نظر اندازی در لابلای واقعیت های تاریخی مطالبی از کتاب خاطرات دگرجنرال عبدالرزاق خان

نویسنده: داکتر سید عبدالله کاظم
تاریخ انتشار: 14 آگست 2015

پیشگفتار:

در مقالۀ قبلی تحت عنوان “داؤد خان و اردو” هم مطالبی را در پیشگفتار گنجانیدم و این بار میخواهم به یکی دو مطلب دیگر اشاره کنم، ازجمله یکی اینکه چرا به بررسی دو اثرمهم دو جنرال افغان در مورد رویدادهای مهم تاریخ معاصرکشور پرداختم؟ دلیلش یکی این بود که ازیکطرف برخدمات برازندۀ محمد داؤد خان در انکشاف و اعتلای اردوی افغانستان بطور کل روشنی اندازم و دیگر اینکه دوشخصیت را انتخاب کردم که یکی در زمان جمهوری محمد داؤد خان جنرال برحال و رئیس تشکیلات اردو بود و دیگرش با دوستی و همکاری های دیرینه با او، متأسفانه در اثر اتهام وارده مبنی بر اشتراک در یک کودتا علیه رژیم  به حبس عمری محکوم گردید و مدتی را در زندان گذرایند. 

آنچه از محتوای نوشته ها و بیانات این دو شخصیت با عبارات مختلف آشکار میشود، هردو در بسا موارد هم نظر اند و هردو دست نامرئی روسها را که بیشتر از آستین داکتر حسن شرق و رفقای پرچمی او برآمده بود و در گردانندگی بسا وقایع نقش داشت، مورد تائید قرار میدهند و هردو بر یک تعداد همکاران محمد داؤد خان مشکوک اند که آنها به نحوی مستقیم و یا غیر مستقیم تحت تأثیر جناح خلق و پرچم بوده و محمد داؤد خان یا از این ارتباطات قبلاً آگاه بوده و یا بعداً آگاه شده، ولی بهرحال میخواسته نخست به کمک آنها کودتا را به ثمر رساند و بعد قدم بقدم آنها را از حلقه بیرون و درحاشیه قرار دهد.علاوتاً هردو هم نظر اند که ماده 24 قانون اساسی 1343 و محروم ساختن داؤد خان از فعالیت آزاد سیاسی، انگیزۀ عمده اقدامات بعدی او بوده و هردو به این نظر اند که داؤد خان در ده سال بیکاری در راه رسیدن به هدف خود یعنی تغییر نظام  بطور غیرمستقیم فعالیت میکرده است و نیز هردو هم نظر اند که در دهه قانون اساسی پادشاه افغانستان قاطعانه در امور دولت دست می زد و نیز سردارعبدالولی را در برابر محمد داؤد خان تقویه میکرد. هردو بر توشیح نکردن قانون احزاب ازطرف پادشاه انگشت انتقاد می گذارند و معتقد که همین خلا موجب شد تا احزاب مختلف مثل سمارق از زمین سبز کنند وعلیه رژیم موقف گیرند که در اثر آن نظم عمومی با راه اندازی  هر روزه مظاهرات برهم بخورد. هر دو داخل شدن عناصر وابسته به جناح چپ (خلق و پرچم) را در مقامات حساس نظامی و ملکی حتی به سویه وزرا و تخریب رژیم شاهی از درون یکی از عوامل مهم بی ثباتی در دهه قانون اساسی می شمارند. البته بعضی تفاوتهای کوچک در ابراز نظر هردو نیز دیده میشود که طبیعی است.

مسلم است که وقتی ابراز نظر دو شخصیت وارد در قضایای تاریخ معاصر کشورکه بصورت جداگانه به قید تحریر در آمده اند، ولو در کتگوری اسناد تاریخی معتبر “درجه دوم” قرار میگیرند، اما بادرنظرداشت مقاصد اشخاص و منابع تهیه کننده آن میتوان به آن اعتباربیشتر داد؛ به عبارت دیگر ابراز نظر های منفی شخصیکه از رویداد صدمه دیده است، از ارزش استنادی کمتر برخوردار میگردد به مقایسه کسانیکه از رویداد صدمه دیده و اما از ابراز نظرمنفی بروی عقده خودداری کرده و میکوشد نظرش آفاقی باشد. البته ما کسانی هم داریم که خاطرات و چشم دیدهای خود را یا به منظوربرخ کشیدن حق و ناحق خدمات خود می نویسند و یا به نحوی میخواهند در قصور و کوتاهی های وظیفوی، خود را برأت دهند. بهرحال این وظیفۀ بسیار مهم یک محقق تاریخ است تا با درنظرداشت موقف خاطره نویسان، به ارزیابی نظریات شان پرداخته و به آن استناد کند و هرگاه یک نظر از دوسه منبع مختلف تائید میشود، خودبخود به اعتبار آن به حیث سند تاریخی می افزاید.

در این پیشگفتار میخواهم به یک موضوع ضمنی اشاره کنم که بعضی از محترمان تأکید برآن دارند که چون اوضاع جاری کشور بسیار وخیم است، بهتر خواهد بود  از بحث های تاریخی در این موقع صرف نظر شود و بررسی ها و نوشته ها بیشتر به مشکلات موجود متمرکز گردد. دراین مورد اینجانب از سالهاست که رسالت خود را انجام داده ام، ولی در این خزان زندگی میخواهم به بررسی و روشنگری واقعات تاریخ معاصر بپردازم و نمیخواهم تجارب و اندیشه های خود را در این مسائل با خود زیر خاک ببرم. جای شکر است که اکنون جوانان با دانش و فضیلت ما در داخل و خارج کشور به بررسی های بسیار مفید و با ارزش روی مسائل جاری بسیاربهتر از من می پردازند. با تقدیم این عرایض بر میگردم به اصل موضوع که درج عنوان این مقاله است:

نگاه مختصر به معرفی مؤلف کتاب “افغانستان در جریان زندگی من”:

دگرجنرال عبدالرزاق خان (پسر کفتان احمد علی خان و نوۀ جرنیل میرعطا خان، متولد در چهاردهی کابل در23 حمل 1291 ش ـ مطابق12 اپریل 1912)، سابق قوماندان عمومی قوای هوائی و مدافع هوائی افغانستان، دوست و همکار دیرینۀ محمد داؤد خان یکی از شخصیت های سرشناس اردوی افغانستان که تقریباً 4 دهه عمر خود را صادقانه در راه خدمت به وطن بخصوص در اعتلا و انکشاف قوای هوائی کشور گذرانید ، یکی از نیک نام ترین شخصیت های امورنظامی کشور محسوب میشود. او در آغاز دورۀ جمهوری محمد داؤد خان به اتهام اشتراک درکودتای مسمی به “میوندوال” باز داشت گردید و برطبق فیصلۀ محکمه به حبس طویل محکوم شد و پس از تقریباً هفت سال در جمع همه زندانی ها زیر نام گویا “عفو عمومی” در اوائل فبروری 1980 پس از تهاجم قوای شوروی به افغانستان از زندان پلچرخی آزاد گردید. 

او در سالهای اخیر زندگی، هنگامیکه درشهر “فیر فکس” (ایالات ویرجینیا ـ اضلاع متحده امریکا) به حیث مهاجر بسر می برد ونظر به ضعف جسمانی توانائی نوشتن را نداشت، به توصیۀ دوستان به ضبط خاطرات خود در چند کاست آدیوئی پرداخت که بعد از وفاتش (16 سپتمبر 2001 به عمر 87 سالگی درآن شهر)  گفته های مرحومی به قید قلم آمد و درج کتاب خاطراتش شد. این کتاب تحت عنوان “افغانستان در جریان زندگی من”  به همکاری آقای فیض الله فایض و با ایزاد یک تقریظ از جانب پوهاند محمد موسی معروفی (دامادش) در 181 صفحه در سال 1384 بوسیلۀ “مطبعه صناعتی شوخک” در کابل به چاپ رسید. 

مؤلف دربارۀ رسالت نوشتن خاطرات در مقدمۀ کتاب چنین می گوید: «تاریخ ملت ها تاریخ اجرأت بزرگ است؛ دانستن تاریخ یک مملکت وقتی بخوبی درک شده میتواند که هرکس، چه به سویه بزرگ باشد و یا کوچک، ولی در آن سهم داشته باشد، برداشتهای عینی خود را در چوکات وقایع عمومی کشور با مردم خود شریک سازد، تا نسل های آینده یک ذخیرۀ خوب برای دانستن تاریخ خود داشته باشند.»  او می افزاید: «البته من فقط یک صاحب منصبی بودم که ساحۀ مسئولیت من محدود به قوای هوائی و مدافع هوائی بود. سهم من در تعیین سرنوشت سیاسی و اقتصادی کشور کاملاً ناچیز و به ساحۀ نظامی محدود بود. ولی این محدودیت صلاحیت، اندازۀ مسئولیت مرا در مقابل مردم افغانستان به هیچ صورت تقلیل نمیدهد. روی همین احساس مسئولیت است که میخواهم ازطریق نوشتن این خاطرات با شما راز و نیاز کنم و حقایق را طوریکه من مشاهده و احساس کرده ام، در اختیار شما عزیزان بگذارم. متأسفانه این خاطرات در عالم مهاجرت و زمان و شرایطی در رشتۀ تحریر در می آید که هیچ گونه اسناد تحریری نزدم موجود نیست.»

شناخت نویسندۀ مقاله با مؤلف کتاب:

اینجانب برای بار اول جناب دگرجنرال عبدالرزاق خان را در سال 1343 هنگامی ملاقات کردم که یک مشکل کوچک بین دهقانهای ما و ایشان در زمین های همجوارما در “شکردره ” روی حقابه پیدا شده بود و پدر مرحومم از من تقاضا کرد تا موضوع را با دگر جنرال صاحب در میان بگذارم. روز بعد حوالی عصر به منزل ایشان رفتم و با نوشتن یک کاغذ و معرفی خود، خواهش ملاقات کردم. با لطف فراوان مرا پذیرفتند و فرمودند که به ناظر خود هدایت میدهند. ازآن به بعد ایشان را دیگر ندیدم و اما هنگامیکه با جمعی از استادان پوهنتون پس از کودتای ثور(در اواخر سرطان 1357) در محبس پلچرخی زندانی بودم، یکی از روزهای اواسط ماه عقرب شنیده شد که یک عده زندانی های مربوط به کودتای مسما به “میوندوال شهید” را از زندان دیگر به عمارت ما (زندان نمبر یک) انتقال داده اند.

هنگامیکه صبح وقت برای گرفتن وضو به صحن حویلی عقبی عمارت برآمدم، جائیکه یگانه محل هوای آزاد برای زندانی ها بود، چشمم به تعدادی جدید الورود افتاد که در یک خط  کمی دور از دیگران در حال قدم زدن بودند و در بین ما و آنها چند پولیس مؤظف مانع تماس با آنها می شدند. دراین میان چشمم به مرد مؤقر و مسن تر از دیگران افتاد که با متانت قدم میزد و پوستین دراز روی شانه هایش بود؛ خوب متوجه شدم  و دریافتم که این مرد همان دگرجنرال عبدالرزاق خان قوماندان هوائی است که سالها قبل او را در منزلش ملاقات کرده بودم. از دور به همۀ آنها سری برسم احترام شور دادم  ومیخواستم دنبال کار خود بروم که ناگهان دیدم شخصی از صف نوواردان به شدت از مانع پولیس ها عبور کرد و بیکی از محبوسین بنای حمله گذاشت و با صدای بلند به دو و دشنام پرداخت و داد میزد که تو خاین را که اکنون هردو در زندان هستیم، به جزای اعمالت میرسانم. این شخص همان حاجی فقیرمحمد وکیل جلال آباد بود که به اتهام اشتراک درکودتای “میوندوال” به حبس دوام محکوم شده بود وطرف مقابلش صاحب منصب پولیس محمد صدیق واحدی وردک یکی از مستنطقین حاجی فقیر بود که حین تحقیق او را زجر داده بود، ولی پولیس های حاضر صحن حویلی همه دویدند و مانع برخورد فزیکی او شدند. بهرحال روز های بعد این مشکل رفع شد و یکی دو هفته بعد این گروپ را در منزل دوم غربی  که ما را نیز قبل از آمدن آنها از منزل اول شرقی به آنجا انتقال داده بودند، جا دادند و به این ترتیب با آنها در یک دهلیز قرار گرفتیم. در مدت زندان که ماه ها طول کشید، به تدریج تماس ها زیاد شد و با ملاحظۀ شناخت قبلی، دریچۀ صحبت ها از هر طرف آغاز گردید. 

دیداربعدی من با دگرجنرال صاحب دو سه بار پس از رهائی از زندان در مهاجرت در شهرمسکونی شان “فیرفکس” صورت گرفت و ضمن صحبت از خاطره های گذشته، برایم مژده دادند که ضبط خاطرات خود را به روی کاست آغاز کرده اند تا بعداً به قلم آورده شود. کتاب خاطرات شان در 1384 (2005) یعنی چهار سال بعد از وفات مرحومی در کابل به چاپ رسید و یک نسخۀ آن  از طرف دوست عزیزم آقای عبدالله رزاق پسر مرحومی برایم اهدا گردید که اینک از ورای آن مطالب مهم  و تاریخی، بخصوص در رابطه با همکاریهای دوستانه و دیرینه ایشان را با شهید محمد داؤد خان و نیز عاقبت آن دوستی وهمکاریها را که چگونه دفعتاً بوسیلۀ دستهای نامرئی به فضای بی اعتمادی تبدیل شد وجای خود را به تغییر حالت داد، دراین نوشته بطورپیهم در چند قسمت خدمت علاقمندان تاریخ معاصر کشور تقدیم میدارم:

محتویات کتاب:

کتاب خاطرات دگرجنرال عبدالرزاق خان تحت عنوان “افغانستان در جریان زندگی من”  درپنج فصل که هر فصل یک دوره خاص زندگی او را احتوا میکند، تقسیم شده است: فصل اول  از مکتب تا ختم دوره تحصیلات، مشتمل بر معرفی مختصر خانوادگی، رفتن به مکتب و اینکه چگونه علاقمند به شمول در قوای هوائی کشور شد و برای تحصیل “پیلوتی” در زمان سلطنت اعلیحضرت شاه امان الله غازی با یک گروپ به ایتالیا اعزام گردید و همچنان گزارشات زمان تحصیل و برگشت بوطن که مصادف با دوره 9 ماهه امیر حبیب الله کلکانی بود، همه در مجموع موضوعات دلچسپ را در بر دارد که شمۀ از تاریخ و سرگذشت را با آب و تاب خاص بیان میکند. فصل دوم دورۀ طولانی تقریباً چهار دهه خدمت او را از تولی مشری تا دگرجنرالی احتوا میکند که بیشترین قسمت کتاب را تشکیل میدهد. در فصل سوم شرحی دارد از کودتای 26 سرطان  تا کودتای 7 ثور که بیشتر به دوره باز داشت و قسمتی از ایام زندان او اختصاص یافته و در فصل چهارم و پنجم موضوعات مربوط به کودتای 7 ثور و یک ارزیابی کلی اوضاع کشور در آنوقت مورد بحث قرار گرفته است. در این مقاله سعی برآنست تا بیشتر روی موضوعاتی مکث شود که از نظر تاریخی اهمیت بیشتر دارند.

ملاقات با امیر حبیب الله کلکانی:

درجریان سفر برگشت از ایتالیا به افغانستان، خاصتاً هنگامیکه او و گروپ شان در پشاور رسیدند، از اوضاع وطن مطلع شدند به اینگونه که می نویسد: «ما در پشاور به یک حالت عجیبی برخورده بودیم: درکابل حبیب الله کلکانی پادشاهی میکرد و جنرال نادرخان در جنوبی بود. به جنرال نادرخان نوشته کردیم که با ما موافقه کند تا بیائیم و درعقب جبهه همراه شان کمک کنیم. پس بما احوال دادند که چند روز صبر کنید، عنقریب ما کابل را میگیریم. اما این مدت طولانی شده رفت و کدام نتیجه بدست نیامد.» تصمیم برآن شد که یک تعداد به کابل برویم و یک تعداد در پشاور منتظر باشند؛ راه پشاورـ کابل در اثر جنگها بسته بود ، از راه کویته به قندهار رفتیم و به کمک قوماندان آنجا به معیت یک «کرنیل خود مختار» که روانه کابل بود، ذریعه لاری به کابل رسیدیم.»

او در ادامه می افزاید: «در کابل جشن استقلال را تجلیل میکردند، کرنیل ما را نزد قوماندان هوائی “ابو محمد خان” برد و او گفت که شما باید وزیر دربار و امیر صاحب را ببینید. روز دیگر قرار شد بساعت یک بجه بعد از ظهر در منار “علم و جهل” به معیت قوماندان هوائی به دیدار وزیر دربار “شیرجان خان” رفتیم  و او از امیر برای ما وقت گرفت و پس از ساعتی به حضور امیر در کمپ مخصوص او رفتیم بعد از رسم احترام وزیر دربار گفت: “امیر صاحب! همین جوانان را که می بینید، اینها بوقت امان الله خان رفته بودند برای تحصیل به فرانسه و ایتالیا و حالا فارغ تحصیل بوطن آمدند. امروز چون جشن بود، آمدند شما را از نزدیک ببینند و تبریک بگویند”.» عبدالرزاق خان می نویسد: «وی [امیر] یک کلاه قرص و لنگی به سر، چپن خامک دوزی و پیراهن خامک دوزی و تنبان به تن داشت و با دیدن ما گفت: “امان الله خان خوب آدم بود، وزیر دربار جشم [مقصدش جشن بود] است، به این ها صد صد روپیه بتی.” وزیر دربار ازین بانکنوت های اول که به چلند افتاده بود و در وقت امانی طبع شده  و اما در وقت حبیب الله کلکانی آنرا یک مهر زده بودند، صد صد روپیه [آنوقت افغانی نامیده می شد] به ما داد. بعد ازین ملاقات رفتیم به منطقۀ جشن، هنوز جابجا نشده بودیم که دیدیم امیر حبیب الله بالای یک اسپ بسیار نلغه سوار است و در عقبش همان شایان که محافظانش بودند، وی را مشایعت میکنند. مردم کابل که وی را میدیدند صدا میکردند که :”تخت و بخت ات برقرار پادشاه اسلام”؛ امیر حبیب الله خان می گفت: “جانک تان جور، جانک تان جور”.»

او می افزاید: «بعد ازاین دیدار به ما دوماه رخصتی داده شد، پیش از اینکه دو ماه طی شود، من یکروز به میدان هوائی [وزیر اکبر خان مینه موجود] رفتم و طیاره های “لیبرتی” را دیدم که از سابق مانده بود، ولی بسیار کهنه شده و از مود افتاده بود…وقتیکه طیاره ها را چالان میکردند، چالان نمی شد… بالاخره بعد از چند دقیقه طیاره چالان شد و اعلانات بسیار مهم را بردند به طرف جنوبی تا جائیکه لازم بود پرتاب کنند. ما شنیدیم که اعلانات می گفت : کسانیکه جنرال نادرخان را زنده بیاورد، پنجاه هزار افغانی و اگر سرش را بیاورد سی هزار افغانی و اگر برادرهایش را زنده یا مرده بیاورد سی هزار افغانی برایش انعام داده میشود.» 

او می نگارد که: «دو سه هفته بعد شاه ولی خان با قوای معیتی در حواشی کابل رسید و دراثر فیر توپ، جبهه خانه ارگ منفجر شد و امیر حبیب الله با یاران خود از ارگ فرار و بطرف شمالی رفتند.  قوای شاه ولیخان که بیشتر شان از قوم مسعود بودند، داخل ارگ شدند و تا که توانستند دارئی امیر ارگ را به چور و چپاول بردند و حتی خزانه های را که در آنها یک مقدار طلا و پول باقیمانده بود، با خود بردند؛ قالین های کلان را که یکنفر با خود برده نمی توانست، چند تکه کرده به پشت خود بار کرده و بردند…»

چگونگی اخذ بیعت برای سپه سالار محمد نادرخان:

عبدالرزاق خان در مورد اینکه چگونه سپه سالار محمد نادر خان به پادشاهی رسید، چشم دید خود را در سلام خانه ارگ چنین بیان میکند: «بعد از اشغال کابل توسط قوای مارشال شاه ولی خان [بعداً مارشال]، سپه سالار محمد نادرخان [از چهلستون ـ حومه کابل] به کابل تشریف آوردند. بروز تشریف آوری شان یک عده مامورین اسبق ملکی و عسکری و یک تعداد سرشناسان و یک تعداد مردم جنوبی به سلام خانه [سالون بزرگ در داخل ارگ که در زمان امیر عبدالرحمن خان برای محافل بزرگ دربار اعمار شده بود و تاهنوزهم پابرجاست] گردهم آمدند و منتظر تشریف آوری وی شدند.  بعد از چندی تخمین ساعت یازده بجه سپه سالار نادرخان با دوبرادر شان مارشال شاه ولی خان و جنرال شاه محمود خان و همچنان محمد گل خان مومند و الله نواز خان سپه سالار داخل شدند و محمد نادرخان لباس ملکی به تن داشت و کرتی اش به طرز عسکری چهار جیبه و برجست و موزه بپا داشتند، بر سر خود لنگی خاکی زده بود. مارشال شاه ولیخان و جنرال شاه محمود خان لباس های خاکی پوشیده بودند با چکمه های جاجی که بالای چکمه قطارها به کمر و شانه داشتند. لباس خاکی، چپلی، کلاه و لنگی به سر داشتند؛ محمد گل خان لباس وطنی و الله نواز خان لباس ملکی در برداشت. مردم چک چک کرده بعد از آن سپه سالار محمد نادر خان فرمودند که: “وظیفۀ من بود که آنهائی را که تاج و تخت افغانستان را غصب کرده بودند، از قدرت براندازم و چنانچه انداختم. حالا وظیفۀ شما مردم است که پادشاه خود را انتخاب کنید.”»

او در ادامه می نویسد: «پس از این گفتار فیض محمد خان زکریا و غلام محمد خان وردک به وکالت حاضرین گفت که: “همه ما، شما را به پادشاهی خود قبول کردیم.”، سپه سالار نادر خان فرمود که : “شما فکر کنید امان الله خان هم موجود است و دیگر اشخاص هم موجود است. ممکن شخص دیگری را درنظر بگیرید”؛ بازهمین دو نفر به وکالت همه گفتند: “نه، ما شما را به پادشاهی خود قبول میکنیم.”؛ دراین وقت سپه سالار کمی عقب رفته با برادر ها و هیئتی که همرایش بود، مثل محمد گل خان و الله نواز خان سرگوشی کردند و بعد از یک دو دقیقه سرگوشی پس آمدند و بمردم [حاضرین] گفتند: “درصورت اصرار شما من پادشاهی شما را قبول کردم.” بعداً پرسیدند راجع به محمود سامی و محمد ولی خان شما چه نظریه دارید؟”، بازهم همین دو نفر که عبارت اند از فیض محمد خان زکریا و غلام محمد خان وردک باشند، گفتند: “هردویش را بکشید!”؛ نادرشاه فرمود که: “جرم محمود سامی زیاد است، اگر کشته شود درست است، اما محمد ولی خان به همان اندازه جرم ندارد، بهتر میشود که هشت سال حبس شود”؛ بازهم همین دو نفر گفتند: “فرمودۀ اعلیحضرت را قبول کردیم.”؛ بعد از آن اعلیحضرت از سلام خانه تشریف بردند.»

با این شکل و شیوه سپه سالار محمد نادر خان بتاریخ 23 میزان 1308 ـ مطابق 16 اکتوبر 1929 سلطنت خود را اعلام و برادارن خود را به مقام ها عالیه دولت گماشتند ـ محمد عزیز خان [پدر محمد داؤد خان و محمد نعیم خان] را به حیث سفیر در جرمنی، محمدهاشم خان را به صدارت عظمی و مارشال شاه ولی خان را به سفارت در لندن، شاه محمود خان را به حیث وزیر دفاع [حربیه] ،[ فیض محمد خان زکریا را وزیر خارجه و محمد گل خان را وزیر داخله] مقرر نمودند و محمد صادق مجددی را سفیردر مصر  و برای برادر بزرگ شان در “قلعه جواد” چهاردهی زمین بخشیدند، ملا های سرشناس را در جمعیت العلما شامل و برای شان معاش تعیین کردند و امر نمودند تا مکاتب ذکور مجدداً باز گردند، به جز از مکتب نسوان. (تا اینجا مطالب مهم تاریخی فوق از فصل اول از صفحه 3 الی36 کتاب اقتباس و گرفته شده است)

نحوه اخذ بیعت به شهزاده محمد ظاهر:

در فصل دوم کتاب بازهم دگر جنرال عبدالرزاق خان چشم دید خود را از چگونگی اخذ بیعت عسکری به شهزاده محمد ظاهر پس از شهادت پدرش بروز16 عقرب 1312 (مطابق 24 نوامبر1933) چنین بیان میکند: «در این وقت ما یکعده افسران قوای هوائی، درحالیکه محمد احسان خان قوماندان هوائی هم موجود بود، والیبال میکردیم [ در میدان هوائی قدیمی درشیرپور]. یکنفر صاحب منصب به سواری بایسکل آمد با احسان خان قوماندان هوائی سرگوشی کرد. قوماندان هوائی رو بطرف ما کرد و گفت: “امروز والبیال را معطل کنید، زیرا سپه سالار صاحب ما و شما را به کلوپ عسکری [ ساحه مقابل میدان هوائی سابقه] خواسته و به سرعت باید بطرف کلوپ عسکری برویم.” بعضی  به سوار ی بایسکل و بعضی که بایسکل نداشت، احسان خان به موتر خود آنها را ورداشت تا که به کلوپ عسکری رسیدیم. پیش از رسیدن ما یک تعداد صاحب منصبان از وزارت حربیه  و هم یک تعداد از قلعه جنگی رسیده بودند، اما چون رخصتی بود، بسیار صاحب منصبان از وزارت به خانه های خود رفته بودند و تعداد موجود که بیشتر از دو تا سه صد نفر بود، بمقابل سمت شمال کلوپ عسکری همگی صف گرفته، ایستاده شدیم.»

او در ادامه می نگارد: « درین وقت یک موتر جیپ سربازان که دربین آن شاه محمود خان سپه سالار و محمدظاهرشاه موجود بودند، در مقابل قطعات صاحب منصب ها رسیدند. دراینجا یکی از جنرال ها تیارسی و ولنگو گفتند. شاه محمود خان صاحب منصبان را خطاب کرده گفت که : “باکمال تأسف به شما می گویم که اعلیحضرت نادرشاه امروز ازطرف یکی از طلاب به شهادت رسانیده شد. ما جمیع وزرا که در آنجا بودیم با کل مدعوین ظاهر شاه را به پادشاهی افغانستان قبول کردیم. حالا از شما صاحب منصب ها خواهش میکنیم شما هم ظاهرشاه را به حیث پادشاه افغانستان قبول کنید.” به مجردی ختم این گفتار همگی با یک آواز گفتیم که ما اعلیحضرت ظاهر شاه را به پادشاهی قبول داریم. پس ازین قبولی ازما، موتر ها دور شده از کلوپ خارج شد و ماهم رخصت شده به خانه رفتیم.»

اکنون از گزارش یک شاهد عینی که هم در سلام خانه هنگام انتخاب اعلیحضرت محمد نادر شاه حضور داشت و نیز شاهد نحوه به اصطلاح اخذ بیعت به اعلیحضرت محمدظاهر شاه پس از شهادت پدرش از عساکر در کلوپ عسکری بود، واضح میشود که انتخاب هردو پادشاه یعنی پدر و پسر به شکلی صورت گرفته که در آن رأی مردم مطرح نبوده و محض در حضور یک عده شخصیت های منسوب به دولت اینکار انجام یافته، خاصتاً در مورد بیعت به سپه سالار محمد نادرخان که همه کاره اتخاذ تمام تصامیم  فقط دو نفر فوق الذکر بودند، بدون آنکه حتی از اعضای حاضر مجلس حق نمایندگی داشته باشند، چه رسد به نمایندگی از مردم.

سخنی در مورد مشروعیت نظام:

در این ارتباط باید یادآور شد که  جانشینی شهزاده محمد ظاهر بجای پدر شهیدش در مقام سلطنت افغانستان در نقاضت صریح با قانون اساسی نافذه آنوقت قرار داشت، طوریکه قانون اساسی سال 1309 ماده 5، فقره اخیر آن حکم میکند که : «ملت نجیب افغانستان متعهد میشوند که سلطنت افغانستان به خاندان این پادشاه ترقی خواه مملکت با انتخاب اعلیحضرت پادشاهی [محمد نادرشاه افغان] و اهالی ملت افغانستان انتقال میکند» و در تبصرۀ ذیل این ماده آمده است: «خاندان عبارت است از اولاد ذکورکبیر و برادر.»  از آنجائیکه اعلیحضرت محمد نادرشاه آناً شهید شدند، لذا نظر قبلی پادشاه در مورد جانشینی او (برطبق ماده 5 قانون اساسی) موجود نبود، پس یگانه راه قانونی برای تعیین جانشین پادشاه مراجعه به نظر «اهالی مردم افغانستان» بود که به آن وقعی گذاشته نشد و به نظر چند نفر آنهم «وزرا و دو تا سه صد نفر صاحب منصبان» اینکار صورت گرفت. اگر بعضی ها این کا ر را ناشی از حالت خاص”اضطرار” میدانند، باید گفت که همچو حالت خاص قطعاً در قانون اساسی پیشبینی نشده بود که برای این اقدام مجوز قانونی محسوب شود.

مطالب فوق را برای تداعی نظر کسانی آوردم که کودتای محمد داؤد خان را یک اقدام “غیر دموکراتیک” میخوانند، متأسفانه آنها فراموش کرده اند که نصب اعلیحضرت محمد ظاهر شاه به سلطنت مغایر به روحیۀ صریح قانون اساسی آنوقت انجام یافت و رسیدن اعلیحضرت محمد نادرشاه به سلطنت فقط دراثر یک اقدام فاتحانه نظامی بوقوع پیوست که تفاوتی چندان از یک کودتا نداشت، درحالیکه خودش در بیانیه خود از اعلیحضرت امان الله خان نام برد و قبلاً هم اظهار کرده بود که او برای اعاده مجدد سلطنت شاه قبلی داخل پیکار شده بود.

 طوریکه در نوشته های قبلی خود در ارتباط با موضوع مشروعیت رژیم ها عرض کردم که مشروعیت میتواند برطبق قانون بصورت قبلی از طریق مراجعه به آرای مردم یعنی انتخابات و یا ریفراندم به میان آید و یا به شکل بعدی به این زعم که هرگاه در برابر یک رژیم جدید مردم صدای اعتراض و قیام جمعی را بلند نکنند و تغییر رژیم را خاموشانه وبدون برخورد جدی به شکل عادی با رضایت پذیرا  شوند، این حالت میتواند به رژیم مشروعیت بخشد، چنانچه همین حالت مؤید مشروعیت بعدی سلطنت اعلیحضرات محمد نادرشاه و محمد ظاهرشاه گردید. در این ارتباط هرگاه به پس منظرکودتای 26 سرطان دقیقاً نظر اندازیم، واضح میشود که نه تنها در برابر آن ضدیتی علنی پدیدار نگشت، بلکه مردم از آن بطور کل استقبال کردند و نیز هرگاه این پس منظر را با دوره سلطنت اعلیحضرت محمد نادر شاه و در ادامه صدارت محمد هاشم خان مقایسه کنیم، دیده میشود که در آنوقت استبداد برای سرکوب مخالفان بسیار زیادتر و غیرقابل مقایسه با دورۀ جمهوری محمد داؤد خان بود؛ تعداد اعدام مخالفان در زمان داؤد خان برعلاوه میوندوال که بطور مرموز به شهادت رسید، فقط پنج تن از مشمولین آن گروپ تجاوز نکرد و تعداد زندانی های مخالف رژیم در دوران جمهوری به مقایسه دوره نادرشاهی و هاشم خانی بسیار کم و ناچیز بود. 

این بحث را به خاطر کسانی مطرح کردم که دانسته و یا نادانسته از فقدان مشروعیت قانونی رژیم های گذشته سخن به میان نمی آورند و اما در برابر تغییر رژیم در اثر کودتای 26 سرطان بیرق عدم مشروعیت را بلند میکنند. آنها باید از یاد نبرند که بیشترین پادشاه گردشی ها در تاریخ کشوراز مجرای جنگ و توسل به قوت نظامی صورت گرفته و رأی مردم در آن کمتر دخیل بوده است، ولی آنها مشروعیت خود را در قبال رضایت بعدی مردم کسب کرده اند، چنانچه در مورد سلطنت دو پادشاه قبلی مثال داده شد. کسانیکه از”دیموکراسی” بطور “آرمان گرایانه” (ایده آلیستیک)  و از نقش رأی مردم صحبت میکنند، باید اعتراف کنند که این نهال مثمر در زمین سنگلاخ چانس نمو ندارد، چنانکه در ظرف همین چند سال اخیر با موجودیت قانون اساسی و ادعاهای “دموکراسی” دیده میشود که رأی مردم در تشکیل نظام و بقدرت رسانیدن اشخاص در راس دولت نقش نداشته و دست های مرئی و نامرئی بنام مردم اما برطبق مرام خود آنرا بر مردم تحمیل کرده است. اینجاست که ادعای های “آرمان گرایانه” ولو منطقی، از واقعیت های عینی فاصله میگیرند و برای عملی کردن یک هدف ایجاب میکند که از آسمان تخیل به زمین واقعیت ها  فرود آمد.

( ادامه دارد)

مقالات مرتبط

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت چهارم و آخر )

سال انتشار: سوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت سوم )

سال انتشار: دوم سپتمبر 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت دوم)

سال انتشار: 31 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

امریکا بار دیگر اشتباه بزرگ را در افغانستان تکرار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 30 آگست 2021
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دهم و آخر)

سال انتشار: 25 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت نهم)

سال انتشار: 24 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هشتم)

سال انتشار: 22 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت هفتم)

سال انتشار: 21 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد!

سال انتشار: 13 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت پنجم)

سال انتشار: 12 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت چهارم)

سال انتشار: 11 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت سوم)

سال انتشار: 10 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت دوم

سال انتشار: 9 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

استرداد استقلال کامل افغانستان یک واقعیت مسلم تاریخی است که نمیتوان از آن انکار کرد! (قسمت اول)

سال انتشار: 8 سپتمبر 2019
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش ششم)

سال انتشار: 5 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش پنجم)

سال انتشار: 4 دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش چهارم)

سال انتشار: اول دسمبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش سوم)

سال انتشار: 30 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

مختصری دربارۀ تاریخچه لویه جرگه ها در افغانستان (بخش دوم)

سال انتشار: 28 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem

اقتصاد جنگ و بحران پولی و مالی افغانستان از کودتای ثور تا سقوط طالبان - (بخش هشتم و آخر)

سال انتشار: 18 نوامبر2017
The signature of Dr. Sayed Abdullah Kazem
A portrait image of Dr. Sayed Abdullah Kazem

داکتر سیدعبدالله کاظم

داکتر سیدعبدالله کاظم درماه جدی 1320 شمسی (جنوری 1942) در چارباغ ـ شهرکابل در یک خانواده سرشناس چشم به جهان گشود، بعد از فراغت از لیسه حبیبیه و پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل  درسال 1963 شامل کدر تدریسی آن پوهنحی گردید. در سال 1971 پس از اخذ درجه دوکتورا در«رشته اقتصاد و علوم اجتماعی» از اطریش (ویانا) به کشور عودت کرد و به حیث استاد در پوهنحی اقتصاد پوهنتون کابل مجدداً شروع به تدریس نمود. در سال 1973 به رتبه علمی «پوهندوی» ارتقا کرد ونخست به حیث آمر دیپارتمنت اقتصاد تصدی (رشته صنعت) و سپس از 1974 تا 1978 به حیث رئیس آن پوهنحی ایفای وظیفه کرد.

بعد از کودتای ثور با جمعی از استادان به تشکیل «حزب وحدت ملی افغانستان» پرداخت و متعاقباً با تعدادی از اعضای مؤسس آن حزب توسط حکومت خلقی ـ پرچمی گرفتار و برای مدت 19 ماه در پلچرخی زندانی شد. بعد از رهائی از زندان در اپریل 1980 به حیث آمر بانک ملی افغان به لندن رفت، ولی از اشغال رسمی وظیفه خودداری کرد وپس از دو ماه نخست به جرمنی و بعد به ایالات متحده امریکا پناهنده  شد. او ازاواخر 1981 تا اکنون  به ایالت کالیفورنیا در شهر «سن هوزه» اقامت دارد.