اشغال نماید، همین کودتا بهتر است.» (اکرم، محمد عاصم: “سردار محمد داؤد”، ویرجینیا، 2001، صفحه 202) 

اما خوشبختانه اکنون اسنادی در دست است که آگاهی محمد نعیم خان را از تصمیم کودتا یک سال سه ماه قبل از وقوع آن بیان میکند. اخیراًمتن تلگراف مورخ 31 مارچ 1972 (11 حمل 1351ش) سفیر آنوقت امریکا در کابل “رابرت نیومن” در مورد مراجعه وحیدعبدالله به نمایندگی ازمحمد داؤد خان به دولت امریکا در رابطه به قدرت رسیدن مجدد سردار داؤد خان به نشر رسیده است که در یک قسمت آن چنین آمده است: 

«مسئلۀ اول ـ به تاریخ 11 مارچ مطابق 21 حوت 1350 رئیس دفتر اطلاعات وزارت خارجه افغانستان وحید عبدالله به خواهش خودش بخانه سفیر امریکا تشریف آورد. ما وحیدعبدالله را از سالها به اینطرف منحیث یک طرفدار سرسخت صدراعظم سابق سردار داؤد می شناسیم. دراین ملاقات وحیدعبدالله از من پرسید که اگر سردار داؤد دوباره قدرت را بدست گیرد، عکس العمل امریکا چه خواهد بود؟ درمقابل این سؤال، من از وی پرسیدم که آیا این سؤال را از من به امر سردار داؤد میپرسد؟ وحیدعبدالله به من بصورت غیرمستقیم چنین جواب داد: “سردار داؤد میداند که من اینجا هستم.” من به جواب وی گفتم که برای من مناسب نیست که در مورد مسائل داخلی افغانستان نظربدهم.»

 همچنان در ادامه موضوع در تلگراف مذکورچنین آمده است: «مسئلۀ دوم ـ به تاریخ 27 مارچ 1972 مطابق 7 حمل 1351 وحیدعبدالله دوباره با یک مامور سفارت امریکا تماس گرفت و اظهار داشت که سؤال های ذیل در یک مجلس شب گذشته بین سردار داؤد، سردار نعیم و وحیدعبدالله طرح شده و به وی مستقیماً وظیفه داده شده است تا این سؤالات را به مامور سفارت امریکا بسپارد تا از دولت امریکا پرسیده شود:

الف ـ موقف امریکا در مورد این که سردار داؤد دوباره قدرت را بدست گیرد، چیست؟

ب ـ آیا داؤد/نعیم بالای امریکا حساب کرده میتوانند که امریکا در مورد دوباره بدست گرفتن قدرت توسط آنها خوشبین خواهد بود؟

ج ـ آیا بعد از بدست گرفتن قدرت توسط داؤد/نعیم امریکا به ادامه کمک های اقتصادی و حمایت معنوی از حکومت افغانستان ادامه خواهد داد؟

د ـ آیا اضلاع متحده امریکا استقلال افغانستان را حفاظت خواهد کرد؟

(برای شرح مزید دیده شود: متن تلگراف مندرح سند شماره196 وزارت خارجه امریکا که توسط احمد فواد ارسلا از انگلیسی ترجمه شده و در پورتال افغان جرمن آنلاین مورخ 13 جون 2015 به نشر رسیده است)

جای تعجب است که درعین زمان مارشال شاه ولیخان (پدرسردارعبدالولی) عم پادشاه و محمد داؤد خان تلاش میکند تا بین پادشاه و محمد داؤد خان مناسبات را دوستانه ساخته و آنها را به اصطلاح “آشتی” بیندازد. متن تلگراف مورخ 13 اپریل 1972 (24 حمل 1351) سفیر امریکا در کابل به وزارت خارجه امریکا  این موضوع  را تذکر میدهد و در ضمن می افزاید که: «دراین روزها آوازه های دخول دوباره سردار داؤد در دولت در بین حلقه های مختلف در کابل زیاد شده است.» (برای شرح مزید دیده شود: متن تلگراف شماره 2042 سفیر امریکا در کابل عنوانی وزارت خارجه امریکا، ترجمه احمد فواد ارسلا، منتشره افغان جرمن آنلاین، مورخ 11 جولای 2015)

مراجعت فوری سردار عبدالولی از لندن به کابل:

دراثر پخش همین آوازه ها در کابل سردارعبدالولی موضوع را با اعلیحضرت درمیان میگذارد و بعداً طی یک صحبت شخصی به جنرال نذیر سراج جریان را چنین شرح میدهد: «من از تحریکات داؤد خان اطلاع داشتم و برای بدست آوردن اطلاعات مؤثق سه نفر از صاحبمنصبان جوان را وظیفه داده بودم که در حلقۀ همکاران داؤد خان داخل شده و به من جریانات را خبر بدهند. ازین سه نفر دوی آن زنده است که نمیخواهم نام ببرم. نفر سوم که تورن صاحب جان خان قوماندان گارد داؤد خان بود ازطرف رژیم کمونیستی کشته شده است. هرسه نفر مذکور تازه ترین خبرها را با نوار های گفت و شنیدهای جلسات داؤد خان بمن آوردند. من نوارهای ثبت شده را به اعلیحضرت شنوانده و بعرض رساندم تا بمن اجازه دهند که همه این تحریکات را در ظرف یک شب از بین برده و داؤد خان را شخصاً به منزلش رفته و توقیف نمایم. اعلیحضرت گمان میکردند که نظر به نفرت و انزجار که من از داؤد خان دارم، در صدد انتقام گیری از او میباشم. ازاینرو به من چنین دستور دادند: “نی اغه لاله به هیچ تشبثی دست نخواهد زد، غرضدار او نباشید.”» (سراج، جنرال محمد نذیر: رویدادهای افغانستان، 1977، صفحه 67 و 68) [قابل ذکر است که این صحبت سالها بعد هنگامیکه سردارعبدالولی و جنرال سراج هردو در اروپه مهاجر بودند، صورت گرفته است.] 

دراین سناریو که اگر صحبت درحضورعبدالولی صورت گرفته باشد یا درغیاب او، در هردو حالت واضح است که تحمل همچو خبرعبدالولی را ناراحت ساخته وبا طمطراق همیشگی به شاه اطمینان میدهد که فوری به کابل رفته و برای جلوگیری از حادثه جداً داخل اقدام میشود. به همین دلیل عبدالولی درظرف دو سه روز لندن را بعزم کابل ترک میگوید. او درکابل همه رده های بالائی اردو را زیر مراقبت قرار میدهد، ولی نشانه ای از کودتا و کودتا گران را نمی یابد وموفق نمیشود پلان تاکتیکی کودتا را که به احتمال قوی به همکاری مشاوران شوروی که به همه رموز اردوی کشور واقف و مسلط بودند، تنظیم گردیده بود، کشف و خنثی سازد. همان بود که کودتا به چنان مهارت و دقت عملی شد که جنرال صاحب دربستر خواب و سائرجنرالهای اردو در خانه ها ویا قرارگاه ها ی شان گرفتار گردیدند وبدین ترتیب درظرف چند ساعت کودتا موفقانه بسر رسید وبساعت 7:20 صبح 26 سرطان نظام جمهوری در کشور با پخش بیانیه سردار محمد داؤد از طریق رادیو افغانستان اعلام گردید.

در این ارتباط موضوع مهم دیگر سؤال مشروعیت نظام جدید است، زیر ا به عقیدۀ بعضی ها: هر نظامی که بوسیله کودتا به وجود آید، از رأی مردم نمایندگی نمیکند و بناءً فاقد مشروعیت است. دراینجا باید خاطر نشان کرد که برای مشروعیت یک نظام از طریق ابراز رأی مردم دو حالت وجود دارد: یکی ابراز رأی قبل از ایجاد یک نظام، طوریکه مردم بوسیلۀ رأی دهی و نظریابی به نظام مشروعیت می بخشند و دیگر نظر مردم بعد از حاکمیت یک نظام است که در همچو حالت، هرگاه مردم در مقابل نظام قیام نکنند و زندگی به روال عادی پیش برود و کوچکترین مخالفت را با نظام جدید از خود بروز ندهند، دراینصورت رضای مردم نشانۀ قبول نظام ازطرف مردم بوده و نظام بدینوسیله مشروعیت لازم خود را کسب میکند. هرگاه در برابر یک نظام کودتائی مردم روبه قیام آورند و علیه آن به مبارزه برخیزند، در آنصورت واضحاً که همچو نظام از حمایت مردم برخوردار نبوده و مشروعیت خود را از دست میدهد، ولو که رژیم کودتائی با اِعمال زور و فشار برای چندی به حاکمیت خود دوام دهد. 

دراین ارتباط ما درکشور خود درطول تاریخ مثالهای زیاد داریم: قیام مردم در اطراف کشورپس از جلوس امیر حبیب الله کلکانی یکی از این مثالها است، همچنان قیام مردم علیه رژیم خلقی ـ پرچمی و یا جنگهای داخلی پس از ایجاد حکومت تنظیمی و بعداً طالبان.  در مورد کودتای 26 سرطان باید گفت که این کودتا “سفید” بود و فقط در ظرف چند ساعت شب به اجرأ درآمد و لذا هیچ نوع تلفات مالی و بشری نداشت (البته به استثنای یک دو حادثه) و هیچ نوع مقاومت مردمی در برابر آن چه در کابل و چه در اطراف و اکناف کشور رخ نداد. یگانه مقاومت بعد از گذشت چند سال حملات بعضی گروپ های اسلامی افغان در پنجشیر و لغمان در 1354 بود که به سرعت ناکام و سرکوب شد. این حملات طوریکه همه میدانند، بیشتر ازطرف مقامات پاکستانی سازمان داده شده بود و مبنای مردمی نداشت.

نکتۀ مهم دیگر موضوع “حلف وفاداری” است که به نظر بعضی ها  شخص باید در هرحالت پابند آن باشد و هیچگاه از آن برنگردد، درغیر آن مهر خیانت بر او زده میشود. پابندی به “حلف وفاداری” منوط به همان حالت و شرایطی است که شخص به آن سوگند میخورد، هرگاه حالت تغییر کند، این تغییر حالت بذات خود منجر به شکستن سوگند میگردد. مثلاً اگر شخصی بیک نظام تحت شرایط خاص آن حلف وفاداری یاد کرده است و اما وقتی متوجه میشود که نظام به سمت دیگر در حرکت است، در آنصورت حق دارد حلف خود را باطل سازد. عین حالت در “بیعت” است که مثل حلف وفاداری به تائید یک شخص در یک مقام عالی دولت ابراز میگردد. هروقت بیعت کننده متوجه تغییر روش شخص گردد، حق دارد بیعت خود را از او باز ستاند و به کسی دیگر بیعت کند. اینکار در تاریخ ، مخصوصاً در کشورهای اسلامی به وفرت دیده شده است. 

میگویند محمد داؤد خان به سلطنت و شاه حلف وفاداری یاد کرده بود و با راه اندازی کودتا این “حلف” را شکستاند و بنابرآن متهم به “خیانت” به شاه و نظام سلطنتی میباشد. در اینجا باید گفت که با انفاذ قانون اساسی جدید و محدودیت ماده 24 داؤد خان از یکطرف از قید “حلف وفاداری” بیرون شد و روابط او با نظام تقریباً قطع گردید و او مدت ده سال را در این موقف گذرانید و ازطرف دیگر محمد داؤد خان بعد از استعفی از صدارت هیچ وظیفۀ رسمی دیگرنداشت که خود را در امور محوله تابع “حلف وفاداری” در وقت مأموریت خود بداند.

چگونه اعلیحضرت از وقوع کودتا آگاه میشود و سپس از سلطنت استعفا میدهد؟

جریان این رویداد مهم را بهتر است از زبان شخصی بشنویم که از همراهان شاه و داکتر معالج و معتمد شاه بود. ، طی یک مصاحبه مفصل و طولانی که در فبروری 1999 با رادیو 24 ساعته منتشره کالیفورنیا انجام داد، جریان را چنین بیان کرد: (برگرفته از کست مربوطه)

«عرض کنم که ما به همین جزیره بودیم بنام جزیره “اسکیا” که در آن جزیره سال قبل هم اعلیحضرت تشریف برده بود، یک جزیرۀ است که یک هوتل دارد و در آنجا یک مینوی عمومی دارد که تنها کسانیکه می آیند برای معالجه فزیوتراپی مثلاً تداوی با آب گرم، آب رادیوم و غیره است. در آن جزیره موتر و بایسکل نیست، همه پیاده می گردند؛ کسی نان فرمایش داده نمیتواند، همان یک غذای است که همه میخورند. آنجا برای ده روز رفته بودیم، هفت روز تیر شده بود، روز هشتم بود، من به اطاق اعلیحضرت صبح وقت هشت بجه می رفتم آنها با بالاپوش خواب و من بکس شانرا گرفته می آمدیم پائین به منزل زیر زمینی، آنجا تداوی مساژ “گل و لوش” و مساژ در آب گرم، جمناستک و غیره بود. همان روز 8 بجه صبح که رفتیم تا 12 بجه. 12 بجه بالا آمدیم و اعلیحضرت فرمودند که امروز بسیار ذله شدیم من در پایان همراه شما یکجا نان نمیخورم. سعدالله جان غوثی رئیس تشریفات بود، سعدالله جان را بگوئید که بالا بیاید که برای من یک نان فرمایش بدهد و من  امروز در اطاق تنها نان میخورم همراه نور آقا زکریا [مشاور و شوهر خواهر شاه]. من آمدم برای سعدالله جان پایان و اطاقهای ما پهلو به پهلو بود، دیدم که سعدالله جان دریشی لوکس سرمۀ پوشیده، من گفتم سعدالله خیریت است، سعدالله جان که زبانش کمی لکنت داشت، بسیار انسان کامل و بسیار لایق و پرمعلومات بود، گفت که بعد تر برایت چیزی را می گویم. پرسیدم چه را میگوئی؟ گفت که مگرخبر نداری. خوب آمدیم سرمیز نان در پایان. من و شمس الدین خان یاور نشستیم و برایش گفتم که من شب پیشتر یک خواب نا آرام دیده ام. شمس الدین خان گفت که شما داکتر صاحب هروقت سفر به آخر میرسد، همینطور خوابهای نا آرام می بینید. ما نشستیم که در آنجا یک خارجی آمد و او مرا می شناخت که میرفتم به اطاق اعلیحضرت. او به زبان آلمانی همرایم گپ زد و گفت که شب شنیده ام که در مملکت تان کودتا شده است. من گفتم چه میگوئی؟ شمس الدین گفت که چه گفت، گفتم کودتا شده؛ گفت برو کدام مرد پیدا شود که کودتا کند.»

داکتر نجم افزود: «خوب مقصد دیدیم که بعدتر اعلیحضرت خبر شدند. همین سعدالله جان رفت به اعلیحضرت گفت که این را هم نوراحمد جان اعتمادی را خدا رحمت کند، سفیرافغانستان در ایتالیا بود و از امین جان اعتمادی خبر را از بی بی سی شنیده بود و او سفیر در یوگوسلاویا بود و به نوراحمد جان  پسر کاکای خود تیلفون کرد که این گپ شده است و گفت که به اعلیحضرت چطور میگوئی. باز او به سعدالله جان گفته بود که اینطور گپ است که باید به اعلیحضرت برسد. اعلیحضرت خبر شد و مرا خواست و من پیش شان نشستم. تنها خود شان بود و به حق من بسیار لطف کرد. خوب لازم گفتن حالا نیست، تنها همینقدر کلمه را گفت که داکتر صاحب، گفتم بلی، اعلیحضرت همیشه داؤد خان را “آغه لاله” میگفتند، گفتند: “آغه لاله ام مرا از پشت سر زد و هرکس به دامن روس خود را بیندازد، کار آسان نیست” و خود شان دعا کردند که “خدا افغانستان را خراب نکند، آرام داشته باشد”. این یک صحنه فوق العاده خراب بود، فقط همین دو جمله را گفتند.»(متن مکمل مصاحبه داکتر نجم: “گوشۀ از تاریخ ـ اظهارات یک شاهد عینی دربارۀ آخرین سفر اعلیحضرت محمد ظاهر شاه در لندن برای تداوی چشم”، از این قلم، افغان جرمن آنلاین، 17 جنوری 2015)

اعلیحضرت از وقوع کودتا درایتالیا اطلاع حاصل کرد وچند روز بعد بتاریخ 21 اسد 1352 استعفای خود را از مقام سلطنت که به ملاحظه سناریوی فوق بسیار بدیهی و قابل فهم بود، به این عبارت عنوانی “رئیس جمهور” ارسال کرد:

برادرم جلالتماب رئیس جمهور!

ازموقعیکه خبر جریانات اخیر را شنیدم تا ایندم فکرم متوجه وطن من بود و برای آینده آن نگران بودم . مگر همینکه دریافتم مردم افغانستان بغرض اداره آینده امور ملی خود از رژیم جمهوریت با اکثریت کامل استقرار نموده اند، به احترام از اراده مردم وطنم، خ، پادشاه در مورد تعیین جانشین سلطنت به یکی از  اعضای تسوید قانون اساسی گفته بود که: «ودم را از سلطنت افغانستان مستعفی میشمارم و بدین و سیله از تصمیم خود به شما ابلاغ میکنم . درحالیکه آرزوی من سعادت و اعتلای وطن عزیز من است، خود را به حیث یک فرد افغان زیر سایه بیرق افغانستان قرار میدهم. دعای من اینست که خداوند بزرگ و توانا همواره حامی و مددگار وطن وهموطنان من باشد.

محمد ظاهر شاه پادشاه سابق افغانستان

ایتالیا ـ 21 اسد 1352 (12 آگست 1973)

در ارتباط با استعفا نامۀ اعلیحضرت، انجنیر احسان الله مایار روایتی دیگر از قول محمد انور نوروز ـ آنوقت سکرتر اول سفارت افغانی در لندن به این شرح دارد که: شفری از کابل به سفارت رسید که به مطالعه سفیر ـ زلمی محمود غازی رسانیده شد. وقتی سفیر نامه را خواند، پرسید که رئیس دفتر ریاست جمهوری محمد اکبر به لندن می آید. محمد اکبرحامل یک مکتوب تایپی بود که باید بوسیلۀ محمد انور نوروز به اعلیحضرت در روم تسلیم داده شود. موصوف وقتی نامه را بحضور پادشاه در روم تقدیم کرد، پادشاه بعد از مطالعۀ آن نامه،  رو به او کرد و گفت: «پدرتان مرحوم محمد نوروز خان برای اعلیحضرت شهید بیعت مردم را جمع میکرد و خودت امروز حامل بیعت من به یک شخص میباشی.» وقتی او فردا برای گرفتن جواب نامه بحضور پادشاه رسید، پادشاه یک پاکتی که سرش بازبود، برایش داد.  محمد انور نوروز افزاید: «چون اعلیحضرت پاکت را سر باز برایم داده بودند، آنرا مطالعه کردم، ولی با تعجب مشاهده کردم که مکتوب امروزی با دست نوشته شده و در متن نیز با مکتوب تایپ شده تفاوت دارد. چون در خدمت اعلیحضرت کسی دیگر نبود، فکر میکنم که بقلم خود شان نوشته و تصنیف شده بود.» او در ادامه می میگوید: «بهرصورت مرام اعلیحضرت که “به نفع یک شخص استعفا نمیکند، بلکه مردم را عنوان میکند”، دراین نامه واضحاً دیده میشود.« (مایار، احسان الله: مقالۀ “تکه تکه بهم پیوستن گزارشات تاریخی چشم خونین پادشاه”، منتشره افغان جرمن آنلاین، مورخ 8 می 2010) 

اینکه بعضی ها ادعا دارند که محمد داؤد خان فامیل شاهی را تا وصول استعفا نامه گروگان گرفته بود، حقیقت ندارد، زیرا ملکه و همه اعضای فامیل به استثنای عبدالولیف در اولین طیاره به امر محمد داؤد خان به روم مواصلت کردند و با اعلیحضرت که بعد از اطلاع کودتا در سفارت افغانستان می زستند، پیوستند. تنها سردار شاه ولی خان بخاطر آینده پسرش عبدالولی نخواست وطن را ترک کند و در کابل ماند. سفیر افغانستان در روم نوراحمد اعتمادی از شاه و فامیلش بخوبی در سفارت پذیرائی کرد. اینکه گفته می شد که اعتمادی در نوشتن استعفا نامه ذیدخل بوده است، اظهارات محمد انور نوروز این موضوع را ثابت میکند.

اینکه چرا شاه از مقام سلطنت استعفا کرد برعلاوه دلیلی که در متن استعفا نامه ذکر شده است یعنی حمایت مردم از نظام جدید، عواملی دیگری نیز در آن دخیل بود، از جمله: طوریکه قبلاً ذکر شد، پادشاه در مورد مواد مربوط به تعیین جانشین مقام سلطنت حین تسوید قانون اساسی جدید به یکی از اعضای کمسیون تسوید صریحاً گفته بود که : «مواد مذکور کاملاً ازبین کشیده شود و جانشین آینده سلطنت را به اختیار مردم افغانستان بگذارید تا خود مردم هرچه مناسب بدانند، عملی کنند….» ؛ پادشاه این مطالب را چند بار با شخصیت های دیگر افغان از جمله داکتر عبدالمجید نیز درمیان گذاشته بود واز ورای آن معلوم میشود که اعلیحضرت میخواست خودش به حیث آخرین پادشاه افغانستان باشد و این افتخار بزرگ را در تاریخ کشور به خود اختصاص دهد، زیرا او میدانست که در بین فرزندانش کسی نیست که بتواند به ادامه سلطنت بدون اصطکاک و برخورد بپردازد و نیز از اختلافات درون خانواده که منجر به کشت و خون گردد، بسیار هراس داشت.

(قسمت چهارم)

رویداد های عمده دولت جمهوری

بتاریخ اول سنبله 1352 محمد داؤد که ریاست دولت را عهده دار بود، طی یک بیانیه مفصل مسما به “خطاب به مردم افغانستان” مشی عمومی دولت جمهوری را درتمام ساحات اعم از داخلی وخارجی اعلام کرد که از تفصیل آن در اینجا منصرف میشویم و اگر کسانی علاقمند مطالعه آن باشند، میتوانند متن مکمل  این بیانیه  تاریخی را  درمقالۀ اینجانب تحت عنوان “متن مکمل بیانیه خطاب به مردم افغانستان”، منتشرۀ افغان جرمن آنلاین مورخ 23 می 2015 مطالعه فرمایند. مطالبی که در این مبحث مطرح میشوند، بیشتر مربوط به بعضی سؤالها و نکاتی مهمی اند که بر جریان امور و رویداد های بارز داخلی و خارجی دولت جمهوری اثر گذار بوده اند:

1ــ  درامورداخلی : 

توقف مظاهرات:

اگر چه گرمی وسردی زندگی و تجارب حاصله در دوران عزلت، او را یک شخص باتفاهم و معتدل بار آورده بود، اما شیوۀ “دیکتاتوری دلسوزانه” او را در راستای خدمت به وطن ومردم چندان تغییر نداده بود، لذا حرف “رهبر” به مثابه قانون، بدون چون و چرا واجب التعمیل پنداشته میشد. باهمین روحیه که همه از جدیت او آگاه بودند، نظم عامه که قبلاً دستخوش هرج و مرج ازطریق تداوم چند سالۀ مظاهرات گردیده بود، بدون توسل به زور و فشار توسط مردم رعایت گردید و خود بخود زیرکنترول درآمد و مظاهرات روزمره درشهر پایان یافت، امنیت درتمام کشور برقرار و جریان امور بطور عادی درحرکت افتاد. آنچه مایه تشویش گردید، همانا نقش روبه تزاید عناصر پرچمی دردستگاه دولت بود که بسرعت مقامهای حساس را اشغال کرده بودند.

آوازۀ توطئه ها و دسایس علیه رژیم :

محمد داؤد خان به حیث  یک “دیکتاتور دلسوز” هیچگاه تحمل مخالفین را نداشت و موجودیت آنها را مانع کارو وسیله انارشی میدانست. درحالیکه با نقش روبه تزاید پرچمیها دردولت ، مخالفین تحریک میشدند، آوازه کودتاها و توطئه ها علیه رژیم یکی متعاقب دیگر به گوش میرسید. اولین حادثه بتاریخ 29 سنبله 1352 کودتای گروپ مسما به محمد هاشم میوندوال (صدراعظم سابق) وگیر و گرفتهای 42 شخصیت سرشناس بود که با شهادت میوندوال بدست پرچمیها منجرشد واعدام وزندانی ساختن عده دیگر ضربه محکمی به شهرت رژیم وارد کرد. سپس موضوع مولوی عطا الله فیضانی و توطئه جنرال میراحمد شاه و نیز پاشیدن تیزاب به روی دختران مکتب موجب شد تا تعدادی از هواداران جناحهای اسلامی به زندان بروند و عده ای  دیگر به پاکستان فرار کنند و به حیث قوای مخالف رژیم زیر نظر پاکستانی ها فعال شوند. همین ها بودند که بعدا درماه اسد 1354 به پنجشیر و لغمان حمله کردند واما شکست خوردند و کاری از پیش برده نتوانستند.

تصفیه عناصر چپگرا از مقامهای عالیه دولت :

نفوذ کمونیستهای خلقی و پرچمی درپستهای حساس ملکی و نظامی از یکطرف و احتمال کودتاها و حملات مسلحانه مخالفان درپنجشیر و لغمان از طرف دیگر محمد داؤد خان را به این نظر آورد که برای ایجاد یک نظام ملی در وسط چپ و راست تغییرات اساسی را رویدست گیرد و برای سرکوب کردن عناصر چپ و راست اقدام نماید. 

اوبتاریخ 27 سپتمبر 1975 کار را از تصفیه پرچمیها از کابینه آغاز کرد: درقدم اول فیض محمد،‌ پاچا گل وفادار، جیلانی باختری، عبدالحمید محتاط و نعمت الله پژواک را از کابینه بیرون نمود و بعداً حسن شرق را نیز از معاونیت صدارت برطرف و به سفارت درجاپان مقرر کرد. بیانیۀ محمد داؤد خان درهرات مبنی برمخالفت با هرگونه “ایدئولوژی ها ی وارداتی” به کشور درحقیقت برای کمونیستهای خلقی و پرچمی زنگهای خطر را به صدا درآورد و توجه شانرا به آینده تاریک معطوف کرد. این چرخش موجب شد تا مقامات شوروی برمحمد داؤدخان جداً مظنون شوند و ادامه دوستی او را با شورویها زیر سؤال بَرَند. ازهمین جا است که تلاشها برای رفع اختلافات بین خلق و پرچم و اتحاد مجدد آنها ازطرف سفارت شوروی درکابل شروع گردید و فعالیتهای جلب و جذب بوسیله آنها در اردو نیز رویدست گرفته شد.

تشکیل حزب “انقلاب ملی”:

به عقیده محمد داؤد خان: دموکراسی وقتی نتیجه سالم بار می آورد که جامعه ازنظر اقتصادی و اجتماعی بیک مرحله لازم رسیده باشد وتا آن وقت موجودیت احزاب متعدد وسیلۀ انارشی میگردد. لذا او درشرایط موجود کشور یک نظام سیاسی مبتنی بریک حزب را توصیه میکرد. باهمین روحیه درسرطان 1356 تاسیس حزب “انقلاب ملی” را اعلان کرد و چهار نفراز وزرای مقرب خود (جنرال حیدر رسولی وزیر دفاع، داکتر عبدالمجید وزیر دولت، سید عبدالاله معاون صدارت و پوهاند عبدالقیوم وردک وزیر معارف و بعداً سرحدات) را مؤظف امور تشکیلات آن ساخت. اشخاص منسوب به گروپهای مختلف سیاسی کوشیدند از طریق شناختهای شخصی با وزرای مربوطه دراین حزب حکومتی نفوذ کنند که این اقدام موجب رنجش عده دیگر وزرا گردید و کابینه را بدوجناح تقیسم کرد. جناح ناراض به رهبری وحید عبدالله معین سیاسی وزارت خارجه خواهان استعفا ازکابینه شدند که با وساطت نعیم خان و وعده اصلاح امور، اوضاع ظاهراً بحالت عادی برگشت.

تحولات اقتصادی :

در مورد تحولات اقتصادی باید با اختصار گفت که: طرح پلان هفت ساله انکشافی یک از دست اورد های مهم این دوره در امور اقتصادی بود. این پلان محصول کار خالص افغانهای متخصص در امور پلانگذاری بود که طی پلانها پنجسال گذشته تجارب فراوان در زمین پلانگذاری حاصل کرده بودند که متأسفانه نظر به وقایع بعدی و سقوط رزیم فرصت تطبیق نیافت. بحث پیرامون محتویات این پلان مهم از حوصلۀ این مختصر بدور است که البته در موقع مناسب ضمن بررسی سائر پلانها مورد  بحث قرار خواهم داد.

در ارتباط با مسائل اقتصادی باید خاطر نشان کرد که ملی ساختن بانکها و صنایع بزرگ وهمچنان اقدامات اولیه به هدف اصلاحات ارضی صاحبان سرمایه و زمینداران بزرگ را به تشویش انداخت، طوریکه دردوسال اول اکثراً سرمایه های خویش را به ذرایع مختلف بخارج انتقال دادند و اینکار براقتصاد کشور صدمه رسانید. درعین زمان حکومت به کارگران افغانی اجازه داد تا به کشور های خلیج رفته درجستجوی کار شوند  و نیز با تعیین قیمت جدید برای گاز افغانستان که  به شوروی صادر میگردید، عواید بیشتر نصیب دولت شد که درمجموع ذخایر اسعاری کشور افزایش بسیار یافت وارزش افغانی دربرابر دالر و سائر اسعار به بلندترین حد خود رسید و پول افغانی در منطقه به حیث یک “پول قوی” در تبادالات اسعاری مارکیت کشورهای منطقه مبدل گردید، چنانچه درسال 1356 یک دالر به 38 افغانی تنزل کرد که طی سالهای گذشته این نرخ تبادله در بازار آزاد یک دالرحتی به 90 افغانی رسیده بود.

 2 ــ لویه جرگه ، قانون اساسی وانتخاب رئیس جمهور

محمد داؤد خان تقریباً مدت سه سال و هشت ماه را به حیث رئیس دولت ایفای وظیفه کرد وکشور را توسط فرامین تقنینی و هدایات شخصی اداره کرد. درسال 1355 (1976) وی کمسیون 41 عضوی را مؤظف تهیه مسوده قانون اساسی جدید ساخت که درآن دو خانم نیزعضویت داشتند. مسوده در ظرف چهار ماه تهیه گردید و جهت آگاهی عامه درمطبوعات به نشر رسید. سپس لویه جرگه بتاریخ دهم دلو 1355 درعمارت صحت عامه با اشتراک 219 نفرنمایندگان انتخابی و 128 نفرانتصابی (جمعا 374 نفر) دائر شد ودوهفته دوام کرد. دراین لویه جرگه نخست قانون اساسی دولت جمهوری در سیزده فصل و جمعا 136 ماده تصویب شد ودر ادامه موضوع انتخاب رئیس جمهور به روحیه ماده 76 قانون اساسی جدید مطرح گردید. این ماده تصریح میکرد که : “رئیس جمهور پس از نامزدشدن از طرف حزب ازطریق لویه جرگه با اکثریت دوثلث آرای اعضا، برای مدت شش سال انتخاب میگردد.” مجلس محمد داؤد خان را برای این مقام کاندید کرد. موصوف بعد از اصرار وکلا قبولی خود را “بیک شرط” اعلام کرد ودر نتیجه به اتفاق آرد به حیث اولین رئیس جمهور کشور انتخاب شد.

قابل ذکر است که تا آن وقت نه حزب اساسنامه داشت و نه اصولاً تشکیل شده بود و نه جمعیتی از اشخاص که نمایندگی قانونی از حزب کرده بتوانند، موجود بود تا بزعم ماده 76 نامزد ریاست جمهوری را قبلاً ا زطرف حزب اعلان نمایند. علاوتاً درفصل دوازدهم “احکام انتقالی” هیچ تذکری در مورد انتخاب اولین رئیس جمهور قبل از تشکل قانونی حزب وجود نداشت که به استناد آن بدون تثبیت نامزدی از طرف حزب، رئیس جمهور انتخاب میگردد. علاوتا ماده 130 حکم میکرد: «دردوره انتقال، مطابق بحکم ماده چهلم این قانون اساسی اساسنامه حزب انقلابی ملی بحیث اولین حزب که بانی و پیشاهنگ انقلاب ملی و مترقی 26 سرطان سال 1352 مردم افغانستان است، ازطرف رئیس جمهور نافذ و اعلام میگردد. این ماده صریحاً بیان میکند که اول باید رئیس جمهورانتخاب شود و او اساسنامه حزب را نافذ و اعلام دارد، درحالیکه درماده 76 برعکس تصریح شد ه که کاندید ریاست جمهوری باید نخست ازطریق حزب به لویه جرگه معرفی گردد. این موضوع عمده ترین خلای قانونی را درانتخاب رئیس جمهور تشکیل میداد که متأسفانه کسی جرأت اظهار آنرا درآن وقت نداشت وتا امروز نیز کسی به این خلا اشاره نکرده است.

افغانستان دراین قانون اساسی یک دولت جمهوری دموکراتیک، مستقل، واحد وغیرقابل تجزیه خوانده شده، حاکمیت ملی به مردم تعلق دارد و اسلام دین آنست. درفصل حقوق و وجایب مردم (ماده 27 تا ماده 46) به تقلید از مواد قانون اساسی 1343 از آزادی های فردی درساحات مختلف تذکر رفته، ولی ماده 47 حدود آزادیها را چنین تعیین میکند: “هیچ کس نمیتواند با استفاده ازحقوق و آزادیهای مندرج این قانون اساسی به استقلال ملی، تمامیت ارضی، وحدت ملی و به خواسته های منافع اکثریت مردم ویا به هدفهای انقلاب 26 سرطان 1352 صدمه وارد کند.” سؤال عمده درتثبیت هدفهای “انقلاب” 26 سرطان است که آن بیشتر محصول نظر یک شخص و یا یک عده محدود اشخاص کودتا چی بوده وبناءً اطاعت و پیروی از اهداف تاهنوز دقیقاً نامشخص حزب، در حقیقت همه آزادیهای مندرج قانون اساسی را محدود و مقید می سازد، به این معنی که هیچکس حق ندارد برخلاف آنچه اراکین حزب اهداف انقلاب 26 سرطان را تعبیر و تفسیر نمایند پا بیرون بگذارد، درغیر آن قانوناً به حیث خائن ملی قابل محاکمه خواهد بود.

هرگاه به صلاحیتها ی رئیس جمهور (ماده 78) نظر انداخته شود، آن وقت واضح خواهد شد که رئیس جمهورحداقل دارای صلاحیت پادشاه و به حیث رئیس حزب صلاحیت بیشتر از یک پادشاه مطلق العنان را خواهد داشت. آیا محمد داؤد خان درآن وقت فکر کرده بود که اگر روزی او نباشد،‌ چه کسی با همچو قدرت نامحدود برسرنوشت کشور و مردم حاکم خواهد شد؟ بهر حال مطالبی جالب دیگر نیز درآن قانون اساسی وجود دارد که شرح آن دراین مختصر نمیگنجد. (من این مشکل را با برخی از اراکین دولت در میان گذاشتم، متأسفانه به آن توجه نکردند وبه همین دلیل از اشتراک در لویه جرگه کنار زده شدم.)

درلویه جرگه از جمله 347 نفراعضا 11نفر را خانمها تشکیل میدادند که چار نفراعضای انتخابی و هفت نفر اعضای انتصابی بودند. 

3 ــ روابط خارجی:

تشئید روابط با غرب، کشورهای اسلامی و همسایه :

سیاست خارجی محمد داؤد خان که بدست برادرش محمد نعیم خان گردانندگی میشد، بطور کل دربدو مرحله ادامۀ همان روش زمان صدارت او بود یعنی نزدیکی با شوروی، سردی با ایران و کشیدگی با پاکستان. بعد از دوسال که تاحدی پایه های رژیم استحکام پذیرفت و موقع رویدست گرفتن پلانهای انکشاف اجتماعی واقتصادی فرارسید، محمد داؤد خان به این نظر آمد که باید به جلب کمک دیگر کشورها بپردازد و افغانستان را از قید وابستگی روزافزون اقتصادی و سیاسی مسکو تدریجاً بیرون کند. او برای نیل به این هدف مجبور بود در سیاست خارجی خود با کشورهای غربی بخصوص امریکا و کشورهای اسلامی ازهمه اولتر با دوکشور همسایه ایران و پاکستان تجدید نظر نماید. محمد داؤد خان از اشتباهات دوران صدارت خود مبنی برنزدیکی با شوروی پند گرفته بود و دید که تعقیب سیاست او به وسیلل حکومت ها در دهه مشروطیت چه عواقب وخیمی را بعداً بار آورد و چگونه استقرار سیاسی توسط فعالیت گروه های چپ و راست افراطی و گسترش مظاهرات و کارشکنی ها برهم خورد. بناءً او خواست تا با پیش گرفتن یک سیاست متوازن بین شرق و غرب و ایجاد روابط نزدیک با کشورهای اسلامی از یکطرف افغانستان از وابستکی اقتصادی و درنهایت سیاسی شوروی بیرون شود تا بتواند به کمکهای بیشتر اقتصادی و حمایت سیاسی غرب دست یابد و از طرف دیگر با برقراری روابط نزدیک با کشورهای اسلامی افغانستان را از خطر فعالیت های تخریبی گروه ها ی افراطی اسلامی بخصوص تحریکات مخفی پاکستان و عربستان سعودی درزمینه محفوظ نگهدارد.

روی همین هدف درماه حمل 1353 محمد نعیم خان به حیث نماینده مخصوص رئیس دولت به کشورهای عراق، لیبیا ، الجزایر، مصر، عربستان سعودی و ایران سفر کرد تا مقدمات این تحول را فراهم سازد. درسرطان آن سال وزیر خارجه ایران به کابل آمد و روابط ایران و افغانستان بهبود یافت. ایران کوشید عربستان سعودی را درزمینۀ اعطای قرضه و نزدیکی با افغانستان تشویق نماید، محمد داؤدخان دراوایل حمل 1354 (مارچ 1975) به عربستان سفر کرد و در راه  برگشت به ایران رفت و با شاه ایران دیدار کرد. شاه ایران وعده کمک 300 ملیون دالری به افغانستان داد، مشروط براینکه این کمک باید جانشین کمک اقتصادی شوروی باشد ودرمورد فراهم اوری تسهیلات ترانزیت اموال افغانی نیز موافقه شد. شاه ایران آمادگی خود را برای میانجیگری بین افغانستان و پاکستان اعلام کرد و وعده اعطای یک قرضه 1700 ملیون دالری را جهت اعمار خط آهن ازسرحد ایران تا هرات داد. سپس اسناد مربوط به معاهده اب هیلمند بین طرفین تبادله و بدینوسیله موضوع متنازع فیه بین دودولت به تأسی ازتوافقات قبلی حل گردید.

بعداز سفرمحمد داؤدخان  به تهران، شاه ایران به پاکستان رفت و با بوتو صدراعظم آنکشور دیدار کرد که یقیناً موضوع اصلی مذاکرات آنها را عادی ساختن روابط افغانستان و پاکستان تشکیل میداد. درزمستان 1354 حکومت پاکستان به زلزله زدگان افغانستان کمک ارسال کرد.که در حقیقت نشانه آمادگی بهبود روابط را معنی میداد. با استفاده از این پیش آمد، محمد داؤد خان ازبوتو دعوت کرد تا به افغانستان سفرکند.

بوتو با قبول این دعوت بتاریخ 7 جون 1976 (جوزا 1355 ) بار اول به کابل آمد ومحمد داؤد خان نیز به دعوت رئیس جمهور پاکستان بعداز اشتراک درکنفرانس کشورهای غیرمنسلک منعقده کولمبو، بتاریخ 29 اسد 1356 (جون 1977) به کابل آمد. خلاصه دراثر همین رفت وامد ها روابط متشنج افغانستان و پاکستان بعد از یک مدت طولانی بهبود یافت که جنرال ضیا الحق بعد از بوتو نیز همین روش را ادامه داد.

در قبال این تغییرات مقامات امریکائی نیز با محمد داؤد خان نزدیک شدند و کیسنجر وزیر خارجه آنکشور بتاریخ 17 اسد 1355 (اگست 1976 ) به افغانستان سفرکرد و به تعقیب آن کمکهای آنکشور به افغانستان افزایش یافت. جمهوریت مردم چین نیز به کمکهای خود افزود. کانادا، انگلستان، جمهوریت اتحادی آلمان، آسترالیا ودیگر کشورها پیهم آمادگی خود را برای کمکهای انکشافی افغانستان ابراز داشتند.

سردی روابط با شوروی:

محمد داؤد خان طی دوره  جمهوری دوباربه مسکوسفر کرد: با راول بتاریخ 14 جوزا 1353 (4جون 1974) که به تأسی ازهمان سیاست سابق، اتحاد شوروی را دوست بزرگ افغانستان خطاب کرد و از همکاریهای دوستانه آنکشور تمجید نمود واما ازمقدار کمکهای وعده داده شده شوروی چندان راضی نبود. درجواب این سفر پودگورنی در دسمبر 1975 به کابل آمد. دراین موقع تماس محمد داؤد خان با کشورهای عربی و مسئله اخراج کمونیستها ازکابینه وهمچنان جدیت داؤد خان درمورد عضویت بعضی کشورها مخصوصاً کیوبا در جمله ممالک غیرمنسلک بر روابط شوروی وافغانستان سایه افگنده و موجب کندی و تخریش روابط حسنه همیشگی گردیده بود. محمد داؤد خان درآن وقت میکوشید امضای قرارداد بعضی پروژهای انکشافی را با شوروی معطل سازد واز روش آنکشور درقبال بعضی کشورهای افریقائی شکایت داشت. درهمین حال اطلاعات استخباراتی مبنی برفعالیت گروه های خلقی و پرچمی علیه دولت جمهوری نیز به محمد داؤد خان میرسید. علاوتا تشئید مناسبات رژیم جمهوری با غرب و کشورهای اسلامی سوء ظن مسکو را برمحمد داؤد خان روزبروز زیاد می ساخت واین وضع برسردی مناسبات بین افغانستان و شوروی می افزود .

هنگامیکه محمد داؤد خان درلویه جرگه 1355 به حیث رئیس جمهور انتخاب شد، شکایت او از فعالیتهای تخریبی گماشتگان افغانی شوروی در افغانستان یعنی خلق و پرچم علنی تر گردید و خواست تا موضوع را با برژنف حین سفردوم خود به مسکو درمیان بگذارد . این مسافرت  از 12 تا 15 اپریل 1977 (حمل 1356) صورت گرفت که نظر به اهمیت تاریخی آن لازم است به جریان این رویداد کمی بیشتر مکث گردد.

محمد داؤد خان درمذاکرات روز اول مذکرات رسمی، رهبران شوروی را درجریان بهبود مناسبات افغانستان با پاکستان وایران گذاشت ودرمورد روابط نزدیک اقتصادی با کشورهای عربی سخن گفت، از مساعدتهای شوروی قدردانی نمود و اظهار امیدواری کرد تا مناسبات دو کشور که براساس همسایگی نیک، اعتماد متقابل و عدم مداخله درامور داخلی یکدیگر استوار است، بیش از پیش انکشاف نماید. درجریان مذاکرات برژنف از محمد داؤد خان پرسید که آیا ازسیاست تسلیحاتی ایران که به حیث نماینده ایالات متحده درمنطقه وظیفه حفاظت از منافع آن کشور را دارد، برای همسایه ها کوچک آن احساس خطر نمیکند ؟ این نوع سؤالها درحقیقت بیانگر ناراحتی شوروی در قبال تحولات سیاست خارجی افغانستان بود که درروز دوم مذاکرات شکل جدی وغیرقابل پیشبینی را بخود گرفت.

صمد غوث مدیرعمومی سیاسی وزارت خارجه که شامل هیئت معینی محمد داؤد خان دراین سفر بود، جریان مذاکرات را به تفصیل در کتاب سقوط افغانستان بیان کرده که قسمت حساس و مهم آن دراینجا تقدیم میگردد: «روزدیگر نوبت سخنرانی کشور میزبان بود. صبحت را رئیس هیئت شوروی برژنف آغاز کرد….. ازکنفرانس هلسنکی بخاطر امنیت وهمکاری متقابل اروپا اظهار خوشنودی کرد ازایالات متحده بخاطر ساختن پیمانهای نظامی و از چین بخاطر شونیزم آن یاد کرد و آرزومندی کشورش را بخاطر سعادت افغانستان ابراز نمود و اظهار کرد که نهضت عدم انسلاک نباید شکار دسایس امپریالیزم گردد.» صمد غوث مینویسد که برژنف خطاب به محمد داؤد خان مطالبی گفت که ترجمان را ناراحت سا خت و بعد از یک مکث کوتاه ترجمان گفته او را چنین ترجمه کرد: «برژنف شکایت کرد که درافغانستان دراثر فعالیت های دوجانیه درپروژه های ملل متحد ودیگر پروژه های چند جانبه، شمار متخصصین کشورهای عضو ناتو بسیار زیاد شده است. در گذشته حکومت افغانستان از متخصصین کشورهای ناتو حداقل در مناطق شمالی آن کشور دعوت نمیکرد، اما اکنون با آن دساتیر عمل نمیشود . او گفتک «اتحاد شوروی به این انکشافات با نظر بد می نگرد و از حکومت افغانستان تقاضا میکند تاخود را از تسلط آنها رهائی بخشد، آنها چیزی دیگر جز جواسیس نیستند وروی مقاصد امپریالیستی کا رمیکنند.» 

صمد غوث درباره عکس العمل محمد داؤد خان دربرابر این اظهارات برژنف که شکل تحکم واضح را داشت، چنین می نویسد: «فضای سالون تیره شد، برخی از روسها ناراحت معلوم شدند وافغانها بسیار آزرده بودند؛ من بطرف سردار محمد داؤد نگریستم، رنگش دود کرده بود. برژنف سخنان خود را قطع کرد، مثل اینکه منتظر جواب رئیس جمهور است. داؤ دخان به آواز بلند و احساسات جواب داد: آنچه شما گفتید، افغانها آنرا توقع نداشتند و مداخله درامور افغانستان میدانند، چنانکه قبلاً گفته شد افغانستان روابط خود را با شوروی با ارزش میداند. ما هیچ وقت بشما اجازه نخواهیم داد که به ما حکم کنید که چگونه کشور خود را اداره کنیم، چه کسی را درافغانستان استخدام نمائیم، چگونه و درکجا متخصصین را توظیف کنیم. این صرف مربوط به اداره دولت افغانستان است، اگر ضرورت با شد افغانستان غریب باقی خواهد ماند اما درفیصله های خود آزاد خواهد بود.» غوث درادامه علاوه میکند که پس ازاین سخنان محمد داؤد خان ناگهان از جا برخاست، تمام افغآنها نیز برخاستند با اشاره سر درحقیقت خداحافظی کرد وبطرف دروازه بزرگ روان شد. برژنف به زحمت زیاد از چوکی برخاست به همراهی پودگورنی، کاسیگین و دیگران به سرعت بدنبال داؤد خان حرکت کردند. داؤد خان به عقب برگشت دست لرزان برژنف راگرفت، او با تبسم گفت که جلالتماب شما میخواهید یک ملاقات خصوصی با من داشته با شید، من دراختیار شما هستم. سردارمحمد داؤد به آواز بلند گفت : من میخواهم به جلالتماب شما بگویم که دیگر ضرورتی به آن ملاقات وجود ندارد . او با این جمله خداحافظی کرد.» (غوث،عبدالصمد: “سقوط افغانستان” (به انگلیسی)، مترجم: محمد یونس طغیان ساکائی، چاپ دوم، پشاور، 1378، صفحه 238 و 239 ) 

درارتباط با جریان مذاکرات رسمی دو زعیم عبدالجلیل جمیلی ـ سابق دیپلومات افغان و عضو آن هیئت طی یک مقالۀ مبسوطی به محتوای قسمتی ازبیاناتی  که بین شهید داؤد خان و برژنف طی مجلس رسمی تبادله گردید، تماس گرفته و  آنرا با عبارات متفاوت با آنچه عبدالصمد غوث قبلاً نوشته بود، بیان کرده است. برژنف خطاب به محمد داؤد خان گفته بود (متن گفتار برژنف به استناد نوشتۀ جمیلی): «شما بخوبی میدانید که کشورما همیشه نزدیکترین دوست افغانستان بوده و هروقت و مرحله دست دوستی را بطرف افغانستان پیش کرده و از هیچ نوع کمکی دریغ نکرده است. حال هم ما به خوشی حاضریم که برای اجرای پلان جدید اقتصادی افغانستان کمک کنیم، ولی طوریکه اطلاع دارید دشمنان ما میخواهند که دراین دوستی ما رخنه و آنرا خراب سازند، بدین لحاظ عمال خود را زیر عنوان پیسکور و رضا کار وغیره به افغانستان اعزام می دارند که آنها زیر عنوان کمک و همکاری، اساساً درتخریب روابط ذات البینی ما میکوشند. باید حکومت افغانستان تمام این اشخاص را از افغانستان خارج کند.» 

درمتن جمیلی جواب داؤد خان به این عبارت ذکر شده است: «ما همیشه از کمک های کشورهای دوست منجمله اتحاد شوروی صمیمانه تشکر میکنیم، بناً همیشه خواهشمندیم تا کشورهای دوست با ما کمک های اقتصادی و با اعزام متخصصین خود به افغانستان با ما کمک کنند، ولی اگر این کمک ها و اعزام متخصصین به منزلۀ مداخله در امور داخلی ما به حساب برود، ما از بازوی این ها گرفته و تمام شان را از افغانستان بیرون می اندازیم.» داؤد خان بعد از تکرار این جمله به سخنان خود ادامه داد و گفت: «البته افغانستان یک کشور غریب است، ولی یک کشور مستقل و آزاد است و به هیچ کشور اجازه نمیدهد که بنام کمک در امور داخلی اش مداخله کند. تعیین سرنوشت افغانستان تنها بدست ملت افغان بوده و تنها مردم افغانستان حق دارند که درآن باره تصمیم بگیرند.»  (دیده شود: مقالۀ عبدالجلیل جمیلی دربارۀ «جریان واقعی سفرتاریخی 1977 مرحوم محمد داؤد خان به مسکو»، منتشره پورتال «افغان جرمن آنلاین»، 2007) 

هرگاه در جوابیۀ داؤد خان از تفاوت «کلمات و جملات» در دو متن فوق بگذریم، محتوای جواب از نظر «روحیه» درهردومتن باهم بسیارنزدیک و شبیهه می باشد، درهر دو از کمک های کشورهای دوست ابراز امتنان شده و اما در مورد «مداخله در امور افغانستان» و اینکه «تصمیم به مردم افغانستان» مربوط است، شباهت تام وجود دارد که واقعیت موضوع را مبنی بر نگرانی های هردو طرف از جریانات سیاسی منطقه و افغانستان انعکاس می دهد و نشانۀ از ایجاد فضای بی اعتمادی بین زعمای هردوکشور حساب میشود.

دربارۀ جریان ختم مجلس به تعقیب جوابیه داؤد خان فضا قدری تغییر کرد ولی کاسیگین با طرح یک سؤال خواست جویای نظر داؤد خان شود و صحنه را تغییر دهد. داؤد خان نیز به آرامی و متانت به شکل دوستانه به جواب پرداخت و بعد از آن مجلس طور معمول به پایان رسید. اما هنگام وداع برژنف روی به داؤد خان کرد و گفت که شما تقاضای صحبت خصوصی با من داشتید، من حاضرم. داؤد خان به آرامش جواب داد که اکنون ضرورتی به آن نیست.

اینکه بعضی ها این برخورد و شدت کلام شهید داؤد خان را در جواب برژنف « یک انتحار سیاسی» و یا «به اندازۀ پرتاب دو بمب چندهزار کیلوئی برکاخ کرملین از سوی رئیس جمهور افغانستان» تلقی و یا تعبیر میکنند و آنرا انگیزۀ سقوط جمهور ی یک سال بعد از این ملاقات می پندارند، به نظر من بسیار موجه نخواهد بود، به این دلیل که روابط افغانستان و شوروی از مدت بیش از یکسال از این سفر دچار سردی محسوس گردیده بود و یکی از اهداف این سفر نیز روشن ساختن اوضاع و اطمینان ازموقف طرفین بود که داؤد خان میخواست جانب شوروی را مطمئن سازد که تشئید روابط افغانستان با غرب ، با کشورهای اسلامی و ایجاد فضای حسن تفاهم و همکاری با پاکستان و بخصوص ایران از دوستی عنعنوی با اتحاد شوروی نمی کاهد، و اما زعمای شوروی برعکس اعتماد خود را به داؤد خان تاحد زیاد از دست داده بودند و تغییرسیاست داخلی و خارجی او را یک تخطی از آنچه به «دکتورین بریژنف» شهرت داشت، می پنداشتند و همانطوریکه در اواخر سلطنت تحولات وارده از طرف موسی شفیق را تحمل کرده نتوانستند، به تحولات داؤد خان به عین شکل نگاه میکردند. آنها ناراحت بودند که مبادا سرمایه گذاری سیاسی دراز مدت شوروی در افغانستان دفعتاً بهدر برود و افغانستان از نفوذ شوروی بیرون شود. (برای شرح مزید دیده شود مقاله: “آیا پاسخ داؤد خان به برژنف یک انتحار سیاسی بود؟”، از این قلم، منتشره افغان جرمن آنلاین، مورخ اول می 2015)

(قسمت پنجم)

کودتای 7 ثور 1357 – سقوط جمهوریت

رئیس جمهور محمد داؤد خان دیگر آن داؤد خان صدراعظم درامور خارجی نبود بین او  وشورویها این بار یکبازی مغلق و نهایت خطیر برای هردو جانب درجریان بود. آنچه ظاهراً طی دوسال اول گذشت، نشانه ای خواسته های واقعی هردوطرف نبود.  محمد داؤد خان میخواست از نیروی چپگراها در اردو به نفع خود در راه اندازی کودتا استفاده نماید و پس از موفقیت کودتا و استحکام نسبی نظام جدید تدریجی آنها را برکنارکند و خودش با تأسیس یک حزب ملی در بین “چپ و راست” و حفظ توازن بین “شرق و غرب” مبتنی بر اصل عدم انسلاک پایه های نظام جدید را مستحکم سازد. اما گروپ  چپگرا ها که خود شان و یا رهبران شان روابط نزدیک با سفارت شوروی در کابل داشتند وحتی بعضی شان با مقامهای دیگر شوروی به تماس بوده و از آنطرف رهنمائی می شدند، میخواستند تا از شهرت و نام محمد داؤد خان استفاده کرده به سهولت و بدون مقاومت، رژیم شاهی را بوسیله کودتا سرنگون کنند و بعد قدم بقدم در نظام جدید  نقش خود را در قدرت بیشتر ساخته و با استفاده از آن خود را به تدریج آماده برای کسب  کامل قدرت سازند. 

این بازی خطرناکی بود که بین دو جناح کودتا در پیش گرفته شد و اگر اوضاع به نحوی که در پنج سال جمهوری پیش میرفت، ادامه می یافت، چانس نجات وطن از مصیبت بعدی بیشتر می شد و دست گماشتگان مسکو از دامن وطن کوتاه میگردید. شوروی وقتی متوجه شد که چرخش محمد داؤد خان بسوی غرب و کشورهای اسلامی و ایجاد روابط نزدیک با دو کشور همسایه و نیز تصفیه هواداران شوروی از حکومت گردید و احساس کرد که اگر وضع با این منوال پیش برود، بزودی ممکن است سرمایه گذاری طویل المدت آنها در افغانستان  از هم بپاشد و افغانستان از وابستگی شوروی بیرون شود. با آنکه آنها میدانستند که حزب دموکراتیک خلق هنوزبه مرحلۀ نرسیده است که زمام امور را مستقل در دست گیرد، با آنهم برای رفع خطر فوق مجبور شدند تا در قدم اول هر دو جناح حزب دموکراتیک خلق یعنی خلق و پرچم را مجبور به وحدت عمل سازند و در قبال آن با راه اندازی یک کودتا  به جمهوری محمد داؤد خان پایان دهند. درحالیکه شورویها در اول به این فکر نبودند و میخواستند محمد داؤد خان را به حیث یک شخصیت مؤثرفقط برای یک دورۀ انتقالی تا آماده شدن شرایط برا ی گماشتگان خود برسراقتدار نگهدارند واین دوره به نظر آنها تا زمانی  ادامه می یافت که محمد داؤد خان برای تطبیق اهداف شوروی درافغانستان و منطقه مفید واقع می شد. واضح بود که این دو هدف متضاد و این بازی خطیر، روزی دریک نقطه تصادم میکرد و یک انفجار خونین را با ر می آورد. تصفیه پرچمیها از کابینه سرآغاز این برخورد بود وادامه آن درتغییر سیاست خارجی محمد داؤد خان روزبروز فاصله گرفتن از توقعات مسکو را آشکارتر میساخت.

ایجاد تشنج و تیره ساختن روابط سیاسی افغانستان با دوکشورهمسایه ایران و پاکستان یکی از تاکتیکهای عمده سیاست شوروی درافغانستان بود تا به وسیله آن افغانستان رانخست ازنگاه اقتصادی وتدریجاً سیاسی وایدئولوژی وابسته به اتحاد شوروی سازد. مسکو طی سال های 60 و 70 اینکار را با موفقیت پیش برد و اما وقتی دراواخر سلطنت و صدارت شفیق روابط با دوهمسایه روبه بهبود گذاشت و فراتر از آن با غرب و کشورهای اسلامی روابط در حال گسترش بود، روسها خطر بیرون شدن افغانستان را ازحلقه نفوذ خود احساس کردند و آنرا تخطی صریح از “دوکتورین برژنف” پنداشتند ، فوراً به فکر راه اندازی کودتای سرطان شدند ودر سقوط سلطنت بوسیلۀ اشتراک گماشتگان خود در کودتای 26 سرطان نقش بازی کردند. بار دیگرآنها خواستند عین کار را با رژیم جمهوری انجام دهند و  تغییر مسیر محمد داؤد خان را تکرار تخطی از آن دوکتورین محسوب نمایند وتصمیم به سرنگونی رژیم جمهوری توسط یک کودتای دیگر بگیرند.

عمال کی.جی.بی و سفارت شوروی درکابل به همین منظور دراواخر سال 1355 (1976) کوشیدند تا درقدم اول بین دوجناح رقیب پیرو خط مسکو یعنی خلق و پرچم وحدت عمل ایجاد کنند. آنها میدانستند که اینکا ساده نیست و اختلاف بین این دوجناح عمیقتر ازآنچه است که بزودی ترمیم شود. احساس ضرورت مبرم برای تغییر فوری رژیم سفارت شوروی را در کابل ناگزیر ساخت، برهردو طرف خلق و پرچم شدیداً فشار وارد کند تا به منظور آمادگی برای کودتا به اسرع وقت دست بدست هم دهند و همکاری و تفاهم نمایند. به صد مشکل سران خلقی و پرچمی به تفاهم رسیدند، به استثنای میراکبر خیبر از جناح پرچم که معتقد بود: حزب هنوز آماده گرفتن قدرت نیست و اختلافات درون حزبی کاملاً حل نشده، بجای کودتا با ید از طرق مبارزات سیاسی برای یک مدت استفاده کرد.(برای شرح مزید، دیده شودمقال: “مسألۀ وحدت خلق و پرچم ـ  آغازگر کودتای ثور و تشدید اختلافات درون حزبی”، از این قلم، منتشرۀ افغان جرمن آنلاین، مورخ 13 می 2015)

سلطانعلی کشتمند ازاراکین پرچم درکتاب خاطرات خود نظر خیبر را وجه عمومی داده دراین ارتباط می نویسد: «هدف پرچمیها از کارمیان آرتش [اردو] و آرتشیان[منسوبین اردو] هرگز توسل به زور و از اینطریق رسیدن به قدرت نبود، بلکه هدف سیاسی ایشان را ارتقای آگاهی سیاسی و اجتماعی منسوبین اردو د ر ردیف بخشها و گروه ها ی دیگر مردم تشکیل میکرد.» موصوف در جای دیگر با وضاحت تصریح میکند که : «تأمین وحدت دوباره حزب دموکراتیک خلق افغانستان (ح د خ ا) در جولای  1977 ازنگاه رهبری خلقیها، اتخاذ آمادگی برا ی کسب قدرت بوسیله ( ح د خ ا) تلقی میگردید. ولی وحدت حزب درنظر پرچمیها برپایه نگرش اصولی استوار بود که هدف آنرا همبستگی نیروهای چپ و دموکراتیک دریک مبارزه دوامدار وبه مثابه سنگپایه تشکیل جبهه متحد ملی مشتمل برکلیه نیروهای ملی دموکراتیک کشور تشکیل میکرد.»(کشتمند، سلطانعلی: “یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی با برهه های از تاریخ سیاسی معاصر افغانستان، چاپ دوم، کابل 2003، صفحه  319 و321)

خلیل زمرـ یکی از شگردان وفادارخیبرضمن یک مصاحبه با خبرنگار بی بی سی از قول خبیر چنین گفت که: «ح.د.خ.ا ، حزب انقلاب اجتماعی است، نه حزب کودتا». او افزود که خیبر از کارل مارکس نقل قول میکرد که: «کودتا یک توطئه است که ازطرف یک تعدادی از افراد جوان پیش برده میشود، ما حزب کودتا نیستیم، ما حزب انقلاب اجتماعی هستیم و باید در بین مردم کار کنیم. وقتیکه قوت ما در بین مردم بیشتر شد، این مسلم است که تعداد بیشتری از مردم، از ما حمایت میکنند. لهذا چیزی که در برنامه گفته شده ، آنرا باید اجرا کنیم. برنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان تعریف میکند که این حزب، حزب انقلاب اجتماعی است. ما نباید از این برنامه عدول کنیم. کودتاکردن عدول از برنامه های حزب است و عواقب بسیار بدی دارد».

خلیل زمر که خودش نیز به حیث یکی از نخبگان شاخه پرچم به حمایت از خیبر تبارز کرده بود، در باره وحدت حزب در مصاحبۀ خود چنین تصریح کرد که: «اساساً کسی تمایل چندانی برای وحدت بین دو جناح یا دو شاخه و فراکسیون حزب نداشت و آمادگی لازم برای این کار هم فراهم نبود و بحث اتحاد تنها با دیکته و فشار اتحاد شوروی صورت میگرفت که خودش مقدمه ای بود برای فراهم کردن زمینه برای تصرف قدرت. آمادگی ابتدائی بود، دست های اتحاد شوروی بخصوص از طریق ماموران سفارت اتحاد شوروی در کابل  که عملاً بر رهبران حزب فشار می آوردند که باید وحدت را بپذیرند، کاملاً مشهود بود»؛ او در ادامه افزود که: «حتی یکی از اهداف  سفر داؤد خان به اتحاد شوروی همین بود که با بریژنف حرف بزند که ماموران اتحاد شوروی در کابل ازطریق تأمین اتحاد دو شاخه ح.د.خ.ا عملاً در امور داخلی افغانستان مداخله میکنند و شما باید تعداد کارمندان خود را در سفارت کاهش دهید و همین مسئله به بد شدن مناسبات بریژنف و داؤد منجر شد».(مصاحبه خلیل زمر با عنایت فانی، بی بی سی، مورخ 29 دسمبر 2009 مطابق 8 جدی 1388)

با این گفته واضح میشود که بعضی عناصر جناح پرچم از جمله میراکبر خیبر در شرایط آنوقت طرفدار فوری کودتا نظامی نبودند و میخواستند تا مساعد شدند فرصت، به مبارزه دوامدار سیاسی ادامه دهند.

دراینجا واضح میشود که بین پلان سفارت شوروی و نظر خیبر تفاوت و درز عمیق وجود داشت . گروه طرفدار خیبر به شمول خلیل زمر، ثریا بها (خانم برادر داکترنجیب بعداً رئیس جمهور رژیم کمونیستی کابل ) ویک عده دیگر دراواخر سال 1356 از حزب انشعاب کرده وبه تبلیغ علیه حزب خلق وپرچم پرداختند. با این حالت سفارت شوروی در یک موقف خطیر قرارگرفت: ازیکطرف لزوم هرچه زودتر کودتا و ازطرف دیگر خطر افشای آن توسط گروه انشعابی خیبر.

شام 28 حمل 1357 جسد میراکبر خیبر د رجاده بین صحت عامه و چارراهی میکروریان پیداشد که به ضرب گلوله بطور مرموز به قتل رسیده بود و قاتل او هرگز پیدا نشد. بعضی ها این قتل را توطئه حکومت دانستند، برخی آنرا مربوط به اختلاف درون حزبی و رقابتهای ذات البینی اراکین حزبی خواندند و مسئولیت را بردوش حفیظ الله امین و همکارانش برادران عالمیار انداختند وعده دیگر انگیزه قتل را انشعاب از پرچم و مخالفت خیبر با ببرک کارمل و انمود کردند. ولی در هرحال این شایعه که خیبر به هدایت سفارت شوروی و توسط عمال کی.جی.بی روی انگیزۀ که فوقاً ذکر شد، به قتل رسیده است، بیشتر مدار اعتبار میباشد . زیرا سفارت شوروی می بایست خیبر را نه تنها به حیث عنصر مخالف کودتا از بین بردارد، بلکه مرگ  او را وسیلۀ اتحاد بالقوه حزبی وسرزنش کسانی قرار دهد که از هدایت آنها سرپیچی کند و علاوتاً با قتل خیبر سفارت شوروی خواست زمینۀ هرج ومرج  و نیز تحرک و نا آرامی را درشهر ایجاد نماید تا بدانوسیله پلان کودتا را در جوار این  نا آرامی و بی نظمی عمدی به پیش ببرد. روز تشیع جنازه خیبر اوضاع درکابل دگرگون شد و وابستگان حزبی و ازهمه بیشتر تماشاچیان، دریک صف طویل به راه پیمائی و شعاردادن پرداختند و جنازه را با عبور از نقاط مزدحم شهر بردوش کشیده درحوالی بالاحصار به خاک سپردند و سران حزبی به ایراد بیانیه های انقلابی پرداختند که شدت کلام آنها علیه حکومت قبلاً سابقه نداشت.

حکومت با مشاهده اوضاع درصدد بازداشت یک عده از سران حزبی (خلق وپرچم ) برآمد و در شب 5 ثور اسمای بازداشت شدگان از طریق رادیو اعلان شد. پس فردای آن هنگامیکه محمد داؤد خان مجلس وزرا را در ارگ دائر کرده بود تا برسر نوشت حزبیها و اوضاع جاری تصمیم بگیرد، ناگهان درحوالی ساعات ده بجه قبل از ظهر تانکها از قوای 4 به شهر ریختند و بین قوای گارد ارگ و کودتا چیان جنگ شدید آغاز شد. حوالی ظهر طیاره ها برفضای کابل به پرواز درآمدند و شروع به بمباردمان ارگ کردند. جنگ دربیشتر ساحات کابل گسترش پیدا کرد وقطعات نظامی یکی بی دیگر بدست شورشیان افتادند. شب حملات شدیدتر شد و درحوالی صبح ارگ جمهوری سقوط کرد.

بساعت 7 شام اعلامیه شورای نظامی قوای مسلح افغانستان به عبارت ذیل به پشتو ودری از طریق رادیو افغانستان به نشر رسید: «سردار محمد داؤد، آخرین فرد خاندان مستبد سلطنتی نادرخان، این عوام فریب بینظیر تاریخ و خائن به اراده خلق افغانستان، برای همیشه از میان رفت. حاکمیت ملی بعد از این به شما خلق نجیب افغانستان تعلق دارد. دفاع از دست آوردهای انقلاب، ازبین بردن هواخواهان این سردارمستبد و ستمگر، وظیفه فردفرد مردمان شرافتمند افغانستان است.»

نشر این اعلامیه سقوط رژیم جمهوری وازبین رفتن مؤسس آن محمد داؤد خان را بیان میکرد. دراین حادثه المناک نه تنها محمد داؤد خان، بلکه 20 تن از اعضای فامیل او ، به شمول خانمش (خواهر محمد ظاهر شاه )، سه پسر، دودختر، دوعروس و تعدادی از نواسه های خوردسالش، همچنان برادر باوفایش محمد نعیم خان ویک خواهرش با خواهر دیگر محمد ظاهر شاه که همه دراین روز مصیبت بار دریک اتاق بزرگ ارگ گردهم آمده بودند و نمیدانستند چه سرنوشتی درانتظار آنها است، همه آنها با عده ای چند از اراکین دولت وفادار به محمد داؤد خان زیر رگبار مسلسل خلقی و پرچمی ها جام شهادت نوشیدند و با وقوع این حادثه دامن کشور به لجن زار تاریخ کشانیده شد. 

بیمورد نخواهد بود که در این ارتباط با یک مثال تاریخی در کشور همسایه ایران اشاره کنم: امام خمینی در ایران پنج سال بعد عین شیوه ای محمد داؤد خان را در پیش گرفت و برای سقوط سلطنت نخست با مخالفان رژیم بخصوص حزب توده ایران همکار شد و پس از استحکام نظام به سرعت کوشید جناح همبسته ولی مخالف با مفکوره خود را سر به نیست کند و نظام  مطلوب خود را یکه تاز میدان سازد. دلیل عمده موفقیت خمینی در اینکار دو عامل عمده بود: یکی خمینی به یک قشر روحانی ارتباط داشت که در جامعه ایران ازنفوذ مذهبی فوق العاده برخوردار بود و مردم کشتارمخالفان نظام آخوندی را  به استبداد آن رژیم توجیه نمیکردند و دیگر اینکه چون متعاقب انقلاب اسلامی روابط رژیم جدید ایران با امریکا برهم خورد، شوروی ها نخواستند با حمایت از جناح های چپ، بخصوص حزب توده که حامی شان بود، بپردازند تا بتوانند رضایت و دوستی رژیم را با خود داشته باشند و از مخالفت ایران در برابر امریکا بیشتر استفاده نمایند.

اما متأسفانه محمد داؤد خان نظر به شرایط کاملاً متفاوت در این هدف موفق نشد و تنها به تصفیه یک تعداد چپگرا ها از مقامات بالا در ساحه ملکی اکتفا کرد و در ساحه نظامی نه تنها توجه جدی نکرد، بلکه بوسیلۀ روابط شخصی که بعضی چپگراها با وزیر دفاع حیدر رسولی داشتند، دوباره از مقام های غیر فعال نظامی به چوکی های فعال نصب شدند که این اشتباه بزرگ بود. محمد داؤد خان در موقفی نبود که مثل خمینی مخالفان خود را بطور گروهی و جمعی سر به نیست کند و از میان بردارد. شهادت معصومانۀ میوند وال که بطور مرموز صورت گرفت، او را دراینکار محتاط ساخته بود و پس ازامضای حکم اعدام چند نفر مربوط آن گروپ، دیگر هیچ مخالف سیاسی او محکوم به اعدام نشد و به زندانی ساختن آنها اکتفا کرد. در ارتباط با مثال خمینی که شوروی ترجیح داد از رژیم آخوندی حمایت کند و نه از حزب چپگرای توده، باید گفت که دربرابر محمد داؤد خان مقامات شوروی، بخصوص سفارت آن کشور در کابل از هردو شاخۀ حزب دموکراتیک خلق بسیار جدی حمایت کردند و طوریکه فوقاً از قول خلیل زمرـ یکی از هواداران میراکبر خیبر نقل گردید، آن سفارت در اتحاد هر دو شاخه با جدیت داخل اقدام شد تا آنها را متحد وبوسیلۀ مشاوران نظامی خود و عناصرافغانی تربیه شده در دستگاه های عملیاتی و استخباراتی شوروی آماده کودتا سازند.

محمد داؤد خان یکبار گفته بود که نمیخواهد با اعدام رهبران چپگرا، ازآنها قهرمان درست کند و منتظر فرصت بود تا دلائلی برای بازداشت و محاکمه شخصیت های کلیدی خلقی و پرچمی بدست آورد. لجام دادن دولت به مراسم تدفین میر اکبر خیبر و متعاقباً باز داشت عده ای ازاراکین خلقی و پرچمی میتوانست یک موقع مناسب برای اینکار باشد، که متأسفانه  با شعله ور شدن  فوری کودتای ثور این فرصت از دست رفت وبرعکس، این آتش جان خود محمد داؤد خان و خانواده اش را و در مجموع وطن را سوختاند

مقالات مرتبط

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

سال انتشار: سوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

سال انتشار: دوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

سال انتشار: 31 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 30 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

سال انتشار: 25 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

سال انتشار: 24 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

سال انتشار: 22 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

سال انتشار: 21 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

سال انتشار: 13 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

سال انتشار: 12 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

سال انتشار: 11 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

سال انتشار: 10 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

سال انتشار: 9 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 8 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش ششم)

سال انتشار: 5 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش پنجم)

سال انتشار: 4 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش چهارم)

سال انتشار: اول دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش سوم)

سال انتشار: 30 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش دوم)

سال انتشار: 28 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)

سال انتشار: 18 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem
A portrait image of Dr. Sayed Abdullah Kazem

داکتر سیدعبدالله کاظم

داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل  درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.

بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده  شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون  به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.